یکی از قشنگیهای زبان فارسی این است که در آن چیزی به چیزی غالب نیست؛ مثل یک غذای خوب (تنها ملاک من برای خوب بودن یک غذا این است که در آن طعمی به طعمی دیگر غالب نباشد، بلکه همهی طعمها به یک اندازه باشند و غذا در نهایت یک مجموعهی خوشطعم باشد، بیآنکه بتوان […]
حتمن دیدهاید که گوشیها سیستم «تصحیح خودکار» دارند و میتوانند کلماتی که اشتباه نوشته میشوند را اصلاح نمایند. این سیستم در گوشی من فعال بود، یک بار برای یک نفر نوشتم «ما تنگش نمیکنیم.» (منظورم تنگ کردن سایز لباس بود.) این را به سرعت نوشتم و ارسال کردم. بعدن که پیامم را دیدم چیزی که […]
در میان دهها تعمیرگاه گیربکس و صافکاری و تنظیم باد و چه و چه یک «قرمهسبزی» هم هست؛ رستورانی که تابلوی قرمهسبزیاش چشمک میزند، بعد هم عبارت «همراه با برنج ایرانی» آهسته آهسته از آن رد میشود. آیا دلم قرمهسبزی میخواهد؟ نه، برنج نمیخورم، پس هیچ خورشی برایم جذاب نیست. سه سال بیشتر شده است […]
چشم دوخته بود به منظرهای که میرفت تا در تاریکی شب کاملن از نظر پنهان شود. پلک هم نمیزد، نمیخواست آخرین لحظههایش را از دست بدهد؛ درختان نارنج که سنگین شده بودند از وزن بچهنارنجها، چند کاج بلند که فقط بالای سرشان شاخ و برگ داشت و باقی را زده بودند، درختان لُخت تبریزی، مه […]
(دلتنگترینم برای تو که چهلسالگیام را ندیدی و غمگینترینم برای خودم که تصور میکردم چهل سالگی باید چیز خوشایندی باشد که باور کن میشد اگر میماندی و حالا خدا میداند که شمع چند اردیبهشت دیگر را باید با حسرتِ «بی تو چهل ساله شدن» فوت کنم.) الهی تو را شکر برای چهل سال بودن و […]
اگر یک روز بیدار شدی و احساس کردی غم عالم روی دلت نشسته است، بگیر بخواب… بیکاری بیدار میشی که از این چیزها حس کنی؟
– میشه سَرتُ از آخورِ ما بیاری بیرون بفهمیم چه گهی داریم میخوریم؟ – خیال کردی خیلی مهمی؟ – اتفاقن نظر منم همینه، من اصن مهم نیستم، یه کم سرتُ بچرخونی خیلی مهمتر از من میبینی. – شایدم تو سرت تو آخور منه. – این دهمین آخوریه که من عوض کردم، اما همیشه سر و […]
کابوس دیدم که رفتهای، بیدار شدم و دیدم که رفتهای. اگر قرار است بیداری به قدر کابوس ترسناک باشد، پس فرقشان چیست؟ چرا اصلن بیدار شوم؟ بگذار لااقل بخوابم تا دلخوش باشم به اینکه نبودنت کابوس شبانهی رعبآوریست که ممکن است یکی از همین روزها تمام شود؛ من چشم بگشایم و در بیداریام تو باشی […]
میدانی آشغالدانی چه بویی میدهد؟ بوی زندگیهایی که زیسته نشده دور ریخته شدهاند، یا آنهایی که نیمخورد یا دستخورده شدهاند، یا آنهایی که تاریخ مصرفشان گذشته است. زندگیای که خوب و کامل و بهموقع مصرف شده باشد سر از آشغالدانی در نمیآورد؛ آن زندگی در بهترین زمانش مصرف شده است، آن هم تا آخرین ذره، […]
بچهای که میخواست چنگال را در کون یک نفر فرو کند به خاطر دارید؟ اگر یادتان رفته یا نخواندهاید اینجا بخوانید. این بچه متاسفانه اسم خاصی دارد که اگر بگویم تا هفت آبادی این طرف و آن طرف همه میفهمند در مورد چه کسی میگویم، و چون ممکن است یک زمانی پای خانواده به اینجا […]
قشلاق یعنی رفتن از جایی سرد به جایی گرم؛ مثلن رفتن از یک قلب تنهای سرد به یک قلب عاشق گرم. اما به زودی دوران قشلاق به سر خواهد آمد و وقت ییلاق از راه خواهد رسید. ناگزیر باید از جایی گرم به جایی سرد رفت. زندگیْ ییلاق و قشلاق مداوم میان احساسات سرد و […]
ساعت ۹:۳۰ شب است، هنوز هیچ یادداشتی ننوشتهام، مغزم میگوید «حالا برو یه تست تایپ بده.» یکی از تفریحات احتمالن سالمم این است که در رقابتهای آنلاین «تاچ تایپینگ» (همان تایپ ده انگشتی) شرکت میکنم، حتی رقابت جذابی پیدا کردهام که در آن تو تک و تنها هستی و یک مشت کلمه به سمتت هجوم […]