حلاوت و شیرینی زبان فارسی
هر بار که از این حلوای شیرین چیزی بِچِشم اینجا به اشتراک میگذارم

سعدی از مواد افزودنی استفاده نمی‌کند

  من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم یعنی باحال‌تر از سعدی در این دنیا فقط خودش است. به خدا که من ندید‌ه‌ام کسی را باحال‌تر از سعدی و هرگز هم نخواهم دید. آنقدر با خودش هماهنگ است، آنقدر خودش را قبول دارد، آنقدر نظر دیگران برایش مهم نیست و آنقدر باحال است که می‌گوید: آقا من همین هستم که هستم. چه کار کنم؟ نمی‌توانم آنچه که هستم را کتمان کنم یا سعی کنم خودم را بهتر از آنچه که هستم نشان بدهم. سعدی اهل سانسور کردن خودش نیست. جانماز آب نمی‌کشد و اصلا تلاش نمی‌کند خودش را مطابق معیارهای عموم جامعه کند تا از این طریق مطلوب دیگران شود. یعنی اصلا برایش مهم نیست که مطلوب کسی هست یا نیست، بلکه آنچه مهم است حس و حال خودش است. سال‌ها از دوران سعدی می‌گذرد اما او در همان زمان طوری که می‌‌خواسته زیسته است. اما عده‌ی زیادی او را، سبک زندگی‌اش را و مَنِش‌اش را زیر سوال می‌برند چون خودشان بلد نیستند مثل او در هماهنگی باشند. کلن متوجه شد‌ه‌ام که آدم‌ها در مقابل سعدی دو گروه هستند؛ یک‌ گروه عاشق و دلباخته‌ی او، یک گروه متنفر از او. یعنی حد وسطی وجود ندارد. اما مثلا در مورد حافظ اوضاع...

ادامه مطلب

کلام در دست سعدی مثل موم بوده

  سخنِ لطیفِ سعدی نه سخنْ که قندِ مصری / خجل است از این حلاوتْ که تو در کلام داری آقا من چطوری، به چه زبانی و با چه کلامی بگم که چقدر عاشق سعدی هستم؟ اصلا در مقابل چنین آدمی که اینطوری سخن گفته مگه جایی برای سخن گفتن هم باقی می‌مونه؟ به خدا که کلامی نمیشه گفت که گویا‌تر و شیرین‌تر از کلامی باشه که او استفاده کرده. من از این عاشق‌تر دیگه نمی‌تونم بشم. دیوانه کرده من رو. یعنی اونقدر من لذت می‌برم از این طرز صحبت کردنش که می‌‌خوام برم توی کوه و بیابان فریاد بزنم از شدت ذوق‌مرگی. بابا آخه تو چطوری می‌تونی توی یک بیت و فقط یک بیت، تا این حد عزت بدی هم به خودت و هم به طرف مقابلت. کلام در دست تو مثل موم بوده واقعا. بیا بگو ساقیت کی بوده جان من؟ بیا بگو چطوری متصل بودی به کجا متصل بودی که اینطوری تونستی ما رو انگشت به دهان کنی!!!! فقط یک بیت؛ توی مصرع اول گفته سخن سعدی لطیف و بسیاااار شیرینه، شیرین در حد قند مصری. سخن سعدی فقط سخن نیست، سعدی فقط حرف نزده، بلکه قند مصری تراوش کرده، شیرین و لطیف حرف زده. بعد در مصرع دوم گفته اما همین سخن سعدی...

ادامه مطلب

از من چرا رنجیده‌ای؟

  ای یارِ ناسامانِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمانِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سروِ خوش بالای منْ ای دلبرِ رعنایِ من لعلِ لبتْ حلوایِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ به نظر من هیچ مردی در این جهان بهتر از سعدی عاشقی کردن رو بلد نیست. همه‌ی مردها باید برن در مکتب سعدی عاشقی کردن رو یاد بگیرن که بتونن انقدر شیرین دلجویی کنن از دلبری که او رو رنجیده خاطر کردن  (این رو که شوخی می‌کنم؛ اینجا اصلا نَقلِ زن و مرد نیست. به طور کلی دارم میگم) سعدی درحالیکه همیشه جایگاه خودش رو حفظ می‌کنه اما در عین حال خیلی ظریف و دلنشین عاشقی می‌کنه و به معشوق پر و بال میده. کم نمیذاره در حال خوب دادن به طرف مقابل، فکر نمی‌کنه که داره او رو پررو می‌کنه، چون خودش خودش رو میشناسه و ارزش‌های خودش رو می‌دونه و می‌دونه که معشوق هم تمام این‌ها رو می‌دونه. اگر معشوق رو عزیز و بزرگ می‌کنه، طرف می‌فهمه که این از جایگاه بزرگ‌منشی و شیرین سخنیِ او هست نه از جایگاه ضعف و ناتوانی. انگار که سعدی بی قید و شرط عاشقی می‌کنه و طرف رو کاملا رها و آزاد میذاره. در عین حال که اصلا وابسته نیست به معشوق...

