زندگی دانشجویی
شروع قصهی دانشجویی و زندگی مستقل
یک جایی خواندم: «ما نمینویسیم تا فهمیده شویم، مینویسیم تا بفهمیم» و من این را با تمام وجود درک میکنم.
من تنها با نوشتن است که جهانِ درون و بیرونم را میفهمم و این اولین بار است که با عشق در یک کلاس درس حضور دارم.
در سفری که میروم همراهی ِ تک تک آدمها، چیزها، حسها و فکرها را قدر می شمارم و ایمان دارم که هر کدام به دلیل ارزشمندی در مسیر من قرار دارند.
امیدوارم همهی ما فرصت کافی برای تمام و کمال درک کردنِ این معنیِ شگفتانگیز را در اختیار داشته باشیم.
میتوانید از طریق لینک زیر با من تماس باشید:
همیشه به این موضوع فکر میکنم که اگر قرار بود شبیه دیگران باشم اصلن لازم نبود به دنیا بیایم. آدمهایی شبیه دیگران به قدر کافی پا به این جهان گذاشتهاند. اگر هنوز آدم تازهای متولد میشود به این معنی است که باید شبیه خودش باشد.
شبیه خود بودن به ظاهر امری ساده و مسجل به نظر میرسد. هر کسی تصور میکند که شبیه خودش است. اما بسیار کم هستند آدمهایی که شیوهی خود را برای زندگی کردن برمیگزینند و به آن پایبند میمانند.
زندگی کردن به شیوهی خود مثل صحبت کردن به یک زبان خاص است؛ نمیشود که بعضی کلمات را به یک زبان و برخی دیگر را به زبان دیگری گفت. اگر میخواهیم حرف ما شنیده و فهمیده شود باید تمام کلمات و قواعد را در حوزهی یک زبان به کار ببریم.
نمیشود که در یک مورد شیوهی خودمان را داشته باشیم و در موارد دیگر شیوهی خانواده، گذشتگان و دوستانمان را.
روش درست این است که در هر موقعیت و در مقابل هر عقیده و هر مسیری از خودمان سوال کنیم که آیا مطابق با شیوهی من هست یا خیر. اگر نیست انجامش نمیدهم حتی اگر نتیجهاش به ظاهر خوب باشد.
مهمترین ارزش من در زندگی این است که به شیوهی منحصر به فرد خود زندگی کنم و نه به طریقی که دیگران زندگی کرده یا میکنند.
این ارزش برای من حکم «اصیل زیستن» را دارد.
باید اعتراف کنم که دست یافتن به این ارزش اغلب ساده نیست. آدمها مسیری که خودشان طی نکردهاند را غلط میپندارند. آنها تمایل دارند از مسیرهایی عبور کنند که ردپای بیشتری در آنها هست، این برایشان نشانهای از درست بودن آن مسیر است. اما من شیفتهی مسیرهای بکر و دستنخوردهام.
در زندگیام تلاش کردهام که هر موقعیتی را به سبک و سیاق خود زندگی کنم؛ نمیگویم که در تمام مواقع موفق شدهام به این ارزش مهم پایبند بمانم اما این را با قطعیت میگویم که همواره نسبت به آن «آگاهم» و تلاش میکنم تا در این جهت گام بردارم.
این موضوعی است که دوست دارم آنقدر در موردش فکر و صحبت کنم تا در آن به استادی برسم.
من فوق لیسانس IT در گرایش شبکههای کامپیوتری دارم و برای مدت پنج سال در یک شرکت چند ملیتی کار SEO انجام دادم. با اینکه کامپیوتر همیشه جزء علائق من بوده اما ساعتها نشستن در یک جای ثابت و کار کردن در فضایی غیرملموس آن چیزی نبود که بتواند مرا راضی نگه دارد. من همیشه در عمق وجودم علاقهای ویژه به هنر احساس کردم و از کودکی تلاش کردم تا به هنرهای مختلفی بپردازم.
