جابه‌جایی غول‌آسای ما روز چهارشنبه بیستم مهر ماه ۱۴۰۱ اتفاق افتاد. این جابه‌جایی از هر لحاظ غول‌آسا بود، هم به لحاظ فیزیکی هم به لحاظ روحی و روانی. من شب قبلش بسیار کم خوابیدم، با وجودیکه خیلی خیلی خسته بودم اما بدخواب شده بودم. این چندمین شبی بود که با بدخوابی صبح می‌شد.

شب را پایین خوابیده بودیم چون دیگر جایی برای خوابیدن نداشتیم. هر دوی ما روز را خیلی زود شروع کردیم. به محض بیدار شدن رفتیم بالا و دست به کار شدیم. من کلی وسیله داشتم که باید در ماشین خودم جا می‌دادم. احسان هم باید ماشین‌های ظرفشویی و لباسشویی و اجاق گاز و یخچال را آماده‌ی بردن می‌کرد. من بی سر و صدا و بدون اینکه احسان را درگیر این موضوع کنم بارها و بارها از پله‌ها بالا و پایین رفتم و وسیله‌ها را مرتب در ماشینی که از قبل صندلی‌هایش را خوابانده بودم جا دادم. این ماشین طفلکی تا به حال به اندازه‌ی چندین کامیون برای ما بار جابه‌جا کرده است.

نیروهایی که قرار بود برای اسباب‌کشی بیایند به موقع آمدند و شروع کردند به پایین آوردن وسیله‌ها. تا ماشین از راه برسد خیلی از وسیله‌ها را آورده بودند پایین توی پیلوت قرار داده بودند. خیلی‌ها را هم که ما خودمان به مرور پایین آورده بودیم.

راستش را بگویم وقتی حجم وسیله‌ها را در پیلوت دیدم مخلوطی از نگرانی و ناراحتی بر من غالب شد. می‌دانستم که مساله‌ای نیست، نهایتش این است که وسیله‌ها در یک ماشین جا نمی‌شود و همان موقع ماشین دیگری اضافه می‌کنیم. اما بیشتر از دست خودم ناراحت بودم و از اینکه چرا قید وسیله‌های بزرگی مثل کمد و کتابخانه را نزدم. سعی می‌کردم ناراحتی‌ و نگرانی‌ام را به روی خودم نیاورم تا به احسان منتقل نکنم. اما ساعت‌های سختی را گذراندم. نفهمیدم چطور صبحانه‌ی مختصری خوردم. قرار بر این بود که من زودتر حرکت کنم تا خانه را برای ورود اثاثیه مهیا کنم.

فکر می‌کنم ساعت نزدیک ۱۱ بود که شربت و لیوان یک بار مصرف خریدم و با ماشینی مملو از وسیله که جای سوزن انداختن در آن نبود به سمت کرج راهی شدم. وقتی رسیدم اول مستقیم به خانه‌ی پدر رفتم و لپ‌تاپ‌ها را گذاشتم و از پدر کلمن آب و فلاسک چای را (که با وسواس خاص خودش مهیا کرده بود) تحویل گرفتم و به سرعت به خانه رفتم.

با تمام توانی که در تن داشتم وسیله‌های داخل ماشین را خالی کردم. گاهی اوقات تصور می‌کردم که امکان ندارد زنده از این ماجرا بیرون بیایم و دائم از خدا می‌خواستم که کارها را برای من ساده کند. یک بار درحالیکه کلی وسیله دستم بود با شیر آبی که در پیلوت بود برخورد کردم و آب باز شد و با فشار شروع کرد به ریختن روی من. با هر زحمتی بود آب را بستم و از این وضعیت خنده‌ام گرفت. همسایه‌هایمان آدم‌های فوق‌العاده‌ای هستند. برایم آب آوردند. یکی یکی هم می‌آمدند و می‌گفتند که ما هستیم هر کاری داشتی بگو. وقتی هم که نیروها آمدند برایشان چای برده بودند.

زمانی که در ذهنم تصمیم به جابه‌جایی گرفته بودم نوشته بودم که دلم می‌‌خواهد خانه‌‌ی ما خانه‌ای بسیار نورگیر با نقشه‌ی عالی، سه اتاق خواب، در محله‌ای امن و آرام، در کوچه‌ای عریض، با درختان کهن و همسایه‌های فوق‌العاده باشد. شاید باور نکنید (چون خودم هم به سختی باورم می‌شود) اما این خانه دقیقا تمام این مشخصات را دارد. جالب است که این کوچه عریض‌ترین کوچه‌ای است که تا به حال دیده‌ام، در واقع می‌شود گفت که یک خیابان است نه یک کوچه به طوریکه به راحتی می‌شود درحالیکه ماشین‌ها پارک هستند دور یک فرمان زد. ماشین‌ها در عرض کوچه کنار هم پارک می‌کنند به جای اینکه در طول کوچه پشت سر هم پارک کنند. یعنی تا این حد عریض است. فقط فراموش کرده بودم در لیست خواسته‌هایم به آسانسور اشاره کنم 🤭

اما حالا همین تضاد باعث شده است که دلم خانه‌ای همکف بخواهد.

خلاصه که هر طور بود وسیله‌ها را بالا بردم، حتی به اندازه‌ی یک تلفن زدن به احسان و خبر دادن و خبر گرفتن معطل نکردم. همینکه کارم تمام شد احسان تماس گرفت و گفت که احتمالا رسیدنشان یکی دو ساعت زمان می‌برد. وااای خدای من… اصلا لازم نبود انقدر عجله کنم و یک نفس کار کنم. رفتم بالا و غش کردم. یک لیوان چای خوردم و رفتم بیرون و دو بسته بیسکوییت و خرما و از این جور چیزها خریدم که این بندگان خدا که از راه می‌رسند از آنها پذیرایی کنم.

وقتی رسیدم خانه احسان هم از راه رسید. کامیون هنوز نرسیده بود. وقتی رسیدند با شربت خنک و بیسکوییت از آنها پذیرایی کردم و آنها هم بلافاصله شروع به کار کردند. احسان هم به سراغ نهار رفت.

راه پله‌های این خانه بسیار باریک است و سقف آن هم کوتاه. وسایل ما هم همگی مثل اخلاقیات خودم گل درشت هستند. وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم تمام وسایل ما بسیار بزرگ هستند؛ اجاق گاز هفت شعله، کتابخانه‌ی غول‌آسا، کمد از این سر تا آن سر، میز کار بسیار بزرگ، تخت‌خواب با تاج بزرگ و ارتفاع بسیار زیاد، میز آرایش بزرگ، پاتختی بزرگ، میز نهارخوری با یک نیمکت بسیار بزرگ… وای خدای من، چرا همه چیز انقدر بزرگ است و چرا ما انقدر تیر و تخته داریم؟؟؟

تنها چیز جمع و جوری که در خانه‌ی ما وجود دارد مبل‌ها هستند. باید اعتراف کنم که واقعا نگران بالا آمدن این همه وسیله بودم. اما خداوند حتی برای یک لحظه هم نظر لطفش را از ما دور نکرد. آنقدر آدم‌های خوبی نصیب ما شدند که حد نداشت، واقعا با جان و دل کار کردند و هیچ وسیله‌ای را به هیچ کجا نزدند. با وجود فضای تنگ و وسیله‌های بزرگ حتی یک بار هم غر نزدند و در عین حال آدم‌های بسیار سالمی هم بودند. حتی کمک کردند و کتابخانه و میز کار را به شکلی حرفه‌ای در وانت جا دادند تا احسان آنها را برای برش ببرد. احسان هم موقع حساب و کتاب برایشان جبران کرد.

(راستی قبلا نوشته بودم که بعضی از وسیله‌های ما به خاطر کوتاه بودن سقف پیلوت امکان بالا آمدن نداشتند و قرار بود آنها را برش بزنیم. در قزوین یک نفر آمد و گفت فردا می‌آیم برش می‌زنم. فردا جواب تلفنش را نداد و این هم کار خدا بود. چون اولا میز نهارخوری بدون برش بالا رفت، دوما ما این کار را به یک آدم خیلی حرفه‌ای و دقیق با وسایل تخصصی سپردیم و او با ایده‌‌ای عالی‌ باعث شد کتابخانه اصلا خراب نشود و خیلی هم کار را تمیز انجام داد‌‌ و از طرف دیگر حاضر نبود هیچ پولی بگیرد. یعنی احسان با زور و زحمت یک مبلغی را به او داده بود درحالیکه آن فردی که قرار بود در قزوین این کار را انجام دهد و نیامد درخواست مبلغ بسیار بیشتری را کرده بود. و قسمت جالب دیگر ماجرا این بود که فردی که کارها را برای ما انجام داد هیچوقت پنجشنبه‌ها کار نمی‌کند اما این پنجشنبه از شانس ما بود و کار را انجام داد. یعنی هر چه از لطف خداوند بگویم کم گفته‌ام)

وقتی کار تمام شد من و احسان واقعا راضی بودیم از همه چیز. این سخت‌ترین قسمت کار بود. اصلا باورمان نمی‌شد که این قسمت به این خوبی تمام شده باشد. شب را در خانه‌ی پدر گذراندیم و من تا صبح نخوابیدم. شاید از خستگی بود یا شاید چون هورمون‌هایم به هم ریخته بود یا شاید هم از یک نگرانی بی‌دلیل. اما صبح که بیدار شدم حالم خیلی خوب بود. ساناز صبح اول وقت کاملا مهیا با نهار و میوه و خوراکی آمد و رفتیم خانه. احسان برای برش وسیله‌ها رفت و من و ساناز دست به کار شدیم. من خسته بودم اما می‌خندیدم. وقتی داشتیم میز‌ نهارخوری را سرهم می‌کردیم من سرم را داخل یکی از کمدهای زیر میز برده بودم تا پیچ‌ها را ببندم و درحالیکه دستم دقیقا زیر سرم قرار گرفته بود به ساناز می‌گفتم که اجازه بده من همین‌جا در همین موقعیتی که هستم بخوابم، جایم خیلی مناسب است و خودم از خنده مرده بودم.

تمام مدت شُل شُل کار می‌کردم و می‌خندیدم. من و ساناز سالن را که شامل میز‌ نهارخوری، کتابخانه (که حالا دیگر همزمان میز تلویزیون هم هست) و مبل‌ها می‌شد را آماده کردیم که جایی برای نشستن داشته باشیم. بعد به سراغ اتاق خواب رفتیم اما هر کاری کردیم نتوانستیم تخت را سر هم کنیم. سمانه هم از راه رسید. تمام مدت می‌دانستیم که داریم یک کاری را اشتباه انجام می‌دهیم اما نمی‌فهمیدیم چه کاری. بی‌خیال شدیم و سه نفری فلافل‌های خوشمزه‌ای که ساناز آورده بود را دو لپی خوردیم. بالاخره پسرها از راه رسیدند درحالیکه قسمت‌های برش خورده را هم با خودشان آورده بودند و این یعنی کار ما خیلی جلو می‌افتاد.

تخت را به پسرها سپردیم و شروع کردیم به باز کردن کارتن‌هایی که باید زیر میز‌ نهارخوری و کتابخانه قرار می‌گرفتند که خودش کار سنگینی بود. کتابها را هم باز کردیم و چیدیم. من این امکان را نداشتم که هیچ چیزی را بشویم فقط باید آنها را در جای خودشان می‌گذاشتم تا بعدا به مرور شسته شوند.

شب دور هم شام خوردیم و خیلی هم مزه داد. پسرها به سراغ سر هم کردن کمد بزرگ رفتند. آن وسط‌ها حمید به یک قسمت از کمد فشار وارد کرده بود و آن قسمت را شکسته بود و دقیقا در همان زمان محافظی که در آن اتاق به برق بود یک دفعه و کاملا بی دلیل ترکید و باعث شد کنتور آن قسمت بپرد درحالیکه هیچکس کاری به آن محافظ نداشت و از آن استفاده نمی‌کرد. ما انقدر خندیدیم که خدا می‌داند. احسان به حمید می‌گفت «تو بیا برو خونه، نمی‌خواد تو کار کنی».

ساعت ۱:۳۰ شب رفتیم خانه‌ی پدر. من دوش گرفتم و ساعت ۲ رفتم که بخوابم. باز بدخواب بودم. کتاب خواندم تا خوابم برد اما خیلی هم درست و حسابی نخوابیدم. نمی‌دانم چندمین شبی بود که نمی‌توانستم بخوابم، حسابش از دستم در رفته بود.

صبح من و ساناز و احسان زودتر از بقیه رفتیم. حمید خودش پیاده آمده بود (ماشینش در پارکینگ خانه‌ی ما بود) سمانه و مهدی هم بعدا آمدند. هر کس یک کاری انجام می‌داد، پسرها کارهای سنگین را، ما هم ظریف کاری‌ها را. سمانه بیشتر تمیز‌کاری می‌کرد و البته بیشتر از آن با تلفن صحبت می‌کرد.

تا ساعت ۸ شب کارهای اصلی و اساسی انجام شدند. آشپزخانه آماده‌ی بهره‌برداری بود، نصب کردنی‌ها هم نصب شده بودند، خیلی از وسیله‌ها هم جابه‌جا شده‌ بودند. البته که هنوز کلی کار مانده بود اما به جای رضایت‌بخشی رسیده بودیم. همگی هم بسیار خسته بودیم. ساناز و حمید کمی زودتر رفتند و ما هم برگشتیم خانه‌ی پدر و تن‌ماهی با تخم‌مرغ خوردیم. تمام این چند روز پنبه خانم رفته بود برای مراسم عروسی نوه‌ی خاله‌ام.