ادامه مطلب

دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا

  دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا / زِ پَسِ صَبرْ تو را او به سَرِ صَدْر نِشانَد و اگر بر تو بِبَندد همه رَهْ‌ها و گُذَرها / رَهِ پنهان بِنَمایَد که کَس آن راه نَدانَد   چقدر دوست دارم من این شعر مولانا جان رو؛ چقدر امیدبخشه، چقدر دلنشینه، چقدر حال‌خوب‌کُنه اون هم وقتی که از زبان کسی که قبولش داریم می‌شنویم. چقدر خوبه که یه کسانی بودند مثل مولانا که چنین ردپاهایی از خودشون به جا گذاشتند و چراغ راه ما شدند. دقت کردید که شاید خیلی از ما هیچوقت حتی یک بیت از مولانا نخونده باشیم اما در درونمون یک احساس خاصی نسبت بهش داریم؟! بزرگ بودنش رو حس می‌کنیم، محبوب بودنش رو می‌فهمیم. انگار که ناخواسته نزد ما هم محبوبه. یه جور اَجر و قُرب خاصی پیش ما داره انگار، حتی اگر هیچی ازش ندونیم و حتی اگر اصلا نفهمیم که چی گفته. به نظر من این به خاطر اتصالی بوده که به منبع جهان هستی، به خداوند، داشته. انگار که او خیلی نزدیک بوده، مسیرها رو رفته، نادیده‌ها رو دیده و درک کرده. وگرنه هر کسی نمی‌تونه حرف‌های این‌چنینی بزنه که انقدر آرامش‌بخش باشه و انقدر به دل بنشینه. یه وقت‌هایی بعضی از درها باید بسته بشن، اصلا...

ادامه مطلب

تنها فرمانروای سرزمین خودمون باشیم

حرفِ غیرْ از ورقِ دلْ بتراش / خاطرْ از ناخُنِ فکرتْ مَخَراش این بیت زیبا رو «عبدالرحمان جامی» در «هفت اورنگ» سروده و چقدر دوستش دارم من. میگه به حرف‌های دیگران اهمیت نده و خاطرِ خودت رو با ناخنِ فکر خودت خراشیده نکن. در واقع همیشه این خودِ ما هستیم که خاطر خودمون رو آزرده می‌کنیم وگرنه هیچ کس چنین قدرتی نداره که بتونه باعث آزار ما بشه اگر که ما چنین اجازه‌ای رو بهش ندیم. ما با خودخوری کردن و فکر و خیال‌های باطل و با هزاران بار مرور کردن حرف‌ها و اتفاقات و با ساختن سناریو‌های بی‌محتوا و غیرمحتمل در ذهنمون خودمون رو آزار می‌دیم. این ما هستیم که وقتی حرفی بهمون زده میشه دنبال اون حرف رو در ذهنمون می‌گیریم و انقدر بهش پر و بال می‌دیم و انقدر نشخوارش می‌کنیم که دمار از روزگار خودمون درمیاریم. درحالیکه اگر ما واقعا به حرف‌ها و رفتارهای دیگران در مقابل خودمون اهمیتی ندیم و این رو درک کنیم که هیچکس رو نمیشه راضی نگه داشت و مهم نیست که دیگران در مورد ما چه نظری دارن، ما که خودمون رو میشناسیم و می‌دونیم که چه جور آدمی هستیم و داریم چطور زندگی می‌کنیم اونوقت دیگه با فکر‌ و خیال‌های باطل باعث آزار خودمون...

