رویای عاشقی را زندگی کردن
هرگز آن بعد از ظهر را فراموش نخواهم کرد؛ همان بعدازظهر ساده و معمولی را که دمِ غروب در کوچههای باریک بازار قدیم قزوین به دنبال وسیلهای برای خانهی جدید میگشتیم. بازار مثل همیشه شلوغ و به هم ریخته بود و هر لحظه بر سرعت آدمهایی که میخواستند زودتر کارشان را تمام کنند و خودشان […]