من دوش گرفتم و خوابیدم. شنبه صبح ما دو نفری رفتیم خانه، احسان شلنگ اجاق گاز را وصل کرد و ما اولین دعوایمان را در خانه‌ی جدید داشتیم که قاعدتا و مثل همیشه من مقصر اصلی بودم. تمام دعواهای اصلی و اساسی ما زمانی اتفاق افتاده و می‌افتند که هورمون‌های من به هم ریخته‌اند و من هیچ کنترلی روی رفتارم ندارم. بسیار از این بابت ناراحت هستم که بعد از این همه سال هنوز نمی‌توانم در این دوران‌ها بر خودم مسلط باشم و به کوچکترین چیزها بیخود و بی‌جهت پیله می‌کنم. درحالیکه در بقیه‌ی زمان‌ها واقعا به سادگی از کنار تمام مسائل می‌گذرم، حتی مسائلی بسیار بزرگ. خلاصه که بعد از حل و فصل شدن دعوا احسان رفت کارگاه و من ماندم و یک دنیا کار. تا ساعت ۹ شب لاینقطع کار کردم. احسان آمد و دوباره رفتیم خانه‌ی پدر.

یکشنبه آخرین فرصت من برای کار کردن قبل از سفر قزوین بود پس باید تمام تلاشم را می‌کردم. اما به نقطه‌ای رسیده بودم که احساس می‌کردم فقط دارم شلوغی را از یک نقطه‌ به نقطه‌ی دیگر منتقل می‌کنم بدون اینکه کار پیش برود. احسان کمک کرد که تخت را آماده کنیم و چند کار دیگر را هم انجام داد و رفت. من بدون اغراق تمام مدت سرپا بودم. واقعا احساس می‌کردم که مسافتی در حدود کرج تا قزوین را پیاده طی کرده‌ام، یعنی تا این حد پاهایم درد گرفته بودند.

این را هم بگویم که در این مدت بازوهایم کاملا عضلانی و قوی شده‌اند از بس که وسایل فوق سنگینی را جابه‌جا کرده‌ام. با اینکه ما همیشه از بچگی وسایل سنگینی را جابه‌جا کرده بودیم با این‌حال ساناز و سمانه حیرت کرده بودند از اینکه من چگونه توانسته‌ام از پس این کار بر بیایم. احساس می‌کنم جفتشان بچه سوسول شده‌اند یا سن‌شان زیاد شده 🤪

من آشپزخانه را کامل کردم، تمام کارتن‌ها را باز کردم و وسایلشان را جابه‌جا کردم، کارتن‌های خالی را یکی کردم و پایین بردم که خود همین کار مساوی بود با حدود پنج بار بالا و پایین رفتن از پله‌ها که واقعا سخت بود، چند بار جارو برقی زدم، هر چیز اضافه‌ای را جابه‌جا کردم، کف آشپزخانه را حسابی تمیز کردم، پرده‌ها را وصل کردم، فرش‌ها را انداختم، لباس‌های آویزان شدنی را داخل کمد گذاشتم و ده‌ها کار ریز و درشت دیگر را انجام دادم،‌تمام اینها در حالی بود که نهار نخوردم و حتی یکی دو لیوان چای را هم سرپا خوردم تا اینکه احسان با میوه آمد. میوه خوردیم و من تازه رفتم دوش بگیرم در حالیکه کلی وسیله برای شستن با خودم به حمام بردم. از اینجا به بعد ماجرا را فردا می‌نویسم که خودش یک داستان است.

 

در تکمیل ماجرای اسباب‌کشی این را بگویم که نقل مکان کردن ما برای خانواده‌ی احسان موضوعی نیست که به سادگی بتوانند با آن کنار بیایند چون به هیچ‌وجه برایش آماده نبوده‌اند. با وجودیکه از همان سالهای اول زندگی مشترکمان احسان بارها گفته بود که می‌خواهد مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد اما آنها باور نمی‌کردند که واقعا بخواهد محل زندگی‌اش را هم تغییر دهد. به ویژه اینکه چنین الگویی هرگز در خانواده وجود نداشته است.

من و احسان در طول زندگی مشترکمان با چالش‌های بسیار زیاد و بعضا بسیار جدی مواجه بوده‌ و هستیم که بعضی از آنها به سادگی تیشه به ریشه‌ی روابط می‌زنند به ویژه اگر قصدت حفظ کردن رابطه نباشد،‌ یعنی به دنبال راه حل و به دنبال ساختن نباشی.

اما به جرات می‌گویم که این سخت‌ترین چالش زندگی ما تا امروز بوده‌ است. واقعا برای هر دوی ما از هر لحاظ روزهای بسیار سختی بود، هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ روحی و روانی. خانواده کاملا در مقابل ما بودند و من کاملا احساس می‌کردم که با شخص من وارد جبهه‌گیری خاصی شده‌اند. من هم آدمی کاملا احساساتی و بسیار حساس هستم و چنین برخوردها و حس‌هایی مرا کاملا به هم می‌ریزد. آنقدر این چند روز به من سخت گذشت که فقط خدا می‌داند. دو بار با احسان مفصل صحبت کردیم که همین باعث شد من بسیار آرام‌تر و مطمئن‌تر شوم. واقعا تمام تلاشم را کردم که اجازه ندهم چیزی احساسم را خراب کند. تمام مدت با خودم می‌گفتم که من باید حواسم را به مسیرم بدهم آدم‌ها نتایج خودشان را برداشت می‌کنند. حتی یک بار این وسط‌ها تصمیم داشتم که با خانواده حرف بزنم اما دوباره به خاطر آوردم که توجه کردن و صحبت کردن در مورد آنچه که نمی‌خواهی کمکی به حل شدن مسائل نمی‌کند و صرفا باعث می‌شود این مسائل در زندگی پررنگ‌تر شوند، بنابراین نباید به آنها دامن زد.

خداوند هم واقعا تمام مدت با من بود به طوریکه خانواده برای چند روز به شمال رفتند و من توانستم در آرامش کامل به کارهایم برسم. وقتی هم که برگشتند من خیلی عادی و راحت برخورد کردم و همین باعث شد که آنها هم به همین شکل برخورد کنند.

زمان خداحافظی که رسید زمان خیلی سختی بود، حال مادر احسان اصلا خوب نبود که قاعدتا باعث می‌شد حال من هم خوب نباشد. هم او گریه کرد و هم من. یک چیزهایی هم به من گفت که من جواب خاصی ندادم و فقط گفتم زندگی‌ است دیگر، آدم از هیچ چیز خبر ندارد. خلاصه به هر شکلی که بود این ماجرا را پشت سر گذاشتم و ایمان داشتم که زمان همه چیز را درست می‌کند. در تمام این چند روزی که در حال جابه‌جا کردن وسیله‌ها بودم هر روز از خدا می‌خواستم که به آنها آرامش عطا کند و حال دلشان را خوب کند. من آگاه هستم که این مسیرِ زندگی است و نمی‌شود در هیچ نقطه‌ای متوقف شد و حتی مطمئن هستم که بعد از مدتی خانواده هم از این تصمیم پشتیبانی خواهند کرد اما فعلا همه چیز تازه است و قاعدتا کنار آمدن ساده نیست.

من در تمام این مدت فقط با خدای خودم صحبت می‌کردم و از او می‌خواستم که کارها را برای ما ساده کند. از او می‌خواستم که نظر لطفش را از ما برندارد و همراه با ما باشد و هر چه بگویم از میزان لطف و رحمتش نمی‌توانم حق مطلب را ادا کنم.

در این سه سالی که خداوند به زندگی من برگشته است روزهایی را از سر گذرانده‌ام که اگر او نبود من قطعا جایی آن وسط‌ها تمام کرده بودم. این را به جد می‌گویم. من بدون خداوند حتی یک روز از این روزها را نمی‌توانستم پشت سر بگذارم. بزرگترین سپاسگزاری‌ام در زندگی بابت همین برگشتن خداوند و پذیرفتن دوباره‌ی من است.

سفر اسباب‌کشی ما یک سفر سخت و طولانی و پر از چالش بود که در عین حال باعث شد رابطه‌ی ما وارد فاز کاملا جدیدی شود و عمق بسیار بسیار بیشتری پیدا کند. به تجربه دریافته‌ام که وقتی آدم‌ها در کنار هم از چالش‌ها عبور می‌کنند رابطه‌شان بسیار عمیق‌تر می‌شود.

این را به همه گفته‌ام و اینجا هم می‌گویم که قهرمان اصلی این مسیر احسان بود، کسی که جسارت اصلی را به خرج داد و زحمت‌های اصلی را کشید احسان بود. من حتی زمانی که برای زندگی کردن به قزوین رفتم کار خاصی نکردم. درست است که با اقوام همسرم در یک ساختمان ساکن شدم و به لطف خدا بدون حتی یک بار دلخوری و ناراحتی و در کمال شادی و آرامش این سالها را سپری کردم اما به هر حال این هجرت برای من اصلا سخت نبود. من با قزوین آشنا بودم و خانه و زندگی هم در بهترین حالتش برای من مهیا بود. همه چیز را بر طبق نظر و سلیقه‌ی خودم مهیا کرده بودم و ما تحت حمایت کامل خانواده بودیم.

اما این یکی هجرت انصافا نیاز به یک جهاد اکبر از طرف احسان داشت، او بود که خودش را وارد اقیانوس کاملا جدیدی کرد. او به عنوان تنها پسر خانواده‌ای که بسیار روی پسرشان حساس هستند و درحالیکه کارفرمای خودش بود و در خانه‌ی خودش آن هم نزدیک خانواده‌اش ساکن بود در عرض چند هفته تمام این‌ها را پشت سر گذاشت و بدون اینکه حتی یک بار غر بزند و از چیزی گله کند قدم در مسیری کاملا ناشناخته گذاشت و پیش رفت. او با ترس‌هایش مواجه شد، از منطقه‌ی خیلی خیلی امنی که داشت خارج شد، از محدودیت‌هایش عبور کرد و خودش را به چالش کشید و من واقعا و عمیقا به او افتخار می‌کنم.

انگار که این مرد به جز آس چیزی در دستش ندارد، این هزارمین باری است که مرا شگفت‌زده کرده است. من هر بار در مورش تخمین اشتباهی می‌زنم و او همیشه بسیار فراتر از انتظار من ظاهر می‌شود. باعث افتخار من است بودن در کنار چنین مردی. باید بگویم منی که خودم باعث و بانی شروع تمام این تغییرات بودم بارها در این مسیر غمگین و ناراحت و مضطرب و نگران شدم اما احسان تمام قدم‌هایش را با قدرت برداشت. تنها حسی که هرگز در من شکل نگرفت پشیمانی بود. حتی برای لحظه‌ای هم از تصمیمی که گرفتیم پشیمان نشدم و می‌دانستم که ما این برهه از زندگی را کاملا پر کرده‌ایم؛ این شهر و این خانه و این شرایط را… ما از تمام این‌‌ها پر شدیم و وقتش بود که حرکت کنیم.

اما احسان بسیار روان‌تر و راحت‌تر و پخته‌تر و قویتر از من عمل کرد. شاید اگر کسی ما را از بیرون ببیند متوجه‌ی این موضوع نشود اما من هر چه بیشتر می‌گذرد بیشتر می‌فهمم که احسان بسیار پخته‌تر از من است؛ او قوی، قابل اعتماد، مسئولیت‌پذیر، باهوش، جسور، عملگرا و البته بسیار بامزه و جذاب است. راستش مجموعه‌ی این ویژگی‌ها همیشه در ناخودآگاه من در مورد مرد ایده‌آل وجود داشته و حالا من دارم با مرد رویاهایم زندگی می‌کنم و از این بابت بسیار سپاسگزار خداوندم.

الهی شکرت….

وقتی که می خواهند دندان های کسی را ارتودنسی کنند بِراکِت ها را برای مدتی طولانی در دهانش می گذارند و هر بار کمی سفت ترشان می کنند، تا چند روز از درد می میری بعد کم کم دندانها به جای جدید خود خو می گیرند و درد از بین می رود. این روند را تا دو سال ادامه می دهند. بعد لثه هایت را جراحی می کنند، چون رشته های درون لثه که دندانها را در جای خود نگه داشته اند تمایل دارند که به جای قبلی باز گردند. این رشته ها را پاره می کنند تا در جای جدید دوباره شکل بگیرند. تازه بعد از آن، دو سال دیگر هم از پلاک دیگری استفاده می کنند تا محل جدید دندانها تثبیت شود.

به این ترتیب با تحمل مشقت زیاد، دندانهایی خواهی داشت که مرتب و سر جای خودشان هستند.

وقتی که می خواهی باورهای غلط خود را تبدیل به باورهای درست کنی قضیه دقیقا به همین شکل است؛ باید هر بار پیچِ  باورهای جدید را کمی در مغزت سفت تر کنی، خیلی درد خواهی کشید تا اوضاع بهتر شود،‌ این روند را باید مدت ها ادامه دهی. مجبور می شوی رشته هایی را که این باورها را در مغزت نگه داشته اند پاره کنی تا این رشته ها با باورهای جدید دوباره شکل بگیرند.

تازه بعد از آن باید مدت زیادی را صرف تثبیت کردن شکل جدید ِ فکر کردنت کنی تا اینکه در نهایت با تحمل مشقت زیاد صاحب باورهای درستی شوی که می توانند نتایج مد نظرت را در زندگی ات ایجاد نمایند.

اما این مشقت از آنهاییست که به تحمل کردنش می ارزد.