ادامه مطلب

بگو هستم دو صد چندان و می‌رو

اگر گویند زَرّاقیّ و خالی / بگو هستم دو صد چندان و می‌رو (زرّاق یعنی فریبکار) این حربه‌ای که جناب مولانا در این بیت ازش یاد کرده به نظر من بهترین حربه برای خلع سلاح کردن هر کسی در هر موقعیتیه. هر کس هر چیزی گفت که به مذاق شما خوش نیومد یا باعث ناراحتی شما شد، به جای اینکه تلاش کنید طرف رو قانع کنید یا خودتون رو بهش ثابت کنید در جوابش همین رو بگید که ایشون توصیه کردن؛ مثلا اگر طرف گفت تو دروغ‌گو هستی، بگو اووو…. کجاش رو دیدی!! خیلی بیشتر از اونچه که تو فکرش رو می‌کنی دروغگو هستم. اگه کسی بهت گفت تنبلی، دغلبازی، سطحی هستی یا حتی اگه گفت دزدی بگو آره هستم.. خیلی خیلی بیشتر از چیزی که تصورش رو بکنی هم هستم. حالا میگی چی؟! باور کن که مهم نیست چقدر تلاش می‌کنی تا کسی رو قانع کنی یا چقدر تلاش می‌کنی تا خودت رو به دیگران ثابت کنی یا رضایت دیگران رو جلب کنی یا نظرشون رو تغییر بدی، تو هرگز و هرگز موفق به انجام هیچ کدوم از این کارها نخواهی شد و با توضیح دادن فقط به حال بد خودت دامن می‌زنی و کاری می‌کنی که آدم‌ها مصرانه‌تر روی نظر خودشون بمونن و ناخودآگاه...

ادامه مطلب

همین حالا اقدام کن

مولانا جان می فرماید: گر راه روی راه بَرَت بگشایند / ور نیست شوی به هستی‌ات بِگْرایند یعنی اگر شروع کنی به حرکت کردن راهها رو برات باز می‌کنند. حتی اگر نابود هم بشی اون وسط‌ها، زنده‌ات می‌‌کنن که به مسیرت ادامه بدی. پس منتظر چی هستی؟ حرکت کن دیگه. اگه منتظری که همه چیز تمام و کمال مهیا بشه بعد تو حرکت کنی این اتفاق هرگز نمی‌افته. چهل سال بعد همین جایی خواهی بود که الان هستی با این تفاوت که اون موقع اگر هم بخوای دیگه به این راحتی‌ها نمی‌تونی حرکت کنی. امیدوارم که با همکاری جناب مولانا تونسته باشم به اندازه‌ی کافی برم رو اعصابت که همین حالا اقدام کنی.

ادامه مطلب

توهم مهم بودن

جناب مولانا می‌فرماید: گَر تو فرعونِ مَنی از مصرِ تَنْ بیرون کُنی در درونْ حالی بِبینی موسی و هارونِ خویش یعنی اگر منیّت و خودبزرگ‌بینی رو‌ از درونت خارج کنی، در دنیای درون تو صلح برقرار خواهد شد، به هماهنگی درونی می‌رسی، نیروهای درونت متحد خواهند شد و در یک کلمه حال خوب رو تجربه خواهی کرد‌. من شخصا نمادِ تمام‌عیارِ «خودبزرگ‌بینی» هستم.... از بچگی یک جور خودمهم‌پنداری بزرگی در من بوده و هنوز هم یکی از بزرگترین موانع درونی منه. نشانه‌های واضحی هم داره؛ مثلا اینکه من تحمل خیلی از شوخی‌ها رو نداشتم چون به طور ناخودآگاه فکر می‌کردم چرا کسی باید به خودش اجازه بده با آدم مهمی مثل من (🥴) شوخی کنه. تحمل انتقاد رو که به هیچ‌وجه نداشتم چون همیشه فکر کردم کارِ من کار درسته، راه من راه درسته، حرف من حرف درسته... پس هیچ انتقادی وارد نیست. تحملِ به هم خوردن برنامه‌هام رو نداشتم، تحمل اینکه چیزی باب میلم نباشه، تحمل اینکه نظرم پرسیده نشه، تحمل باختن یا موفق نشدن .... و این لیست رو می‌تونم همینطوری ادامه بدم. کلن منیت بسیار بزرگی همیشه در من بوده و هنوز هم علی‌رغم تلاش‌هایی که می‌کنم موفق نشدم چیز زیادی از بزرگیش کم کنم. بنابراین من هیچوقت این صلح درونی که مولانا ازش صحبت می‌کنه رو تجربه...

