این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش

نخندی هم می‌گذره، اما اگه بخندی خوش می‌گذره

بعضی آدم‌ها در بعضی موقعیت‌ها قرار نیست بمیرند، یعنی مطمئنی که نمی‌میرند؛ مثلن فیلمی که «رایان گسلینگ» و «آنا دی آرمس» در آن بازی می‌کنند پُرواضح است که مرگ برای این شخصیت‌ها تعریف نشده است؛ حتی اگر بدون چتر نجات از داخل هواپیما بیرون بپرند یا مورد اصابت دو گلوله و دوازده ضربه‌ی چاقو قرار […]

بر کسی پوشیده نیست که من عاشق میوه‌ام؛ هر چیزی که حتی شبیه به میوه باشدْ دست و پایم را شل می‌کند، این شیفتگی از طفولیت با من است؛ برایم تعریف کرده‌اند که وقتی به زحمت می‌توانستم بنشینم یا چیزی را در دهانم بگذارم پابه‌پای شوهرخاله‌ام (که او هم عاشق میوه بود) یک دیس میوه […]

رابطه گاهی بوی جوراب نشسته می‌دهد. اما تو جورابت را چون کثیف شده‌ است دور نمی‌اندازی، بلکه آن را می‌شویی.

بعضی استعاره‌ها به طرز عجیب و غریبی در ذهن آدم شکل می‌گیرند و جا می‌افتند؛ مثلن پرده‌ی پلاستیکی آویزان در حمام‌ها همیشه آدم را به یاد قتل و تجاوز می‌اندازد، از بس که در فیلم‌ها هر بار پرده‌ی پلاستیکی کنار رفته است بعدش یک قتل یا تجاوز صورت گرفته است. البته خیلی از قتل‌ها هم […]

تازگی‌ها جرأت نداری اسم بچه‌های مردم را بپرسی، چون به احتمال خیلی زیاد نمی‌توانی درست تلفظشان کنی. انگار به پدر و مادرها گفته‌اند که رابطه‌ی مستقیمی وجود دارد میان میزانِ سخت بودن اسم بچه با میزان موفقیت او. حالا ما هیچ، دل من برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی می‌سوزد که سر پیری، بعد از تحمل بار […]

دراز كشيده‌ام روی تختی كه با زمين بيشتر از پانزده سانتی‌متر فاصله ندارد. گچ‌های تبله كرده‌ی سقف هر آن ممكن است بريزند پايين كه در اينصورت مستقيم روی سرم می‌ريزند. لامپ كم مصرف، پيچ و تاب خورده است و با سيمی كه به طرز مسخره‌ای كوتاه است از سقف آویزان است. روی كاغذ ديواریِ كهنه […]

هیچ‌کس در این جهان منظوردارتر از «اسپری چندمنظوره» نیست، حتی شعر حافظ هم انقدر منظور ندارد. یک جورهایی به آدم بر‌می‌خورد و دلش می‌خواهد بگوید منظورت را واضح و روشن بگو، چرا همیشه چند تا منظور داری؟ سکوتش هم بیشتر حرصت را در‌می‌آورد، همین خودش یک جور منظور است. من هم برای اینکه حرصم را […]

شاید بگویید این چه حرفی است که مرگ بدترین روش برای مردن است، مگر غیر از مرگ، روشهای دیگری هم برای مردن وجود دارد؟ باید بگویم که بله، معلوم است که وجود دارد. مردن که یک چیز دم‌دستی و سطحی نیست که تنها مسیر رسیدن به آن جاده‌ی مرگ باشد. شما الان باید قانع شده […]

یک بار دیگر با علی قرار گذاشتم تا با هم به کارگاه برویم. اگر قسمت قبلی را نخوانده‌اید اینجا بخوانید: ماشینی که می‌خواست پرواز کند این بار درِ ماشین بسته می‌شد. وقتی حرکت کردیم ظاهراً همه چیز عادی بود. پانزده دقیقه‌ای می‌شد که با سرعت ۱۴۰ کیلومتر بر ساعت در حرکت بودیم که علی دست […]

یک روز با علی قرار گذاشتم که با هم تا کارگاه برویم. احسان قزوین بود و من ماشین نداشتم. وقتی به محل قرار رسیدم وسایلم را روی صندلی عقب گذاشتم و خواستم در ماشین را ببندم اما دیدم در بسته نمی‌شود. دو بار دیگر هم تلاش کردم اما در بسته نشد. بی‌خیال شدم و نشستم. […]

دیدید توی فیلم‌ها وقتی کسی میره توی کُما یا یه همچین موقعیت‌هایی،‌ دکترها از همراه می‌پرسن اسمش چیه و اسم طرف رو صدا می‌زنن چون آدم نسبت به اسمش یه حساسیت ویژه‌ای داره و در واقع مغز آدم نسبت به شنیدن اسمش واکنش نشون میده. حالا این سوال برای من پیش اومده که اگه من […]

هر چیزی که روش نوشته «از اینجا باز شود» معنیش اینه که «به هیچ وجه از اینجا باز نمی‌شود. زور زیادی نزنید. این را فقط قرار داده‌ایم که شما را سر کار بگذاریم و به ریش شما بخندیم. حالا بروید قیچی را بیاورید و از یک جای دیگری جر بدهید» به خدا همه‌ی اینها توی […]