من این مقاله را قبلا برای وب سایت دیگری نوشته بودم، اما تصمیم گرفتم که آن را بازنویسی کرده و در وب سایت خودم هم منتشر نمایم. چون فکر می کنم که برای افراد زیادی مفید خواهد بود. لطفا توجه کنید که در اینجا منظور از دورکاری،‌ کارمند تمام وقت بودن است و نه کار کردن به صورت پروژه ای. این دو مورد کاملا با هم متفاوت هستند.

این مقاله در واقع تجربه ی شخصی من از کار کردن به روش دورکاری است و امیدوارم که بتواند مفید باشد.


 

این روزها راهکارهای مجازی ِ بسیار زیادی برای برقراری ارتباط با سایرین و انجام کارها به صورت اینترنتی به وجود آمده است و همین مساله باعث شده است که افراد زیادی جذب ایده ی دورکاری (یا کار کردن از راه دور) شوند، به خصوص در مورد مشاغلی که ارتباط مستقیم با کامپیوتر دارند و در واقع از طریق کامپیوتر انجام می شوند؛ به عنوان مثال طراحی و ساخت وب سایت، ساخت اپلیکیشن،‌ نرم افزار نویسی، طراحی گرافیکی و بسیاری کارهای دیگر.

شرکت ها هم اصولا از این ایده استقبال می نمایند چون اولا تصور می کنند که در هزینه هایشان صرفه جویی خواهد شد و به علاوه فکر می کنند که به این ترتیب از تمام پتانسیل افراد استفاده می شود، به این دلیل که افراد زمان زیادی را در مسیر رفت و آمد و یا به دلایل دیگر به هدر نمی دهند و در واقع می توانند تمام تمرکزشان را روی کار بگذارند.

قبل از اینکه بخواهم در مورد دورکاری توضیح بدهم اول در مورد خودم بگویم که من به مدت پنج سال با یک شرکت چند ملیتی (کارمندان شرکت از کشورهای مختلف به ویژه آمریکای شمالی و ایران بودند) به صورت دورکاری همکاری داشتم. در سه سال اول کار، من و همکارانی که در ایران حضور داشتند فقط به صورت ماهیانه در یک جلسه حاضر می شدیم و در مورد مسائل مختلف از جمله کارهایی که در آن مدت انجام شده بود، مسئولیت های فعلی و آتی خودمان و سایرین، پیشرفت ها،‌ مشکلات و خلاصه هر مساله ی دیگری که وجود داشت صحبت می کردیم. ارتباطمان با همکاران خارجی هم که به صورت آنلاین و یا از طریق ایمیل بود.

در دو سال آخر، هر کدام از همکاران ایرانی باید دو روز در هفته را در دفتر تهران حاضر می شدند و در واقع از آنجا کار می کردند. جلسات هم از ماهیانه به هفتگی یا دو هفته یک بار تغییر کرده بود. هر تیم با افراد خودش جلسه ی حضوری برگزار می کرد و کل گروه هم با هم به صورت آنلاین جلسه داشتیم.

روزهایی که از خانه کار می کردیم،‌ از طریق نرم افزاهای Instant Messaging مثل اسکایپ و ooVoo و همین طور از طریق تلفن و ایمیل با هم در ارتباط بودیم. ایمیل ها بخش بسیار مهمی از چرخه ی کار ما بودند. بیشترین ارتباط ما با همکاران خارجی و همینطور تمام ارتباطاتمان با مشتریان از طریق ایمیل بود. خارجی ها بسیار به ایمیل اهمیت می دهند و تقریبا نود درصد کارهایشان را از طریق ایمیل انجام می دهند. بنابراین ایمیل ها باید ظرف حداکثر ۲۴ ساعت پاسخ داده می شدند.

برای مدیریت کردن وظایف و پروژه ها هم از نرم افزارهای تحت وب استفاده می کردیم. (مثلا اینکه چه کسی مسئول چه کاریست، کار تا کدام مرحله انجام شده است، آخرین مهلت انجامش چه زمانی است و مسائلی از این قبیل). برای مدیریت کردن ساعت های کاری هم از یک نرم افزار دیگر استفاده می کردیم تا بفهمیم هر فرد در روز چند ساعت کار کرده است.

از آنجاییکه اساس کار شرکت بر دورکاری بود بنابراین همه  چیز واقعا از راه دور انجام می شد،‌ یعنی یک دورکاری ِ واقعی.

 

چهره ی زیبای دورکاری

اوایل اینطور به نظر می رسد که دورکاری یک روش بسیار جذاب برای کار کردن است. آدم می تواند در خانه ی خودش با یک لباس خیلی راحت بنشیند، لیوان چایش را کنارش بگذارد، در ایده آل ترین شرایط کار کند و پول بسازد در حالیکه هیچ هزینه ای را صرف رفت و آمد و یا غذا خوردن بیرون از خانه نکرده است.

تازه مجبور نیست چند ساعت زودتر از خواب بیدار شود و در سرما و گرما بیرون برود، با هر نوع آدمی در خیابان یا مترو سر و کله بزند، ‌اوضاع وخیم مترو و تاکسی و اتوبوس و ترافیک را تحمل کند. حتی لازم نیست لباس خاصی بپوشد و یا هزینه ی زیادی را برای لباس و چیزهایی از این قبیل صرف کند. بلکه می تواند لباس راحتی را که دوست دارد بپوشد و دستپخت مادر یا همسرش را میل کند. تازه می تواند ساعت های بسیار بیشتری را هم در کنار خانواده اش بگذراند.

همه ی اینها در وهله ی اول درست به نظر می رسند. انگار که نمی شود هیچ ایرادی به این روش کاری گرفت، واقعا چه چیزی بهتر از این. در واقع در یکی دو سال اول هیچ کدام از معایب دورکاری به چشم افراد نمی آید اما با گذشت زمان اوضاع تغییر می کند.

 

معایب  دورکاری

۱- برای افرادی که بیرون از خانه کار می کنند، خانه محل آسایش و امنیت است. جایی که فرد برای مدتی از استرس های فضای بیرون و محیط کار دور می شود. در خانه بودن باعث می شود انسان آرامش یافته و انرژی کافی برای برگشتن به محیط کار را به دست بیاورد. اما برای افرادی که به صورت دورکاری کار می کنند، خانه در واقع به همان منبع اصلی استرس و عدم آسایش تبدیل می شود. جایی که فرد در آن تمام تنش های یک روز کاری را تجربه می کند. جایی که با همکاران، مدیران و مشتریان سر و کله می زند.

زمانی که یک روز کاری تمام می شود هیچ امیدی برای رفتن به خانه و آرامش گرفتن وجود ندارد. یک «دورکار» محکوم است که در محیط  استرس زا باقی بماند و تنش های یک روز کاری را در تمام طول شبانه روز با خودش حمل کند.

خانه دیگر برای چنین فردی یک محل دوست داشتنی نخواهد بود، بلکه تبدیل به فضایی می شود که به تدریج از آن متنفر خواهد شد و همیشه سعی می کند که راهی برای فرار کردن از خانه پیدا کند، اما در عین حال مجبور به تحمل کردن است. در ضمن بعد از یک روز کاری آدم آنقدر خسته است که حتی نمی تواند برای چند ساعت از خانه بیرون برود تا روحیه اش عوض شود.

آخر هفته ها هم آنقدر کوتاه است که نمی شود یک وقت گذرانی کامل را بیرون از خانه داشت، یعنی بسیاری از اوقات آخر هفته ها هم اغلب در خانه می گذرد و همین موضوع باعث می شود که رفته رفته حالت های روحی بسیار نامناسبی در درون فرد شکل بگیرد،‌ در واقع اضطراب و استرس در عمق وجود انسان پا می گیرد و آهسته آهسته کل وجود انسان را در برمی گیرد.

۲- از طرف دیگر، برای یک دورکار تعاملات اجتماعی کامل از بین می روند، درست است که شما با همکاران در ارتباط هستید اما این ارتباطات واقعی نیستند. کم کم فرد از نظر مناسبات اجتماعی دچار کمبود می شود. مثل این است که انسان چند سال وارد اجتماع واقعی نشده باشد و فقط با افراد بسیار نزدیک خانواده اش در ارتباط بوده باشد. به طور قطع از نظر روحی آسیب می بیند.

۳- عیب بسیار بزرگ دیگر این روش کاری،‌ این است که درست است که خانه محل کار شماست،‌ اما برای سایر اعضای خانواده خانه هنوز همان خانه است. جایی که می خواهند در آن آسایش و راحتی داشته باشند. دوست دارند موزیک گوش کنند، با تلفن صحبت کنند، مهمان دعوت کنند. بنابراین اصلا درک نمی کنند که چرا خانه باید ساکت باشد.

اینجا دو حالت پیش می آید؛ یا شما باید آنها را درک کنید و با صرف انرژی بسیار زیاد سعی کنید که بر روی کارتان تمرکز کنید در حالیکه افراد خانواده دائما رفت و آمد میکنند و انواع و اقسام اصوات را تولید می کنند، حتی دائم با شما صحبت می کنند که در اینصورت بعد از یک مدت از نظر فیزیکی و روحی بسیار فرسوده خواهید شد، یا اینکه باید دائما با افراد خانواده کلنجار بروید و آنها را مجبور کنید که خودشان را با شرایط شما هماهنگ کنند که در اینصورت همواره جنگ اعصاب خواهید داشت. (ابدا فکر نکنید که اتاق جدا داشتن می تواند کمک زیادی به شما نماید).

همین عدم تمرکز باعث می شود که شما نتوانید در مدت هشت ساعت کاری به طور مفید کار کنید و همیشه مجبور خواهید شد که بیشتر از زمان تعیین شده به کار کردن ادامه دهید تا کم کاری خود را جبران نمایید.

۴- یکی دیگر از ایرادهای اصلی این روش این است که مرز بین ساعات کاری و غیر کاری به تدریج بسیار باریک شده و برای اکثر افراد تقریبا این مرز از بین می رود. به این معنی که مدیران وظایف زیادی را در ساعات غیر کاری به افراد محول می کنند، یکی از دلایلش این است که افراد تمام دیتاهای مورد نیاز را در خانه همراه خودشان دارند در حالیکه در روش سنتی وقتی که افراد محل کار خود را ترک می کنند عملا ساعت کاری به پایان می رسد و هیچ کدام از مدیران توقع ندارند که افراد بخشی از کار را در خانه انجام دهند. در ضمن در روش دورکاری چیزی به اسم خانه و محل کار وجود ندارد، اینها در واقع یکی هستند. اما در روش سنتی بسیار کم پیش می آید که کسی خارج از ساعت کاری با شما تماس بگیرد چون در روش سنتی خانه حرمت خاص خودش را دارد.

۵- ایراد دیگر این روش این است که حل کردن مشکلات به خاطر دور بودن از همکاران،‌ مشمول صرف زمان بسیار بیشتری خواهد شد. وقتی شما با سایر همکاران خود در یک اتاق نشسته اید، پاسخ ِ بسیاری از سوالات خود را می توانید به سرعت و به طور کاملا مفهوم دریافت نمایید،‌ در حالیکه وقتی می خواهید مشکلات را از طریق ایمیل، چت و یا حتی تلفن برطرف نمایید نیاز به صرف زمان بسیار بیشتری دارید. در این میان سوءتفاهم های بسیار زیادی نیز به وجود می آید که باعث می شود کارها به درستی و به موقع انجام نشوند.

۶- در ضمن مدیریت کردن افراد و وظایف بسیار مشکل خواهد بود. درست است که نرم افزاهای زیادی وجود دارند که به مدیران در این رابطه کمک می نمایند اما مشکلات مدیریتی در این روش بسیار بیشتر از چیزی خواهد بود که می توانید تصور نمایید.

۷- «مشکلات بیمه ای» به دلیل عدم حضور افراد در محل و همینطور مشکل «هزینه های مخفی» از مشکلات دیگر این روش کاری به شمار می آید. اصولا در این روش شرکت ها نمی توانند شما را بیمه کنند و با اینکه شرکت ها ادعا می کنند که هزینه های تلفن و اینترنت شما را پرداخت می نمایند و یا اینکه کامپیوتر در اختیار شما قرار می دهند، اما در واقع این پرداخت ها هرگز با هزینه های واقعی شما هماهنگی نخواهند داشت.

 

اگه هنوز هم می خواهید دورکاری کنید چگونه می توانید شرایط را برای خودتان بهتر نمایید؟

اگر با وجود تمام معایبی که من شخصا با تمام وجود حسشان کرده ام و در اینجا ذکر کردم هنوز هم می خواهید که به صورت دورکاری کار کنید به این موارد توجه نمایید:

۱- حتما در همان ابتدای کار تمام قواعد و مقررات را در نظر بگیرید و حد و مزرها را مشخص کنید.

۲- قرارداد محکمی ببندید.

۳- مطمئن شوید که شرکت، کامپیوتر و تمام لوازم مورد نیاز را در اختیار شما قرار می دهد، نه اینکه شما از کامپیوتر شخصی خودتان استفاده کنید.

۴- از پرداخت هزینه های تلفن و اینترنت مطمئن شوید.

۵- در مورد شرایط بیمه ای به توافق درست برسید.

۶- از همان روز اول مرز بین ساعات کاری و غیر کاری را برای همکارانتان مشخص نمایید.

۷- سعی کنید در منزل اتاق جداگانه ای داشته باشید و از همان ابتدا به همه نشان دهید که مشغول کار کردن هستید و این کار جدی است. حتی به نظر من در اتاق را قفل نمایید.