ادامه مطلب

گرداب عاشقی

ای برادر ما به گرداب اندریم / وان که شنعت می‌زند بر ساحلست (شَنعت/شُنعت (هر دو درست هستند) در لغت به معنی شنیع و زشت بودن چیزی هست و شنعت زدن کنایه از طعنه زدن و‌ سرزنش کردن هست) میگه کسی که ما رو سرزنش می‌کنه در ساحل امنه، اما ما وسط گرداب گرفتاریم (گرداب عشق منظوره) من یه عمری در ساحل امن نشسته بودم و کسانی رو که به گرداب اندر بودند شنعت میزدم چون عاشقی کردن رو بلد نبودم. حالا از این تریبون اعلام می‌کنم که غلط زیادی می‌کردم. زندگی کردن بر مبنای عقل رو کنار بذارید و به قلبتون رجوع کنید. قشنگ برید وسط گرداب عاشقی و به شنعت‌زنندگان محل سگ هم نذارید.

ادامه مطلب

غوغای عشقبازان

ای بر در سرایت غوغای عشقبازان همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی واسه این همه قشنگ عاشقی کردن ایشون غش نکنیم چی کار کنیم واقعا؟؟؟!!! خدا رو شکر می‌کنم که من نبودم اون دوران، وگرنه رسواترین دختر شهر می‌بودم که می‌رفتم بست می‌نشستم دم در خونه‌اش.

ادامه مطلب

عاشق در شعر سعدی

گفتم اگر لبت گَزَم مِی خورم و شَکَر مَزَم / گفت خوری اگر پَزَم قصه دراز می‌کنی من عاشق این غزلم، از همون بیت اول تا آخرین بیتش. اما در این بیت مذکور، دیگه تیر خلاص رو به قلب من زده. سعدی در این بیت معشوق جذابی رو تصویر می‌کنه. عاشق به معشوق میگه اگر من به وصال تو برسم هم مست خواهم شد و هم شیرین کام. معشوق هم نه گذاشته نه برداشته گفته: «اگر من بهت فرصت چنین تجربه‌ای رو بدم که قطعا همین حال رو خواهی داشت، اما الان داری فکر و خیال باطل می‌کنی.» معشوقی که در مقابل این شیرین‌ زبونی، به جای اینکه سرخ بشه و خجالت بکشه و سرش رو بندازه پایین، تو چشمای طرف نگاه میکنه و میگه «آره خب، معلومه که اینطوریه اما همه چیز بستگی به نظر من داره» معشوقی که مطمئنه که رسیدن بهش چه حالی خواهد داشت و به طرف می‌فهمونه که این رسیدن اصلا کار ساده‌ای نخواهد بود. معشوقِ باهوشیه که با حاضر جوابی دلبرانه جذابیت خودش رو بیشتر میکنه. یکی از قشنگی‌های شعر سعدی از نظر من (در حدی که من خوندم و فهمیدم) اینه که عاشق همیشه ارزش معشوق رو بالا می‌بره، حواسش به طرف مقابل هست و در واقع از...

ادامه مطلب

غش می کنم واسه عاشقی کردنش… سعدی رو میگم

    اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند مَنَت به جان بخرم تا کسی نیفزاید   چقدر خوب بلده این سعدی عاشقی کردن رو... تصور کنید مزایده‌ی عشّاق داره برگزار میشه، همه قیمت‌ها بالاااا سعدی میگه من جونم رو میذارم وسط تا کسی نتونه قیمت بالاتر بده اگر من اون دوران بودم به هر ضرب و زوری بود خودم رو بین معشوقه‌هاش میچپوندم تا برای منم از این بیت‌ها بگه، بعد غش میکردم واسه عاشقی کردنش 🤭😄 البته همین الان هم غش می‌کنم.... ♥️♥️

ادامه مطلب

یک فکر در مورد “حلوای پارسی

  1. ساناز گفت:

    من عاشق سایت شما هستم. هر بار میام یک بخشی رو می خونم، روحم تازه می شه. چیزی که از دل بر بیاد تا این سطح به دل می شینه. دم شما گرم. 🙂

    1. قربون شما برم عزیز دلم، خیلی لطف داری به من 🥰❤️😘

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *