این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
آخ که چقدر آدم دلش میخواهد عمری را به بطالت بگذراند، شما را نمیدانم اما من که واقعن دلم میخواهد. بیخود نیست که عضو گروه تنبلان سرخوشم. کاش عمری را به آدم میدانند صرفن جهت بطالتگردی. رویش برچسب میزدند «عمرِ باطله» و میگفتند وارد این زندگی شو و تمامش را عمرکُشی کن. آنوقت آدم باقی […]
داشتم فکر میکردم که اگر «گوزِ شور» را از من بگیرند، دستکم نیمی از یادداشتهایم را دیگر نمیتوانم بنویسم. احساس میکنم زندگی نوشتاریام بدون آن چیزی کم دارد. یک گوز را تصور کنید که آنقدر به آن نمک زدهاند که کاملن شور شده است، چیزی شبیه به ماهیشور که نمکسود میشود، یا چوبشور یا خیارشور […]
رفته بودم عطاری، قبل از من آقایی در حال خرید کردن بود، وقتی او از جلوی پیشخوان کنار رفت متوجهی مرد میانسالی (حدودن ۷۰ ساله) شدم که روی صندلی کنار فروشندهی جوان نشسته بود و منتظر بود تا اقلام مورد نظرش فراهم شوند. مرد میانسال از فروشندهی جوان پرسید «اون آقا چی گرفت؟» فروشنده گفت […]
آدمیزاد قوههای زیادی دارد؛ قوهی بینایی، شنوایی، ادراک، تخیل، تجسم، … اما به نظرم مهمترین و البته کمتر دیدهشدهترین قوهاش قوهی «گیرایی» است. بیشتر آدمها مثل تفلون نگیرند؛ شوخیها را نمیگیرند، نکتهها و درسها را نمیگیرند، رابطه را نمیگیرند، موقعیتها را نمیگیرند (خودم جزء همین بیشتر آدمها هستم.) به نظرم اگر دانشمندان همهی کارها را […]
هر وقت فکر کردی که نباید دروغ بگویی به این بیاندیش که اگر گرگ دروغ نگفته بود شنگول و منگول زنده میمانند و به احتمال زیاد معتاد میشدند، یا عمرشان را در شبکههای اجتماعی به هدر میدادند، یا آینهی دق مادرشان میشدند با بیکارگی و بطالتگردی، یا درگیر روابط نامربوط میشدند، یا گرفتار بیپولی و […]
حتمن دیدهاید که گوشیها سیستم «تصحیح خودکار» دارند و میتوانند کلماتی که اشتباه نوشته میشوند را اصلاح نمایند. این سیستم در گوشی من فعال بود، یک بار برای یک نفر نوشتم «ما تنگش نمیکنیم.» (منظورم تنگ کردن سایز لباس بود.) این را به سرعت نوشتم و ارسال کردم. بعدن که پیامم را دیدم چیزی که […]
اگر یک روز بیدار شدی و احساس کردی غم عالم روی دلت نشسته است، بگیر بخواب… بیکاری بیدار میشی که از این چیزها حس کنی؟
– میشه سَرتُ از آخورِ ما بیاری بیرون بفهمیم چه گهی داریم میخوریم؟ – خیال کردی خیلی مهمی؟ – اتفاقن نظر منم همینه، من اصن مهم نیستم، یه کم سرتُ بچرخونی خیلی مهمتر از من میبینی. – شایدم تو سرت تو آخور منه. – این دهمین آخوریه که من عوض کردم، اما همیشه سر و […]
به اندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آن که ننمود و بود اگر کوتهیْ پای چوبین مبند که در چشم طفلان نمایی بلند منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد به چیز زر اندودگان را به آتش برند پدید آید آنگه که مس یا زرند کسانی که فعلت پسندیدهاند هنوز از […]
نام محلهای در شمال «دافچاه» است؛ «حتما آنجا چاهی هست که دافها را داخلش میاندازند، چاهی پر از در و داف، پس هیچ زیبارویی آنجا نیست، احتمالن همه معمولی هستند، اگر خودتان را داف میدانید آنجا نروید، احتمالن حاکمین این محله خانمها هستند، چاهی پر از در و داف به مراتب بهتر از چاهی پر […]
تازگی فیلم سوراخ کردن گوش دختری هشتساله را دیدم؛ مادرش دستش را گرفته بود و سعی میکرد به او آرامش بدهد، خانمی که قرار بود کار را انجام دهد میگفت هر وقت که تو بخواهی انجامش میدهیم، به من اعتماد کن، اول آرام شروع میکنم و بعد سریع تمامش میکنم و توضیح میداد که بستهبندی […]
قدیمیها زندگی را به مراتب سادهتر میگرفتند؛ مثلن خانم فروهر یک جایی میگوید «ای خدا، بازم… دلمُ دارم میبازم، حس میکنم دوباره عاشقِ عاشق هستم.» آنها مکرر عاشق و فارغ میشدند، درحالیکه ما برای یک بار عاشق شدن آنقدر همه چیز را میسنجیم که حوصلهی عشق از ما سر میرود. قدیمیها آنقدر گشادهدل بودند که […]