۸- حتما حداقل یک روز در هفته را بیرون از خانه بگذرانید و اجازه ندهید که خانه مفهوم واقعی خودش را برای شما از دست بدهد.

توجه کنید که کارمند تمام وقت بودن به روش دورکاری با کار کردن به صورت پروژه ای بسیار متفاوت است. کار پروژه ای شامل هیچ نوع قوانین و مقرراتی نمی شود و صرفا هدف این است که پروژه در زمان تعیین شده و به درستی انجام شود. بنابراین بخش بسیار زیادی از مشکلات ِ یک دورکاری واقعی را نخواهد داشت.

 

حرف آخر

در نهایت به عنوان فردی که سالهای زیادی را به روش دورکاری واقعی کار کرده است، توصیه ی اکید می کنم که تا حد ممکن این روش کاری را انتخاب نکرده و سعی کنید به روش سنتی کار کنید. مطمئن باشید که بیرون رفتن از خانه در سرما و گرما با صرف هزینه بیشتر و با احتمالِ سر و کله زدن با افراد مختلف به معایب این روش می ارزد. دورکاری روح و جسم شما را دچار فرسایش های جبران ناپذیر و یا بسیار سخت جبران پذیر خواهد کرد.

امیدوارم که همه ی افراد کار مورد علاقه ی خود را داشته باشند که به آن عشق بورزند و بیشترین بهره ی مادی و معنوی را از آن کار ببرند.

 

اگر در این مورد سوالی دارید حتما بپرسید.

 

من بعد از ازدواج برای زندگی کردن به قزوین اومدم. به نظر من قزوین شهر ِ بهترین طعم‌های ایرانه. من هر شهری که میرم حتما غذاهای اون شهر رو امتحان می کنم؛‌ مثلا دنده کباب کرمانشاه، بریونی اصفهان، آبگوشت یزد، میرزاقاسمی و باقلا قاتوق و کته کبابی شمال، بُزقورمه‌ی کرمان… همه‌شون بی نظیرن، حرف ندارن، ولی هیچ شهری اینطوری نیست که تمام خوراکی‌هاشون خوشمزه باشه، بلکه هر شهری احتمالا یکی دو تا خوردنی خیلی خوشمزه داره، ولی به جرأت بهتون می‌گم که تمام خوراکی‌ها در قزوین بهترین طعم‌ها رو دارن؛ از انواع شیرینی‌ها و غذاها گرفته تا انواع آش‌ها و چیزهای دیگه. به این دلیل که قزوینی‌ها وسواس خاصی در انتخاب کردن چاشنی‌ها دارن و اینکه سعی می‌کنن همه‌ی مواد رو تا حد ممکن خودشون و به صورت تازه تهیه کنن.

خانم‌های قزوینی ید طولایی در آشپزی و شیرینی‌پزی دارن. حالا وسط این همه خانم قزوینی ِ با سلیقه که من دیدم، مادر همسرم بهترین دستپختی رو دارن که من تا به حال چشیدم. از بس که در مورد کوچکترین جزئیات آشپزی وسواس دارن و همه‌ی مواد رو تازه تهیه می‌کنن و از همه مهمتر اینکه واقعا با عشق آشپزی می‌کنن.

قیمه نثاری که ایشون می‌پزن رو من هییییچ کجای دیگه نخوردم. من سالها قزوین درس خونده بودم و توی رستورانهای زیادی قیمه نثار رو امتحان کرده بودم چون یکی از غذاهای مورد علاقه‌ام بود و همیشه فکر می‌کردم که چقدر خوشمزه است. اما وقتی قیمه نثار رو توی خونه و با دستپخت ایشون امتحان کردم فهمیدم که من اصلا قیمه نثار نخورده بودم، بلکه فقط یه خورش معمولی با مقداری خلال پسته و بادوم (به قول قزوینی‌ها آجیل) خورده بودم.

این صغرا و کبراها رو چیدم که بگم اگه الان دارم فوت و فن‌های قیمه نثار رو در اختیارتون قرار می‌دم شما دارید موثق‌ترین اطلاعات ممکن رو به دست میارید. من بارها به روش ایشون قیمه نثار درست کردم و هر کس که خورده گفته که عالیه. شما هم اگر این موارد رو رعایت کنید می‌تونید به یه قیمه نثار واقعی دست پیدا کنید که عطر و طعمش هوش از سر مهمونها می‌بره.

خب دیگه مقدمه‌چینی بس است، برویم سر اصل مطلب 🧐

مواد لازم:

گوشت مغز ران و یا راسته‌ی گوساله: صد گرم به ازای هر نفر و در نهایت مقداری گوشت اضافه تر در نظر می‌گیریم. این مقدار اضافه بر حسب تعداد مهمونها می تونه چیزی حدود ۲۰۰ الی ۴۰۰ گرم باشه. (گوشت برای این غذا باید به صورت تکه‌های خیلی کوچیک خرد بشه طوری که خوردن گوشت نیازی به نصف کردنش نداشته باشه.)

گلاب دو آتیشه: یک استکان (تاکید می‌کنم که حتما از گلاب دو آتیشه استفاده کنید، گلاب معمولی فایده نداره)

خلال پسته: ۱۰۰ گرم

خلال بادام: ۱۰۰ گرم

خلال نارنج: ۱۰۰ گرم (می تونید از عطاری‌ها تهیه کنید)

زرشک: ۱۰۰ گرم

چوب دارچین: ۲ تکه

پودر هل آسیاب شده: ۲ قاشق مربا خوری سر خالی برای داخل خورش و مقداری هم برای زمان کشیدن غذا

زعفران (هم به صورت دم کرده و هم به صورت پودر)

نمک و فلفل و زردچوبه: به میزان لازم

پیاز: یک عدد بزرگ

رب: سه قاشق غذاخوری

کره: به میزان لازم

پودر دارچین (برای زمان کشیدن غذا)


طرز تهیه:

شب قبل خلال نارنج رو داخل آب سرد بریزید تا خیس بخوره و تا صبح چند بار آبش رو عوض کنید.

از صبح که شروع می‌کنید به درست کردن غذا مثلا برای نهار، خلال بادام رو داخل گلاب خیس کنید. بهتره در ظرفی خیس کنید که بتونید بذاریدش روی حرارت که بعدا دوباره کاری نشه.

زرشک رو هم خیس کنید و حدود ده دقیقه داخل آب نگه دارید و بعد آبکش کنید و اجازه بدید که آبش بره. (زرشک نباید بیشتر از این داخل آب باشه، پس به موقع آبش رو خالی کنید)

پیاز رو نگینی خرد کنید و با دو قاشق روغن سرخ کنید. وقتی پیاز به حد مناسب رسید حرارت رو کم کنید، زردچوبه بزنید و گوشت رو اضافه کنید و تفت بدید. بعد از کمی تفت دادن (در حالی که حرارت ملایم هست) در ظرف رو ببندید و اجازه بدید که گوشت یه مقدار آب بندازه و توی آب خودش یه کم بپزه. مثلا حدود ۱۵ دقیقه. رب رو اضافه کنید و اجازه بدید که رب داخل روغن سرخ بشه و رنگ بندازه.

آب جوش اضافه کنید. توجه داشته باشید که این خورش خیلی آبدار نیست، بنابراین مثل قیمه‌ی معمولی آب رو نمی بندیم توی خورش 😁
در حدی آب بریزید که مثلا دو بند انگشت بالاتر از سطح گوشت باشه. نمی‌خوایم انقدر آب کم باشه که مجبور باشیم بعدا آب اضافه کنیم و خورش بی‌مزه بشه و نمی‌خوایم خیلی زیاد آب داشته باشه.

نکته: مادر همسر من در همین مرحله نمک رو به خورش اضافه می‌کنن چون اعتقاد دارن که اگر نمک رو بعدا بریزی دیگه خود ِ گوشت‌ها مزه‌دار نمیشن بلکه خورش به طور کلی مزه‌دار میشه. یعنی وقتی گوشت رو می‌خوری خود گوشت بی‌مزه است. اما راستش من تا به حال جرأت نکردم که نمک رو در این مرحله اضافه کنم چون ترسیدم که گوشت سفت بشه. ریسک این قسمت با خودتون. امتحان کنید و اگر مشکلی نبود به من هم بگید 🤭

فلفل اضافه کنید. دو سوم از گلاب دو آتیشه رو دقیقا در همین مرحله به خورش اضافه کنید و یک سوم رو نگه دارید که بعدا اضافه کنیم.

مقداری پودر زعفران اضافه کنید. چوب دارچین رو بندازید. یک قاشق مربا‌خوری پودر هل آسیاب شده رو اضافه کنید.

اگر مثل خانم‌های قزوینی خانم با سلیقه‌ای هستید در فصل نارنج مقداری پوست نارنج تهیه کنید (یعنی خودتون نارنج رو پوست بگیرید و اون قسمت سفیدش رو جدا کنید. نه اینکه خلال کنید همونطوری درشت. این پوست‌ها رو داخل زیپ کیپ توی فریزر نگه دارید). یک تکه پوست نارنج درشت رو در همین مرحله به غذا اضافه کنید که بعدا بتونید از خورش دربیارید.

اگر هم پوست نارنج ندارید از همون خلال نارنج که از شب قبل خیس کردید و چند بار آبش رو عوض کردید به اندازه‌ی یک قاشق غذاخوری سرخالی بردارید و توی خورش بریزید.

اگر کره‌ی محلی دارید یک تکه (حدود ۳۰ گرم) در همین مرحله به خورش اضافه کنید اگر هم ندارید کره‌ی پاستوریزه بریزید.

درش رو ببندید و اجازه بدید که با حرارت بسیار ملایم و ریز ریز بجوشه. یک ساعت و نیم بعد می‌تونید نمک رو اضافه کنید (اگر همون اول اضافه نکرده بودید). دوباره یک ساعت و نیم دیگه اجازه بدید که ریز ریز بجوشه. در این مدت (یعنی در طول یک ساعت و نیم بعدی) یک قاشق مرباخوری پودر هل که باقی مونده بود رو اضافه کنید و همینطور یک سوم استکان گلاب و مقداری دیگه پودر زعفرون.

در واقع می‌خوایم دوباره در انتهای کار مواد اضافه کرده باشیم که عطر و بوی خورش رو تقویت کنیم.

این خورش به دست کم سه ساعت زمان نیاز داره تا کاملا جا بیفته و حرارت باید خیلی ملایم باشه. من نیم ساعت تا چهل دقیقه هم بیشتر زمان در نظر می گیرم که خیالم راحت باشه.

برنج رو آبکش کنید (کمی زنده تر از همیشه چون برای این غذا برنج باید دون تر باشه) و دم کنید.

کار اصلی از اینجا شروع میشه. حدود بیست دقیقه قبل از اینکه بخواید نهار رو سرو کنید باید شروع به کار کنید و مخلفات رو آماده کنید. همه ی مواد باید گرم نگه داشته بشن تا زمان سرو کردن. این قسمت، قسمت سخت ماجراست اما یه بار که انجام بدید دستتون میاد.

زرشک رو به همراه دو قاشق غذاخوری گلاب، یک الی دو قاشق غذاخوری شکر (بسته به میزان ترشی زرشک شما و طعمی که می پسندید)، مقداری کره، مقداری روغن و مقداری پودر زعفرون روی حرارت قرار بدید و کمی تفت بدید. وقتی آماده شد مقداری هم زعفران دم کرده بهش اضافه کنید. می تونید این زرشک که آماده شده رو روی قابلمه‌ی برنج بذارید تا گرم باقی بمونه.

توی یه قابلمه‌ی کوچیک کمی آب بریزید و بذارید به جوش بیاد. وقتی جوشید خلال نارنج رو از آبی که قبلا داخلش بوده خارج کنید و داخل این آب در حال جوشیدن بریزید و زمان بذارید روی ۳ دقیقه. توجه داشته باشید که نباید بیشتر از این بشه چون بی مزه میشه. دقیقا راس سه دقیقه آبکش کنید. توی همون قابلمه بهش کره و زعفرون دم کرده اضافه کنید و کمی تفت بدید، شعله پخش کن بذارید با حرارت خیلی خیلی کم که فقط گرم باقی بمونه.

خلال بادام رو روی حرارت بذارید و کمی کره و زعفران دم کرده بهش اضافه کنید و اجازه بدید که داخل گلاب بپزه و گلاب تبخیر بشه (خشک نشه). وقتی به حد مناسب رسید خلال پسته رو بهش اضافه کنید و همون موقع حرارت رو خاموش کنید. پسته نباید روی حرارت بمونه چون به سرعت رنگش تیره می شه.

خب حالا همه‌ی مواد آماده هستن. پس شروع می کنیم به کشیدن غذا. یه مقدار از برنج رو بردارید و به مخلوط زرشک و زعفران که قبلا درست کرده بودید اضافه کنید.

ترجیحا دیس گرد بزرگ که لبه داشته باشه انتخاب کنید. یک لایه برنج می‌ریزیم، یک مقدار از خورش رو روی برنج می‌ریزیم. کمی پودر دارچین، پودر هل و پودر زعفران رو روش می‌پاشیم. دوباره یک لایه برنج و خورش و همین مواد که عرض کردم. لایه‌ی پایانی باید برنج باشه. (حتما روی لایه‌ی پایانی هم پودرهایی که گفتم رو اضافه کنید.) مقداری از آب خورش رو هم روی تمام قسمت ها با ملاقه بریزید. مخصوصا کناره‌های برنج که معمولا خورش کمتر بهشون می‌رسه.

در آخرین مرحله نوبت می‌رسه به ریختن آجیل روی غذا. موادی که آماده کرده بودیم رو به روش دلخواه روی غذا می‌ریزیم و تزئین می‌کنیم. کاملا اختیاریه، هر طور که دوست دارید موارد رو روی برنج بریزید.

اگر از آب خورش اضافه اومده داخل کاسه بریزید و بیارید سر سفره، چون بعضی‌ها دوست دارن آب خورش بیشتر باشه و این غذا کلن پر آب نیست. قیمه نثار همراه با سبزی خوردن سرو میشه اما من چون عاشق ماست-خیار هستم همیشه ماست-خیار هم می‌ذارم همراهش.

خب، به همین سادگی به همین خوشمزگی ☺️

تنها قسمت سخت قیمه نثار همین مرحله‌ی کشیدن غذا هست،‌ وگرنه درست کردن خورش که دیدید هیچ کاری نداشت.

امیدوارم که درست کنید و لذت ببرید. نظراتتون رو برام بنویسید و عکس‌هاتون رو برام بفرستید تا منم لذتش رو ببرم. (شما فقط رنگ پسته رو ببین، با آدم حرف می زنه خداییش 😁 )

نکته: به نظر میاد که خیلی زعفرون داره استفاده می شه، ولی اینطوری نیست، هر دفعه یه مقدار خیلی کم نیاز هست. به هر حال زعفرون هرچه بیشتر بهتر 🤪 )

 

تجربه‌ی شخصی من از درمان جوش صورت را اینجا بخوانید:

تجربه‌ی من از درمان آکنه یا همان جوش صورت – درمان قطعی با روآکوتان

توجه: دوستان عزیزم لطفا سوالتتون رو در گروه همفکری بنویسید. اونجا من و سایر دوستان پاسخگو خواهیم بود. متشکرم.

 

در این مقاله تلاش می‌کنم تجربه‌های مثبت سایر افراد را از درمان آکنه به هر روشی که برای آن‌ها موثر بوده جمع‌آوری نمایم و در اختیار خوانندگان قرار دهم تا با خواندن این نتایج مثبت همه‌ی افرادی که با آکنه درگیر هستند اولا به درمان امیدوار شوند و دوما بتوانند به راهکارهای مناسبی جهت درمان موثرتر دست یابند.

دوستان عزیزم باید به درمان باور داشته باشید، باید باور کنید که آکنه از بین خواهد رفت. اگر همیشه نگران جوش‌ها باشید هیچوقت دست از سر شما بر نمی‌دارند. در درمان هر نوع بیماری و مشکلی، باور به بهبودی مهمترین عاملی است که به بیمار کمک می‌کند. همه‌ی ما افرادی را دیده‌ایم که گرفتار بیماری‌های سخت بودند (مثلا سرطان) یا ناچار به انجام عمل‌های جراحی سنگین بودند اما چون باور داشتند که خوب می‌شوند خوب هم شدند. شاید این مقایسه خنده‌دار به نظر برسد اما حقیقت دارد. باور کنید که شما قرار نیست دیگر جوش بزنید و نگرانی‌ها را کنار بگذارید. در زندگی مسائل بسیاری مهمتری وجود دارد. خودتان را سرگرم آن مسائل کنید. سعی کنید کمتر جلوی آینه بروید و پوستتان را به حال خودش رها کنید. من دقیقا همین کار را کردم.

از صمیم قلب امیدوارم که مشکل آکنه برای تک تک شما یک بار برای همشه ریشه‌کن شود و دیگر هرگز نگران آن نباشید.

نفیسه:

سلام
نفیسه هستم 20 سالمه و از سن 18 سالگی درگیر جوش بودم ، خب حالا میخوام براتون از تجربیاتم بنویسم که چجوری تونستم این جوشا رو از بین ببرم .
انواع جوش ها روی صورت من بود از جوشای سر سیاهو سر سفید گرفته تا ندول و کیستی!!
همه ی راه های سنتی رو امتحان کردم یا کلا جواب نمیگرفتم یا موقتا خوب میشدم تصمیم گرفتم برم دکتر کلا دوست نداشتم قرص بخورم ولی مجبور بودم جوش ها همه ی اعتماد به نفس و زیبایی منو گرفته بودن ، خیلی برام سخت بود با اون جوشا وارد اجتماع بشم از حرفای دیگران خیلی اذیت میشدم به مدت دو ماه انتی بیوتیک مصرف کردم تتراسیکلین و داکسیو … جوش هام به شدت مقاوم شده بوده قصد رفتنم نداشت تا اینکه دکتر بهم گفت باید “راکوتان” مصرف کنم ، دکترم گفت این قرصو به عنوان اخرین درمان برای جوش بکار میبرن منم خوشحال رفتم خریدمو بدبختیام انگار تازه داشت شروع میشد ، هر کسی که میفهمید قراره راکوتان بخورم تا جایی که توان میداشت بهم انرژی منفی میداد حرفایی مثل نخور کبدت کلا از بین میره ، نازا میشی ، کلیه هات داغون میشن و …
هر روز با ترسو استرس قرصو میخوردم همیشه جلوی آینه بودم جوشامو دستکاری میکردم حساس شده بودم بیرون نمیرفتم گریه میکردم خیلییییییی زیاد افسرده شده بودم ، تا اینکه توی یکی از سایتا با یک گروهی اشنا شدم که همشون درگیر جوش بودنو راکوتان میخوردن خیلی حس خوبی بود اخه یه جایی بودم که همه حرف منو میفهمیدن و یک مشکلو داشتیم ، اونجا با کسایی اشنا شدم که تمام اون روزای سختو گذرونده بودنو با جونو دل کمک میکردن من فهمیدم شروع راکوتان با بیرون ریزی همراهه یعنی وقتی شروع میکنید این قرصو به خوردن جوشای بیشتری میزنید حالا نسبت به سیستم بدن هر کسی این بیرون ریزی شدتش و طولانی بودنش متفاوته امکان داره یکی اصلا نداشته باشه یکی یک ماه و یکیم تا 3 ماه این کاملا طبیعیه ، در حین مصرف راکوتان باید سعی کنید غذاهایی که ویتامین آ خیلی بالایی دارن استفاده نکین مثلا جیگر ، هویچ و … البته تمام مواد غذایی که مصرف میکنین ویتامین آ رو دارن ولی چون مقدارش خیلی کمه مصرفش مشکلی نداره ، نکته خیلی مهمیم که باید بهش توجه داشته باشید آب خوردنه آب خیلی خیلی زیاد بنوشید حداقل روزی یک لیتر ، آینه هاتونو بشکنید صورتتونو دستکاری نکنید حساسیت بیشتر روی جوش باعث بدتر شدن اونا میشه ، راکوتان تا 80 درصد کسایی رو که جوش دارن درمان میکنه اون 20 درصد دیگ اگه عود کنه بخاطر جوش های هورمونیه استرسو از خودتون دور کنید وایمان داشته باشید که خوب میشید .

عهدیه:

سلام،من ۲۳ سالمه الان تقریبا ۶ سالی از درمانم میگذره،و خدارو شکر دیگه اون جوشای چرکی و گنده که دردم داشتو نمیزنم،حدود دوسال تحت درمان بودم زیر نظر پزشک و هر دوماه یکبار ازمایش میدادم رواکوتان مصرف میکردم،از هیچ صابون یا کرمی استفاده نکردم،فقط رواکوتان مینوشت برام دکترم،خدارو شکر پوستم صاف شده،کسی باور نمیکنه من قبلا اون همه جوش داشتم که بیرون میرفتم پسرا بهم میگفتن جوش یا البالو روصورتت،،
اصن نترسین هیچ عوارضی نداشت برامن فقط یکم هزینش بالاس،اگه قراره وسط راه ول کنید اصن نریدباید دوره درمانو زیر نظر پزشکتون کامل کنید،فقط همون دوسال خشکی شدید لبو پوستو داشتم که همش چرب میکردم،ضد افتابی که دکترم برام نوشت مصرف میکنم،از کرم پودرم استفاده نمیکنم،صورتمم با اب میشورم همیشه..
ولی قطعا مطمئن باشیدکه نتیجه میگیرید

نرگس:

سلام . من هم خیلی جوش میزدم . ۱۷ سالمه الان
وضع صورتم خیلی افتضاح بوووود خیلی . اما الان حدودا چندین ماهه روآکوتان مصرف میکنم . به لطف خدا دیگه جوش نمیزنم . جوش های من بزرگ و متورم بودن . و من خجالت میکشیدم خیلی. خدارو شکر واقعا . امیدوارم مشکل بقیم حل بشه ان شاءالله

مهشاد:

سلام
من هم از سن ۱۳ تا ۱۶ سالگی جوش های بسیار بدی داشتم بزرگ و چرکی و صورتم حتی یه جای خالی از جوش نداشت مصرف راکوتان رو شروع کردم و به مدت یکسال مصرف کردم تا اونجایی که یادمه پایان مصرفم آذر ۹۵ بود و به بهبودی کامل رسیدم خداروشکر یعنی تاثیرش فوق العاده بود و پوستمو صاف صاف صاف کرد ولی الان خیلیییی میترسم و همش استرس دارم که نکنه بعد از چند سال برگرده و این فکر خیلی اذیتم میکنه

فری:
سلام من ۲۷ سالمه بعد از رینوپلاستی ایم یعنی دو سال قبل آکنه های افتضاحی می زدم یه دوره پاکسازی کبد از ترکیب دارچین و زعفرون گل گاو زبون به شکل دمنوش شبانه و صبح عرق کاسنی خوردم آکنه کمتر شد مواد غذایی سرخ شده فست فود روغن بازاری قطع کردم فقط با روغن کنجد غذاهامو درست کردم کاملا به وضوح آکنه هام رفتن ولی چون سرکار می رم نتونستم بیشتر از سه ماه ادامه بدم ولی خدارو شکر جای جوش و اکنه ام کمتر شد با اینکه پاکسازی ادامه ندادم در حال حاضر سه دوره ال دی خوردم و شب قبل خواب دمنوش بابونه می خورم این روشم خوب جواب داده واسم واسه درمان آکنه مهمترین چیز کاهش استرس دنبال کردن به ورزش به طور روتین و اینکه روزانه مدفوع خفن کنی طوری مدفوع تو دستگاه گوارش نمونه درمان یبوست و پاکسازی کبد با زردچوبه خار مریم گل قاصدک گل گاو زبون گل بنفشه هست از همه مهمتر حذف کرم پودر و پنکک پرایمر از زندگی تون فقط ضدافتاب بی رنگ مینرال سان سیف و اردن و اس وی ار و درموبای ولی این رنگیه استفاده کنی _از محصولات شوینده پوست چرب و اکنه ای دوری کنی چون پوست چربتر می کنن _روغن هسته انگور به عنوان آبرسان استفاده می کنم بعد هر فیس واش استفاده می کنم عالیه معجزه می کنه محاله باعث جوش بشه _هفته ای یه بار از ماسک ماست آرد جو پرک و زردچوبه می زنم خداروشکر الان دیگه جوشای افتصاح نمی زنم الان درگیر جای جوشم با این روشا داره کمرنگ تر میشه

آنیتا

سلام مریم جون. انیتام چند وقت پیش اینجا کامنت گذاشتم که قراره شروع کنم مصرف راکوتان رو. الان دقیقا سه ماهه که از شروع درمانم میگذره و من دوست داشتم که اینجا از تجربه های این سه ماهم بنویسم.
خب اول از تاثیرات مثبتش بگم بعد از عوارضش. دقیقا از روز اول تا الان ک سه ماه میشه فقط یه جوش بزرگ و چرکی داشتم که دو هفته ای طول کشید تا خوب شد غیر ازون هیچییییی. و ازین بابت واقعا خوشحالم چون تصورم این بود ک منم اولش بشدت جوش میزنم ولی کاملا برعکس شد?و حتی جوشهای سرسیاه رو بینیمم که هیچ جوره خوب نمیشد الان دیگه هیچ خبری ازشون نیست??
خب حالااز عوارضش براتون بگم.برای من فقطو فقط خشکی بود که اونم فقط خشکی داخل بینیم اذیتم کرد چون نتونستم مرطوب نگهش دارم و چندبار خون دماغ شدم بخاطرش. ولی خشکی صورت و لبهامو به خوبی تونستم مهار کنم??
اول اینکه از مرطوب کننده Cetaphil استفاده کردم که دراصل هم مرطوب کننده س هم ضدافتاب. و شوینده ی صورتمم از همین مارک گرفتم که اونم عالیه اصلا پوستتونو خشک نمیکنه بر خلاف خیلی از شوینده ها و ژل ها و در کل مخصوص پوست خشک ساخته شده.
و ی چیز دیگم هست ک پیشنهاد میکنم کسایی که درحال مصرف این قرص هستن ازش غافل نشن. یعنی نگم براتوووون. انقد که عاللللیه??روغن نارگیل عشق من?من بعد از دوبار مصرف تاثیرشو ب وضوح دیدم. انقد صورتمو نرم و لطیف کرده ک همش میخوام دست بکشم به صورتم?
نحوه ی استفاده ش اینجوریه که مثلا وقتی میخواین ارایشتونو پاک کنین قبل ازینکه صورتتونو خیس کنین یه مقدار ازین روغنو ماساژ بدین رو پوستتون. دو دقیقه کافیه. بعد با یه پد تمیز اروم بکشین رو بپوستتون تا روغنو پاک کنه. بعدشم با شوینده ی صورتتون بشورین صورتتونو تا کاملا روغن پاک بشه. بعدم تا پوستتون مرطوبه از مرطوب کنندتون استفاده کنین تا جذبش بیشترو بهتر باشه.
و دیگه واسه لبم دکترم ی چیزی شبیه وازلین داد بهم ولی خودمم باز از بالم لب نارگیل استفاده میکنم?اصن انقد عاشق نارگیل شدم میخوام ی درختشو بیارم تو بالکنمون بکارم???
اینا محصولاتی بود ک من تو این دوره ازشون استفاده کردم و اگه اینجا حتی یه نفرم بتونم از خشکی نجات بدم خوشحال میشم

حسنا

سلام من27 سالمه از سن 16 سالگی شروع به جوش زدن کردم جوری که هیچ روزی نبود که صبح پاشم و یک یا چند جوش جدید سورپرایزم نکنن!

هر نوع درمانی رو هم امتحان کردم و همه جور آزمایشی میدادم ولی هیچ دلیلی براشون پیدا نمیشد. حتی 7 سال پیش رواکوتان رو امتحان کردم و 2 ماه مصرف کردم ولی چون تاثیری توی بهبودیم احساس نمیکردم و فقط عوارضشو میدیدم رهاش کردم. تا اینکه پارسال تصمیم گرفتم هر جوری هست جوشامو ریشه کن کنم و تحت نظر پزشکم بازم مصرف رواکوتان رو شروع کردم و روزی یه دونه مصرف میکنم. تا 4 ماه بعد از شروع قرصهام من هنوز جوش میزدم ولی به مرور از بین رفتن و خداروشکر جای جوشامم زیاد نموند. من الان ماه 11م مصرف قرصم هستم و الان چند ماهه که هیچ جوشی نزدم و امیدوارم که دیگه هیچوقت اون همه جوش به صورتم برنمیگردن. شمام هیچوقت زود ناامید نشین و طبق دستور پزشکتون درمانتون رو تا آخر ادامه بدین.🌸🌸🌸

جمعه بود؛ جمعه‌ی قبل از عروسی سمانه، عروسی سمانه چهارم مرداد بود، روز چهارشنبه.

جمعه من بعد از حدود یک هفته برگشتم خونه‌ی پدری. یک هفته‌ی طاقت فرسا کار کردن تو خونه‌ی سمانه که بتونیم تا روز عروسی خونه رو آماده کنیم. اضافه کاریهای بی‌موردی که مجبور شدیم انجام بدیم، هر شب ساعت ۱ خوابیدن و ساعت ۶ بیدار شدن، یک بند کار کردن، استرس ِ اینکه بالاخره می‌رسیم این همه کار رو تموم کنیم یا نه، هماهنگی‌های روزهای آخر نزدیک به عروسی.

همه‌ی اینا اونقدر ما رو خسته کرده بود که وقتی جمعه رسیدم خونه‌ی پدر و یه دوش گرفتم همونطوری با موهای خیس رفتم روی تخت و یادم میاد که داشتم با لبخند به حرفهای پدر گوش می‌کردم که نمی‌دونم راجع به چی حرف میزد. بعدش دیگه یادم نمیاد چی شد، یادم نمیاد کِی خوابیدم. مثل لحظاتی قبل از بیهوش شدن برای عمل جراحی که وقتی چشم باز می‌کنی می‌بینی اومدی بیرون و اصلا نمی‌دونی که این مدت چطوری گذشته؛ یه حس بی‌خبری خیلی خوبیه.

یک ساعت شد که در این حالت بودم و وقتی بیدار شدم در واقع بیدار نشدم بلکه دوباره زنده شدم. اما هنوز اونقدر خسته بودم که برگشتم قزوین تا دو روز دور باشم از ماجراهای عروسی. دوشنبه صبح دوباره کرج بودم. از همون موقع که رسیدم آخرین آماده‌سازی‌ها رو برای عکاسی انجام دادم تا یه کم خیالم راحت‌تر بشه که البته هیچ جوری راحت نمی‌شد.

تهیه کردن کم و کسریها از لیست بلند بالای سمانه، من و ساناز رو به معنای واقعی کلمه نابود کرد. اما هیچ کدومِ اینها قابل مقایسه با روز عروسی نبود. من از ساعت پنج صبح با عروس رفتم آرایشگاه با کلی دم و دستگاه عکاسی. ساعت ۷ عروس باید لباسش رو می‌پوشید تا آرایشش رو شروع کنن. سمانه دستش رو برد توی اولین آستین لباس تنگش که مرواریدها از پشت لباسش شروع کردن به دونه دونه افتادن و همراه با افتادن هر مروارید احساس می‌کردم که قلبم داره یک قدم به ایستادن نزدیک‌تر میشه. برای اولین بار در عمرم دستهام می‌لرزیدن و مغزم تقریبا کار نمی‌کرد. در عین حال می‌خواستم که عروس رو از همچین استرسی دور نگه دارم.

عقلش کار کرده بود و یه سوزن نخ با خودش آورده بود. بهش گفتم سمانه جان اصلا نگران نباش، من الان همه چیو برات ردیف می‌کنم، من بلدم، دیدم خیاط‌ها چی کار می‌کردن و در تمام مدت یه نفر دقیقا وسط مغزم نشسته بود و میگفت کمتر شعر بگو، ولی باید می‌کردم، مگه راه دیگه‌ای هم بود؟!

با دستهایی که واقعا میلرزیدن شروع کردم به گذاشتن مرواریدها سر جاهاشون و دوختن. وقتی دید که واقعا بلدم یه کم خیالش راحت شد. از اون طرف آرایشگر هی صدا می‌زد که عروس بیا دیرت میشه‌ها.

با هر بدبختی‌ای بود فرستادمش زیر دست آرایشگر و وقتی کارش تموم شد بقیه مرواریدها رو درست کردم. توی آرایشگاه تقریبا جای سوزن انداختن نبود. من که اون همه نور و وسیله برده بودم برای عکاسی عملا نتونستم هیچ کدوم از ایده‌هایی که داشتم رو اجرایی کنم و فقط چند تا شات زدم.

نمی‌گم از اوضاع اینترنت و جابه‌جا کردن پول واسه آرایشگاه و نمی‌گم از جابه‌جا کردن اون همه وسیله تا پایین و خیلی اتفاق‌های دیگه. فقط رسوندمش به ماشین و به داماد. تمام برنامه‌ریزیهام به هم خورده بود و من حداقل دو ساعت از زمانبندی عقب بودم.

به محض اینکه رسیدم خونه کارم رو شروع کردم. تمام مدت وسط کارم پدر پایین بود و با عروس و داماد صحبت می‌کرد و منم که دلم نمی‌اومد ازش بخوام بره بالا، تقریبا هر شات رو باید حداقل پنج شش بار بیشتر می‌گرفتم تا برسم به اون چیزی که باید. ساناز طفلکی ریسک کرد و گفت که بابا جان ساکت باشید بذارید کارشو بکنه. اما خب طبق معمول به پدر برخورد و نتیجه‌ی دیگه ای هم نداشت. من اما سعی می‌کردم صبورانه به کارم ادامه بدم. نمی‌دونم مغزم چطوری دست و پام رو هماهنگ می‌کرد و منو وادار می‌کرد به سر پا ایستادن و کم نیاوردن و در عین حال بدخلقی نکردن.

نوشیدنی‌های انرژی‌زا هم که فقط دلگرمی بودن وگرنه کاری ازشون بر نمی‌اومد. فکر می‌کنم ساعت چهار بود که عروس و داماد رو سپردم به تیم فیلمبرداری و احسان رو همراهشون راهی کردم و آخرین توصیه‌ها رو بهش کردم و رفتم که شروع کنم به آماده شدن. رخشا هم همون موقع رسید. من آخرین توانم رو به کار گرفتم که بتونم هر چه سریعتر آماده بشم اما خب مگه می‌شد این همه کار رو انجام داد.

دیگه نمی‌گم از ترافیک وحشتناک و نمی‌گم از کراوات احسان که جا موند و از اینکه چه مسیر وحشتناک شلوغی رو الکی و بیخودی رفتیم، فقط بگم که در مسیر رسیدن، سمانه دقیقا هر دو دقیقه یک بار به موبایل من زنگ می‌زد و می پرسید کجایید، دقیقا هر دو دقیقه یک بار، و من هر بار قبل از اینکه جواب بدم می‌گفتم وای خدای من، چرا این انقدر به من زنگ می‌زنه و فقط خدا می‌دونه که چه حالی داشتم. اما بعد گوشی رو برمی‌داشتم و میگفتم «جانم عزیزم؟ ما داریم میایم، اصلا نگران نباش

من؟؟؟ من و اینجور جواب دادن به تلفنی که پشت سر هم زنگ می‌خوره؟ منی که اگر اسم یه نفر بیشتر از یک بار در یک روز روی موبایلم دیده بشه، فرقی نداره که کی باشه، قطعا یه حالی بهش می‌دم که تا یه مدتی به فکر زنگ زدن به من نیوفته، بله من، دقیقا همین من اونطوری به تلفن‌های پشت سر هم سمانه جواب می‌دادم.

وقتی رسیدیم سالن من چشمم هیچ کس رو نمی‌دید، فقط می‌دونم که رسیدم به اتاق پرو و رو هوا لباسم رو عوض کردم و حالا هر چی به سمانه زنگ می‌زدم که خبر بدم ما آماده‌ایم اون جواب نمیداد. خدایاااا….

و وقتی فهمیدم کراوات احسان جا مونده تمام استرس دنیا اومد نشست رو دلم. واقعا نمی‌تونم بگم اون مدت چقدر حالم خراب بود. اما به خودم گفتم امشب عروسی خواهرته، پس سعی کن همه‌ی چیزهای بیخودی رو بذاری کنار و شب خوبی داشته باشی. سمانه اوایل مراسم یه عروس بداخلاق و عصبی بود چون از طرز خوندن ِ خواننده‌ای که از صدای خودش خوشش میومد اما بقیه خوششون نمی‌اومد به شدت شاکی بود. هی با عصبانیت به من میگفت برو بگو خودش نخونه. بگو من DJ خواستم.

منم که به عمرم از این کارها نکردم. مگه روم میشد آخه؟ اما سمانه خیلی شاکی بود. دل رو به دریا زدم و رفتم هر جوری بود به طرف گفتم. اما خب خداییش از وقتی دیگه خودش نخوند و نقش DJ رو داشت حال و هوای مهمونی خیلی عوض شد. دیگه من رفتم توو فاز شاد بودن و سعی کردم چیزی ناراحتم نکنه.

سعی کردم به تمام مهمونها سر بزنم و حواسم به همه باشه. هم رقصیدم هم با مهمونها گپ زدم هم حواسم به پذیرایی و بقیه مسائل بود. باید اعتراف کنم که واقعا طاقت‌فرسا بود. اما تازه این تمام ماجرا نبود. بالاخره مراسم توی سالن تموم شد و ما برگشتیم سمت خونه ی پدری. تمام ِ خانواده‌ی داماد هم با ما اومدن که از عروس و داماد خداحافظی کنن که تازه ماجرای اصلی اونجا شروع شد.

عروس گفت ما اصلا با هم عکس نداریم، بیاید بریم چند تا عکس بگیریم!!!! حالا ساعت چنده؟ ۲ شب. من کی هستم؟ همون کسی که از پنج صبح اون حجم از استرس رو تحمل کرده و سر پا بوده!!!  اما دیگه چاره‌ای نبود، باید انجام می‌شد. به خودم گفتم همین یه شبه، بهترین کاری که از دستت بر میاد رو انجام بده.

و اینطوری شد که تک تک خانواده‌ها اومدن کنار عروس و داماد ایستادن و من از همه عکس گرفتم. تازه بعد از اینکه اونها رفتن همه گفتن ما خودمون هم دسته جمعی عکس نداریم. دوباره هممون لباس پوشیدیم و عکس گرفتیم. الان که می نویسم باورم نمیشه که تمام این کارها توی یک روز انجام شدن.

اون روز و شب سخت و طولانی به هر ترتیبی بود تموم شد و با وجود تمام سختی‌ها و نگرانی‌ها تبدیل شد به یه خاطره‌ی خوب و یه خیال راحت که رفت نشست کنج دل همه‌مون. من اما در تمام طول مراسم حتی برای یک بار دلم نخواست که جای عروس باشم. دلم نخواست که چنین مراسمی داشته باشم و هر لحظه بیشتر و بیشتر مطمئن شدم از اینکه تصمیمی که برای زندگی خودم گرفته بودم دقیقا همون چیزی بوده که میخواستم.

آپدیت جدید: در کانال تلگرام تجربه‌ی خودم از جوش‌های زیرپوستی و نحوه‌ی درمان رو منتشر کردم. اگر فرصت کنم یه مقاله هم حتما می‌نویسم و میذارم روی سایت. اما فعلا اگر دوست دارید درباره‌ی تجربه‌ی من بدونید به کانال تلگرام مراجعه کنید:

NoAcne@

لینک کانال تلگرام: t.me/NoAcne

گروه همفکری: دوستان من یک گروه روی سایت ایجاد کردم تا افراد بتونن با همدیگه در ارتباط باشن، عکس آپلود کنن، به سوالات هم پاسخ بدن و اطلاعات مفید خودشون رو در اختیار سایر اعضای گروه قرار بدن. خیلی خوشحال میشم اگر به گروه «همفکری» بپیوندید، مطمئنن حضور شما به افراد زیادی کمک خواهد کرد.

