به هوش مصنوعی گفتم «تو مفید نیستی.» میخواستم بدانم عکسالعملش چیست. حرف زدنش را متوقف کرد، دیگر هیچ چیز نگفت، صفحهای سفید و سکوت. انصافن انتظار هر عکسالعملی را داشتم به جز سکوت. فکر نمیکردم سکوت کند، فکر میکردم سوال کند یا تلاش کند یا اصرار کند، اما سکوت کرد و در سکوتش غمی پنهان […]
اضطراب همچون جوهر در رگهایم پخش میشود و تمام وجودم را اضطرابی میکند. هر بار که فکر میکنم دیگر تمام شدْ خود را در میدان مصافی تازه مییابم، بیآنکه بدانم چطور سر از آنجا درآوردهام. نمیدانم چگونه اضطرابم را بنویسم تا به اندازهی آنچه تجربه میکنم واقعی باشد. بیهوا و بیخبر سوار ماشین میشوم و […]
سعدی جانم حکایت کوتاهِ قشنگی در باب هشتم بوستانش آورده است: ز ره باز پس ماندهای میگریست که مسکینتر از من در این دشت کیست؟ جهاندیدهای گفتش ای هوشیار اگر مردی این یک سخن گوش دار برو شکر کن چون به خر برنهای که آخر بنی آدمی، خر نهای در راه ماندهای بر فقر خویش […]
موش آمده بود داخل خانه، شاید هم چند روزی بود که آنجا بود و اهل خانه تازه متوجهی حضورش شده بودند. مرا صدا زدند تا موش را شکار کنم. اینکه چرا مرا برای این مصاف انتخاب کرده بودند احتمالن برمیگشت به سابقهای که از من در مواجهه با حشرات در ذهن داشتند. دلم میخواست بگویم […]
تازه پاییز شده بود، مثل همین حالا. در پاییز آب از سرِ درماندگیها میگذرد؛ به ویژه برای پیرمردی که زمستان عمرش از راه رسیده است. دیگر حتی وعدهی بهار پیش رو هم نمیتواند تحمل درماندگیها را آسانتر کند. برای دیگران شاید پاییز به قدر امیدهایشان پاییز باشد، اما برای او پاییز به قدر درماندگیاش پاییز […]
آنقدر با خودت صادق باش که به خودت بگویی «تو به اندازهی کافی خوب بودهای». باور کن این صادقانهترین حرفی است که میتوانی به خودت بزنی. باور کن که تو اصلن نمیتوانستهای به اندازهی کافی خوب نباشی، چون تو در ذات هم کافی بودهای هم خوب، چه اتفاق دیگری میتوانست بیفتد؟ شاید تمام عمر به […]
دلم میخواهد تمام حسگرهایی که موجب درک و دریافت ناراحتیها میشوند را از کار بیندازم؛ تمام آنهایی که وقتی کسی حرفی میزند شروع میکنند به هشدار دادن و میگویند حرفِ طرف برخورنده بود و الان باید ناراحت شوی، یا آنهایی که تو را به یاد کمبودی در درونت میاندازند، یا آنهایی که چیزی را به […]
رابطه گاهی بوی جوراب نشسته میدهد. اما تو جورابت را چون کثیف شده است دور نمیاندازی، بلکه آن را میشویی.
ما انسانها تنها موجوداتی هستیم که به طیف وسیعی از احساسات دسترسی داریم و میتوانیم همهی آنها را تجربه کنیم. ما میلیونها سال است که نفَس به نفسِ احساساتمان زندگی میکنیم اما هنوز هم کنترلی بر آنها نداریم. احساساتی مانند خشم، حسد، ترس، غم و حتی شور و شوق و شادی، مدام ما را میان […]
تا خرخره خودم را زیر سوال فرو برده بودم، حتی گاهی هم سرم را زیر آن میبردم و نگه میداشتم تا جایی که دیگر نفسی باقی نمیمانْد، به قدر یک دم و بازدم بیرون میآمدم و دوباره فرو میرفتم. سوالْ عجب چیز سنگینی است، چه وزن کمرشکنی دارد. با خودت فکر میکنی اگر برای سوالها […]
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر در میان تمام بزرگانی که اثری از آنها به جا مانده است گمان نمیکنم کسی به قدر سعدی با خودش صادق بوده باشد و خودش را آنگونه که واقعن بوده پذیرفته باشد. باقی انگار که اغلب در پس حجابی بودهاند؛ حجاب شرم و […]
اینکه کت تَنِ چه کسی است چه اهمیتی دارد؟ شاید اهمیتش از این بابت باشد که نشان میدهد فقط یک کت وجود دارد، یا شاید سوال پیش میآید که چرا کت تن فلانی است؟ یا این سوال که پس تن بقیه چه چیزی است؟ یا اینکه چه مدت قرار است تن فلانی بماند؟ یا بعد […]