توجه کردن به نشانهها
در تمام زندگی من (بعد از تولد خودم) فقط یک تاریخ مهم وجود دارد، آن هم بیست و دوم بهمن ماه است. بیست و دوم بهمن روز تولد احسان و […]
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم. سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف ساده گرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل، کشف خود را دوست داشتن و خلاصه کشف هر چیزی که می توانست از من آدم بهتری بسازد.
در تمام زندگی من (بعد از تولد خودم) فقط یک تاریخ مهم وجود دارد، آن هم بیست و دوم بهمن ماه است. بیست و دوم بهمن روز تولد احسان و […]
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم یعنی باحالتر از سعدی در این دنیا فقط خودش است. به خدا که من ندیدهام […]
امروز بعد از یک هفته غیبت به کارگاه رفتم درحالیکه موهایم را بعد از مدتها شبیه «عَلَمتاج خانم» در «نیسان آبی» کرده بودم و اصلا نمیدانستم عکسالعمل بچهها بعد از […]
دو ماهی میشد که با خانواده برای یک سفر کوتاه به شمال گفتگو میکردیم. در واقع دلمان میخواست همراه پدر و مادر به مسافرت برویم. آخرین باری که خانوادگی مسافرت […]
بالاخره امروز «سمینا»ی قشنگم را محکم بغل کردم و گفتم که دوستش دارم. آمده بود کارگاه که سرنخزناش را پس بدهد و خداحافظی کند. موسم امتحانات است و باید درس […]
حالا که پروژهی روزانهنگاری شش ماهه شده است و من هم محدودیت زیادی در باب زمان دارم، به طوریکه حتی فرصت کافی برای خوابیدن ندارم، تصمیم گرفتهام که روند نوشتنِ […]
شش ماه گذشت از اولین روزی که دو پاراگراف نوشتم و نامش را گذاشتم «پروژهی روزانهنگاری». در عرض فقط چند ماه زندگیام زیر و رو شد. وقتی شروع به نوشتن […]
هفتهی گذشته ننوشتم؛ نه اینجا نوشتم و نه حتی در دفترم. هفتهی گذشته هیچکدام از کارهایی که همیشه میکردم را نکردم؛ ننوشتم، ورزش نکردم، شعر نخواندم، حتی تا جایی که […]
دیروز صبح خسته بیدار شدم و تمام روز خسته بودم. دلیلش به سرماخوردگیام برمیگشت. خواهر احسان «آزمایشگاه همکار» دارد. آزمایشگاه همکار به آزمایشگاهی گفته میشود که با ادارهی استاندارد برای […]
جوگیری دیروزم کار دستم داد. از صبح احساس سرماخوردگی داشتم که در طول روز تشدید میشد. من و احسان صبح زود حرکت کردیم و رفتیم بازار شوش تا احسان یک […]