لینک گروه: همفکری

من تا پانزده سالگی پوستی مثل برگ گل داشتم. وقتی می‌گویم برگ گل واقعا اغراق نمی‌کنم؛ پوستی شفاف بدون حتی یک لک، که در اثر خوردن میوه‌های تازه و آب که از بچگی جز عادت‌های من بوده، بی نهایت سالم و سرزنده بود. از شانزده سالگی ناگهان آکنه با نرخی نجومی شروع به تولید شدن بر روی پوست من کرد. ابتدا برای چند سال جوش‌ها فقط بر روی پیشانی بودند. وقتی صحبت از جوش می‌کنم منظورم یکی دو تا جوش کوچک نیست، منظورم پوشیده شدن کامل پوست با جوش‌های بسیار بزرگ و متورم است. بر روی پیشانی من حتی یک جای خالی نبود. کسانی که مرا می‌شناسند کاملا این موضوع را تایید می‌کنند. کم کم پوست صاف و شفاف من به علت باقی ماندن اثر جوش‌ها و همچنین تولید مداوم آکنهْ دچار پیری زودرس شد. چروک و چاله‌هایی بودند که بر روی پوست بعد از هر جوش باقی می‌ماندند. من هم که نمی‌توانستم صورتم را دستکاری نکنم (از بس که اعتماد به نفسم پایین آمده بود) به این مساله دامن می‌زدم.

قاعدتا درمان را شروع کردم. دهها پزشک را دیدم و انواع داروها را مصرف کردم. من که تا قبل از آن نمی‌دانستم معده در کجای بدن قرار گرفته و وقتی کسی می‌گفت معده اش درد می‌کند نمی‌فهمیدم کجای بدن آدم درد می‌گیرد که می‌فهمد معده‌اش است، بر اثر خوردن انواع و اقسام آنتی‌بیوتیک‌ها به خوبی جای معده را یاد گرفتم. تمامِ محلول‌های پوستی، تمام صابون‌ها و تمام داروها را مورد استفاده قرار دادم. حتی چندین دوره به درمان با داروهای گیاهی روی آوردم.

یکی از پزشکان تشخیص داد که احتمالا علت جوش‌های صورت من ایجاد شدن کیست در ناحیه تخمدان و رحم است، بنابراین دیان تجویز شد. برای مدت یک سال جوش‌ها از بین رفتند. سپس بدن من به دیان عادت کرد و مجددا آکنه شروع شد. در اینجا من حدودا ۲۳ ساله بودم. حالا دیگر آکنه‌ها که قبلا فقط در ناحیه پیشانی بودند به تمام صورت سرایت کرده بودند. هر روز صبح که بیدار می‌شدم با چند جوش جدید مواجه می‌شدم که همگی چرکی و بزرگ و متورم بودند. گاهی در وسط روز متوجه می‌شدم که یک جوش جدید دیگر تولید شده است و واقعا کلافه بودم.

پوستِ گونه‌ها که قبلا واقعا صاف بودند حالا دیگر پر از چاله چوله و لک شده بودند و افسردگی در من شدت می‌گرفت. تا اینکه دل را به دریا زدم و به دکتری مراجعه کردم و گفتم که من آمده‌ام تا آکوتان مصرف کنم. قبلا تمام درمان‌ها را تست کرده‌ام و هیچ کدام جواب نداده‌اند. (آکوتان‌ها خانواده‌ای از داروها هستند که اصولا جهت درمان جوش‌های ناشی از اختلالات کارکرد کبد تجویز می‌شوند. این داروها شامل میزان زیادی از ویتامین آ هستند. بنابراین سطح ویتامین آ را در بدن به حد سمی شدن بالا می‌برند که از عوارض آن خشکی بیش از حد پوست است. این دارو همچنین کلسترول را بالا می‌برد) اما من می‌خواستم مصرف کنم. آن زمان این دارو در صورت گرفتن تاییدیه بیمه، مشمول بیمه بود.

من دوره‌ی درمانی را به صورت جدی با “روآکوتان” شروع کردم. هر دو ماه یکبار به مدت حدود یک سال به دکتر مراجعه کردم. هر دو ماه آزمایش خون می‌دادم تا میزان کلسترول و آنزیم‌های کبدی را بررسی نمایم. از تمام مواد غذایی که میزان کلسترول و یا ویتامین آ را افزایش می‌دادند به طور کامل پرهیز کردم و به این ترتیب با وجود اینکه ما به صورت ارثی سابقه‌ی کلسترول بالا داریم توانستم تا آخرین دانه‌ی قرص به درمان ادامه دهم. معمولا تعداد قرص‌ها سه برابر وزن هر فرد تجویز می‌شود (میزان مصرف من را در قسمت پایین مطالعه نمایید).

در دو ماه شروع مصرف روزی یک عدد قرص مصرف می‌کردم و سپس روزی دو عدد. عوارض این دارو بر روی افراد مختلف متفاوت است. بعضی افراد (مثل من) در شروع مصرف دارو دچار آکنه‌ی بسیار شدید می‌شوند و سپس بدن شروع به کاهش و قطع تولید آکنه می‌کند.

برای دو ماه کامل نتوانستم از خانه خارج شوم. هرگز در تمام این سالهایی که گرفتار آکنه بودم خودم را به این شکل ندیده بودم؛ یک افتضاح کامل بود. اما بعد از دو ماه آکنه کاملا متوقف شد. پس از تقریبا یک سال مصرف دقیق قرص‌ها بدون اینکه حتی یک قرص را فراموش کنم، درمان من تمام شد و در تمام این مدت حتی یک جوش تولید نشد. به عنوان آدمی که تمام عمرش را با این مساله درگیر بوده بسیار نگران بودم. می ترسیدم که دوباره روز از نو و روزی از نو شود. اما تصمیم گرفتم آرامش خودم را حفظ کنم و به خودم دلداری می‌دادم که اگر دوباره شروع شد باز مصرف را شروع خواهم کرد. از آن به بعد پوستم را به حال خودش رها کردم، دیگر خیلی کم جلوی آینه می‌رفتم، فقط از کرم ضد آفتاب استفاده میکردم و سعی می‌کردم که کمتر آرایش کنم. امروز بیشتر از هشت سال از زمان درمان من می‌گذرد و خوشبختانه آکنه دیگر برنگشت.

بر طبق تحقیقات و تجربه ی من، به طور کلی جوش صورت فقط به دو دلیل تولید می‌شود؛ مشکلات هورمونی و اختلال در کارکرد کبد. من فردی بودم که هر دو مدل این جوش‌ها را داشتم. جوش‌های هورمونی به گونه‌ای هستند که معمولا تا پایان عمر همراه فرد هستند. اما این جوش‌ها بسیار ریز بوده و هر ماه به تعداد بسیار کمی در حد یک یا دو جوش تولید می‌شوند و به هیچ وجه قابل مقایسه با جوش‌های ناشی از مشکلات کبد نیستند. من هنوز این مدل از جوش را تجربه می‌کنم اما این مساله به هیچ وجه مرا ناراحت نمی‌کند. چیزی که امروز از پوستم تجربه می‌کنم بهشت رویاهای من است. چیزی که حتی در خواب هم نمی‌دیدم.

هر داروی شیمیایی قطعا عوارضی به دنبال خواهد داشت. درباره ی آکوتان‌ها نظرات منفی بسیاری وجود دارد. اما من به این نتیجه رسیده‌ام که متاسفانه علت این تبلیغات منفی فقط این است که آکوتان‌ها تنها درمان قطعی آکنه هستند و پزشکان ما معمولا تمایلی به تجویز این دارو ندارند. چون نهایتا فرد بعد از یک سال درمان شده و دیگر نیازی به مراجعه به پزشک نخواهد داشت. در حالیکه با مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها و سایر داروها فرد سالها درگیر درمان بوده و ناچار است که دائما به پزشک مراجعه نماید. در ضمن عوارض آنتی‌بیوتیک‌ها به مراتب بیشتر از این دارو است.

به جرات می‌گویم که اگر زمانی فرزندی داشته باشم و او دچار آکنه شود از همان سال اول، درمان با آکوتان را برای او شروع خواهم کرد تا اولا بهترین سال‌های عمرش را گرفتار افسردگی و اعتماد به نفس پایین نباشد و دوما پوستش دچار آسیب‌های شدید آکنه و داروهای مختلف نشود.


میزان مصرف آکوتان: مقدار مصرف این دارو معمولا ۰/۵ تا ۱ گرم به ازای هر یک کیلوگرم از وزن افراد در یک روز هست. هر قرص نیز حاوی ۲۰ گرم از داروست. به عنوان مثال فردی که ۶۰ کیلوگرم وزن دارد (با فرض آکنه ی متوسط) باید روزی ۳۰ گرم از دارو را مصرف کند. اما چون نمی‌شود قرص‌ها را مثلا نصف کرد پزشک معمولا از همان ابتدای درمان میزان کلی مصرف دارو را برای فرد محاسبه کرده و بر آن اساس به عنوان مثال روزی یک عدد و یا دو عدد قرص تجویز می‌کند. برای اینکه درک میزان مصرف دارو برای بیماران راحت‌تر باشد پزشکان معمولا می‌گویند میزان مصرف دارو سه برابر وزن هر فرد است. به عنوان مثال یک فرد ۶۰ کیلوگرمی باید ۱۸۰ عدد قرص مصرف کند. اما افرادی هم هستند (مثل من) که آکنه‌ی آنها بسیار شدید است و برای این افراد تا ۶ برابر وزنشان هم دارو تجویز می‌شود.

مشورت با پزشک (بسیار مهم): به همه‌ی عزیزان توصیه می‌کنم که این دارو را حتما تحت نظر پزشک متخصص مصرف کنند. این دارو تاثیر مستقیم بر روی کبد دارد و کبد عضوی نیست که بتوان در مقابل آن بی‌ملاحظه بود. بنابراین تست آنزیم‌های کبدی باید دائما (تقریبا هر دو ماه یکبار) انجام شود.

رفع خشکی لب‌ها و پوست: من در طول درمان برای رفع خشکی لب‌ها و پوست انواع چرب‌کننده‌ها را تست کردم اما تنها چیزی که توانست کمک کند فقط وازلین بود. وازلین حداقل ۱۲ ساعت لب‌های مرا مرطوب نگه می‌داشت. بنابراین روزی دو بار استفاده می‌کردم و واقعا راحت بودم. برای پوست دست یا بدن هم کرم-وازلین فیروز رو توصیه می‌کنم. اما استفاده از پماد ویتامین آ-د به دلیل دارا بودن ویتامین آ نمی‌تواند کمک کننده باشد و برعکس سبب خشکی بیشتر می‌شود.

توصیه‌های غذایی و غیره: همانطور که در متن توضیح دادم مکانیسم اثر آکوتان‌ها از طریق بالا بردن میزان ویتامین آ در کبد هست تا جایی که به مرز سمی شدن می‌رسد. بنابراین در دوران مصرف این دارو باید از هر نوع ماده‌ی غذایی که دارای مقادیر زیادی از ویتامین آ می باشد پرهیز کرد. مهمترین منابع ویتامین آ عبارتند از:

هویج

جگر (هر نوع جگری)

ماهی و روغن ماهی

سبزیجاتی که برگ های تیره دارند به عنوان مثال کلم بروکلی، جعفری، اسفناج

طالبی

فلفل دلمه قرمز

سیب زمینی

شلغم

زردآلو

میوه ها و سبزیجات بسیار زیاد دیگری هم هستتد که حاوی ویتامین آ می‌باشند اما مقدار ویتامین آ در آنها کمتر است، بنابراین می‌توان آنها را در برنامه ی غذایی جا داد.

مصرف آکوتان‌ها باعث می‌شود میزان کلسترول و تری گلیسیرید بالا برود. بنابراین باید از موادی که کلسترول را افزایش می‌دهند پرهیز کرد؛ به عنوان مثال فست‌فودها، پنیر، کره، تخم‌مرغ، شیر و ماست پر چرب، خامه، انواع گوشت و انواع کربوهیدارت‌ها. اما در نظر داشته باشید که مقداری چربی برای جذب بهتر دارو لازم است. در واقع بهترین جذب دارو زمانی اتفاق می‌افتد که همراه با یک وعده‌ی غذایی پرچرب و پرکالری مصرف شود، اما به هر حال نباید اجازه دهیم کلسترول و تری گلیسیرید از حد نرمال تجاوز کنند در غیر اینصورت مجبور به قطع دارو خواهیم بود. در مورد تری گلیسیرید هم فقط فعالیت و ورزش می‌تواند کمک کننده باشد و نه رژیم غذایی.

آکوتان را حتما همراه با وعده‌ی غذایی میل نمایید.

الکل میزان ویتامین آ را در کبد کاهش می‌دهد، بنابراین باعث می شود این دارو نتواند به درستی اثر کند. به علاوه از آنجاییکه که الکل مستقیما بر روی کبد اثر می‌گذارد به شدت توصیه می‌شود که همزمان با مصرف این دارو از مصرف الکل خودداری شود.

پرهیز غذایی پس از درمان: من پس از اتمام دوره‌ی درمان و تا کنون هیچ نوع پرهیز غذایی خاصی را رعایت نکرده‌ام، به عنوان مثال شکلات و شیرینی‌ها، غذاهای چرب،‌ آجیل‌ها و غیره، همه را مصرف کرده‌ام و می‌کنم. این را نوشتم که افراد بدانند خوردن مواد غذایی نمی‌تواند باعث تولید آکنه شود و یا حداقل بعد از درمان دیگر مواد غذایی روی شما اثری نخواهند داشت.