پرداختن به هنر عکاسی را از سال ۱۳۹۲ آغاز کردم. مبانی عکاسی را در خانهی عکاسان آموختم و سپس یک دورهی خصوصی نورپردازی در یک آتلیه گذراندم تا با اصول نورپردازی پرتره به صورت عملی آشنا شوم. حدود سه سال یا کمی بیشتر به عکاسی پرتره پرداختم. سال ۱۳۹۵ بود که متوجه شدم علاقهی زیادی به عکاسی از محصولات دارم. در واقع دیدن عکسهای گرفته شده از محصولات و اشیای بیجان میتوانست ساعتها مرا به خود مشغول نگه دارد.
هنوز هم از دیدن عکسهای تبلیغاتی از محصولات بینهایت لذت میبرم و هر روز تلاش میکنم تا چیز جدیدی در زمینهی نورپردازی اشیاء و محصولات، چیدمان، رنگها و فرمها یاد بگیرم. شاید علاقهی من به این سبک از عکاسی از آنجا نشات میگیرد که من عاشق چیدمان کردن فضا با رنگها و فرمهای مختلف هستم و عاشق جزئیاتی که در حین عکاسی از یک محصول لحاظ میشوند تا جلوهی بصری زیباتری خلق شود و همین طور عاشق کنترل تمام عیاری که عکاس در زمان عکاسی از محصولات بر روی تک تک جزئیات دارد.
من همچنین هر روز چند صفحهای مینویسم. نوشتن برای من مانند مراقبه کردن است و کمک میکند تا از سد موانع و مشکلات زندگیام عبور کنم.
وبسایتم انتشارات کوچک من است؛ اینجا مینویسم، محصولات آموزشی تولید میکنم و تجربیاتم را در زمینههای مختلف با دیگران به اشتراک میگذارم.
امیدوارم آنچه که از ذهن و قلبم میگذرد بتواند برای کسی مفید باشد.
من اسم مستعار دارم. آن را خانواده برایم انتخاب کردهاند.
دو اسمی بودن در خانوادهی ما قدمتی طولانی دارد. این هم از آن شیوههای زندگی است که نسل به نسل منتقل میشود تا جایی که کسی دربارهاش بیندیشد و احیانن مسیر دیگری را در پیش بگیرد.
اما حقیقت این است که من تنها دو-اسمی واقعی خانواده هستم. سایرین همه جا خودشان را با اسم مستعارشان معرفی کردهاند و اسم شناسنامهی آنها که اصولن اسمی مذهبی است مهجور مانده. من تنها کسی بودم که اسم شناسنامهام را به اسم مستعارم ترجیح میدادم بنابراین در بیرون از خانه خودم را با این نام معرفی کردهام و به این ترتیب دو شخصیت و حضور متفاوت برای خود ساختهام.
اما به همین بسنده نکردم و حالا تصمیم گرفتهام که خودم برای خودم یک نام مستعار انتخاب کنم؛
اولین باری که اسم ماریا را شنیدم شاید هشت ساله بودم. تازه یکی دو سالی بود که اسم خودم را شنیده بودم (مسخره به نظر میرسد اما حقیقت دارد).
تا مدتها بهتزده بودم و فکر میکردم مگر میشود یک نفر اسمش ماریا باشد؟ چطور میشود که کسی (آن هم نزدیک به ما) اسمی به این باکلاسی داشته باشد. فکر میکردم چرا من باید مریم باشم و او ماریا، این عادلانه نیست.
ماریای طفلکی زندگی خوبی نداشت و عمرش به دنیا نبود. من هم هیچوقت او را ندیدم (یا اگر دیدم به خاطر نمیآورم) اما هنوز به اسم ماریا فکر میکنم و هنوز هم دوستش دارم. من هم در واقع یک جورهایی ماریا هستم، همهی مریمها میتوانند «مری» یا «ماریا» باشند و من این تنوع را دوست دارم.
پس اگر جایی «ماریا کاف» دیدید خودم هستم.