توصیه‌ی مهم(ضد‌ آفتاب): از آنجاییکه در زمان مصرف این دارو پوست بسیار نازک و حساس می‌شود، نور مستقیم آفتاب بسیار مضر خواهد بود. بنابراین حتما چند بار در روز کرم ضد آفتاب خود را تجدید نموده و در مقابل تابش مستقیم آفتاب قرار نگیرید.

سعی کنید که همیشه (به خصوص بعد از حمام کردن) از لوسیون بدن استفاده کنید تا میزان خشکی پوست که ناشی از مصرف دارو هست را کاهش دهید. در بعضی از افراد خشکی پوست می‌تواند به جایی برسد که باعث زخم شدن پوست شود بنابراین سعی کنید با مصرف مرطوب‌کننده‌ها از این اتفاق جلوگیری کنید.

آکوتان و افسردگی: در مورد من افسردگی اتفاق نیفتاد، به جز دو ماه اول مصرف دارو که دچار آکنه‌ی بسیار بسیار شدید شدم که در واقع آکنه بود که باعث افسردگی من بود نه خودِ دارو و وقتی که تولید آکنه متوقف شد و اوضاع صورتم به حالت عادی برگشت حال روحی من هم خوب شد. اما گزارش شده که برای برخی از افراد افسردگی اتفاق افتاده که البته پزشکان هنوز مطمئن نیستند که ارتباط خاصی بین مصرف دارو و افسردگی وجود دارد یا خیر. به هر حال به نظر من اگر افسردگی هم اتفاق بیفتد باز هم ارزش نتیجه‌ای که می‌گیریم را دارد.

راهکارهای من برای مقابله با افسردگی پیاده‌روی، رقصیدن و گوش کردن به موزیک شاد، نوشتن، کتاب خواندن، معاشرت با آدم‌های مثبت و چیزهایی شبیه این است. در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم مسائل زیادی وجود دارد که سبب ایجاد افسردگی می‌شود، بهتر است که حداقل آکنه یکی از آن مسائل نباشد. 

یکی از دوستان از من در مورد دوش گرفتن سوال کردند، من هر روز دوش می‌گرفتم و می‌گیرم، چون جز عادت‌های من است اما نمی‌دانم که می‌تواند به افسردگی یا سایر مسائل مربوط به مصرف این دارو کمکی کند یا خیر

آکوتان و جوش‌های زیر پوستی: در اطراف من خیلی‌‌ها آکوتان مصرف کردند و من خیلی به روند درمان این افراد دقت کردم و الان دیگر کاملا مطمئن هستم که آکوتان نمی‌تواند برای افرادی که جوش‌های زیر پوستی دارند یک درمان قطعی باشد. شاید به این دلیل که جوش‌های زیر پوستی علت خارجی و در سطح پوست دارند، به عنوان مثال چربی سطحی پوست، با آرایش خوابیدن یا با آرایش ورزش کردن، استفاده کردن از کِرم های آرایشی سنگین و به طور کلی بسته شدن منافذ پوست به هر دلیلی و از همه مهم‌تر دستکاری کردن. در واقع جوش های زیر پوستی علت داخلی ندارند و برای این افراد آکوتان مثل تمام درمان‌های دیگر حالت موقتی خواهد داشت و احتمال اینکه پس از قطع مصرف مجددا دچار جوش‌های زیر پوستی شوند وجود دارد. بهترین درمان برای این افراد استفاده از درمان های موضعی مانند محلول‌ها، اسکراب ها، کرم‌های آنتی آکنه و غیره می باشد.

آکوتان برای افرادی یک درمان قطعی خواهد بود که جوش‌های آنها به صورت بزرگ و متورم و بر روی سطح پوست ایجاد می‌شود. این روزها بسیار باب شده که برای همه ی افراد آکوتان تجویز می شود اما مشاهدات نشان می‌دهد که این دارو برای جوش‌های زیر پوستی مفید نخواهد بود.

تجربه‌ی شخصی من از جوش‌های زیر پوستی و نحوه‌ی درمان را در کانال تلگرام بخوانید:

NoAcne@

لینک کانال تلگرام: t.me/NoAcne

آکوتان و نازایی: دوستان عزیزم، آکوتان به هیچ عنوان باعث نازایی افراد نمی‌شود، بلکه در حین مصرف این دارو و شش ماه پس از پایان مصرف فرد نبایستی باردار شود چرا که آثار مخربی بر روی جنین خواهد داشت. نه اینکه شما نتوانید بچه دار شوید بلکه “نباید” تا شش ماه بعد اقدام به بچه دار شدن نمایید و پس از شش ماه نیز اثرات دارو از بدن شما خارج شده و می‌توانید بچه دار شوید. لطفا به هر مطلبی که در هر جایی میخوانید اعتماد نکنید.

چرا در بعضی از افراد حتی پس از مصرف آکوتان آکنه مجددا برمی‌گردد؟ مصرف آکوتان درست مانند ارتودنسی کردن دندان هاست. زمانی که شما ارتودنسی انجام می‌دهید حتما و حتما دوره ی تثبیت باید سپری شود تا دندان‌ها عادت کنند که در جای جدید خود قرار بگیرند. دوره ی تثبیت مهمترین بخش درمان است در غیر اینصورت تمام زحماتی که کشیده شده بی ثمر خواهد بود و دندان‌ها به سرعت به جای اول خود بر می گردند.

در مورد آکوتان هم دقیقا همین طور است. معمولا در همان چند ماه اول مصرف دارو،‌ آکنه به طور کامل قطع می‌شود و بنابراین پزشک مصرف دارو را برای شما متوقف می‌کند. اما مسلما دوران تثبیت پوست شما طی نشده است و به احتمال زیاد آکنه بر می‌گردد.

من به هیچ وجه قصد ندارم کار پزشکان را زیر سوال ببرم، اکثر آنها نگران عوارض دارو هستند و به همین دلیل به محض مشاهده‌ی بهبودی، مصرف دارو را متوقف می‌کنند اما به نظر من برخی از آنها به عمد این کار را انجام می‌دهند تا درمان شما کامل نشده و جوش‌ها مجددا برگردند و این چرخه‌ی تکراری تا ابد ادامه پیدا کند. به هر حال وقتی شما مصرف دارو را شروع کردید یعنی خود را برای عوارض آن آماده کرده‌اید به علاوه اینکه تمام عوارض آکوتان برگشت‌پذیر هستند و پس از قطع مصرف برطرف خواهند شد. بنابراین دلیلی ندارد که ما نگران این مساله باشیم. حالا که مصرف را شروع کردیم بهتر است که درمان کامل شود، یک بار برای همیشه. امیدوارم که پزشکان ما چنین نیت هایی نداشته باشند اما من به همه‌ی افراد توصیه می‌کنم که خودشان به فکر خودشان باشند و به پزشک اصرار داشته باشند که دوره‌ی تثبیت درمان را برای آنها طی کند.

از بین بردن جای جوش‌ها (جوشگاه‌ها): من برای از بین بردن جوشگاه‌ها هیچ کاری انجام ندادم،‌ نه از لیزر استفاده کردم و نه از لایه بردارها، چون می‌ترسیدم که پوستم را درگیر کنم. جوشگاه ها به مرور  بهتر شدند اما هنوز آثار آنها وجود دارد. تحقیقات اینطور نشان می‌دهند که گویا لیزر تنها راه حل عملی برای از بین بردن جای جوش‌هاست. لطفا اگر کسی تجربه‌ای در این مورد دارد در اختیار ما هم قرار بدهد که شاید کمکی به کسی شود. از همکاری شما سپاسگزارم.

(یکی از دوستان استفاده از سرکه ی سیب رو برای درمان جوشگاهها توصیه کردن که فکر می‌کنم مفید باشه. چون سرکه ی سیب خواص فوق العاده ای داره.)


(من و تمام خوانندگان عزیز بسیار خوشحال خواهیم شد که اگر کسی تجربه‌ای از درمان آکنه دارد برای ما بنویسد. من تجربیات را جمع آوری خواهم کرد و در دسترس همه قرار خواهم داد تا به این وسیله بتوانیم به افرادی که سالها درگیر آکنه بوده‌اند کمکی کرده باشیم. از همراهی شما سپاسگزارم.)

تجربه‌های مثبت سایر افراد از درمان آکنه را در اینجا بخوانید.

 

گروه همفکری: دوستان من یک گروه روی سایت ایجاد کردم تا افراد بتونن با همدیگه در ارتباط باشن، عکس آپلود کنن، به سوالات هم پاسخ بدن و اطلاعات مفید خودشون رو در اختیار سایر اعضای گروه قرار بدن. خیلی خوشحال میشم اگر به گروه «همفکری» بپیوندید، مطمئنن حضور شما به افراد زیادی کمک خواهد کرد.  لینک گروه: همفکری

کانال تلگرام: در کانال تلگرام آپدیت‌های بیشتری گذاشتم به همراه عکس‌‌های قبل و بعد از درمان.

NoAcne@

لینک کانال تلگرام: t.me/NoAcne


(از پزشکان عزیزی که ممکن است این مقاله را مطالعه نمایند درخواست می کنیم نظرات خود را با ما در میان بگذارند و در هر بخشی که تناقضی با مطالب علمی و تخصصی وجود دارد اصلاح نمایند. افراد بسیاری هستند که از افسردگی ناشی از آکنه رنج می برند و قطعا شما پزشک عزیز می توانید به این افراد کمک کنید. از همراهی شما بی نهایت سپاسگزارم.)

قديم‌ها باب بود كه براي بچه‌ها دو تا اسم انتخاب می‌كردن. اسمِ شناسنامه اصولا يه اسمِ مذهبی بود و اسم مستعار يه اسم نسبتن فانتزی. در خيلی از فرهنگ‌ها دو اسمی بودن رواج داره اما در فرهنگِ ما دليل  اصليش اين بوده كه پدر و مادرها دچارِ سردرگمي شده بودند. از يك طرف فكر می‌كردن كه اگر بچه‌هاشون اسامی مذهبي داشته باشن در آينده در مدرسه، دانشگاه، محل كار و ساير اجتماعات به نفعشون خواهد بود. اما از طرف ديگه كاملن نگران بودن كه بچه‌ها اون اسامي رو نپذيرن و دوست نداشته باشن. بنابراين به راهِ حل عجيب و غريبي رو آوردن كه در عمل واقعن راه حل به حساب نمی‌اومد. خانواده‌ی ما هم از جمله خانواده‌هایی بود كه دو اسمی بودن از سال‌ها قبل در اون باب بود. اين مساله حتی در نسل‌‌های جديدِ ما هم به چشم می‌خوره.

نتيجه چيه؟ بچه تا هفت سالگي خودش رو با يه اسمی ميشناسه، بعد واردِ مدرسه ميشه، هر چي صداش مي زنن متوجه نميشه که با کی هستن، چون اصلن نمی‌فهمه چرا بايد به اسم ديگه‌ای صداش بزنن. پيش‌بينی‌ها هم دُرُست از كار در مياد و بچه ها اسامی شناسنامه‌هاشون رو دوست ندارن. بنابراين همه جا خودشون رو با اسم مستعارشون معرفی می‌كنن. اما اون يكی اسم قرار نيست كه دست از سرِ شما برداره، چون تويِ تمامِ مدارک شناساييِ شما ثبت شده.

بسياري از اين بچه‌ها با نفرت از اسم شناسنامه‌شون استفاده می‌كنن تا زماني كه بتونن تغييرش بدن كه خُب تغيير دادنش هم مسلمن كار آسوني نيست، چون اصولن اسامی مذهبی هستن.

اما درصد بسيار كمی از اين بچه‌ها هم هستن كه بر حسبِ اتفاق، اسمِ شناسنامه‌شون رو به اسمِ مستعارشون ترجيح ميدن و اتفاقن اوضاع برای اون‌ها سخت‌تر هم هست. چرا؟ چون اين افراد دو شخصيتِ كاملن متفاوت در داخل و خارج از خونه پيدا می‌كنن. در ذهنِ اين افراد جدولی تشكيل ميشه كه در اون صدای هر فردی در مقابلِ يكي از دو اسم قرار می‌گيره، يعني صدای افراد معادل ميشه با همون اسمی كه از روز اول فرد رو با اون اسم صدا زدن و اگر روزی تصميم بگيرن از اون يكي اسم استفاده كنن فرد تشخيص نميده كه دارن اونو صدا می‌زنن و احساس خیلی عجیب و غریبی بهش دست میده.

اين افراد وقتی كه ازدواج می‌كنن مشكلات بزرگتر هم ميشه. چون حالا دو تا خانواده وجود داره، پس ديگه فقط بحثِ دوستان و همكاران نيست، بلكه قضيه‌ی خانواده‌هاست كه همزمان با هم در جاهاي مختلف قرار می‌گيرن و فردِ بينوا رو موردِ خطاب قرار ميدن. اين وسط همسرِ اون فرد هم كه از همه نزديک‌ترِه قطعا دچار سردرگمی ميشه.

مطمئنم هيچ پدر و مادري هرگز به اين چيزها فكر هم نكرده زمانی كه داشته از اين راه حل عجيب و غريب استفاده می‌كرده.

لطفا سرنوشت بچه‌هامون رو تحتِ تاثیر اعتقاداتِ شخصيمون که ممکنه چند سال بعد به غلط بودنشون پی ببریم قرار ندیم و بپذيريم كه ما صرفا واسطه‌ی به وجود آمدن ها هستيم و البته مسئولِ محافظت از چيزي كه به وجود مياريم اما نه هيچ چيزي بيشتر از اين. نه مالک هستيم و نه تعيين‌كننده‌ی هيچ مسيری. پس سعي كنيم بی‌طرف باقي بمونيم، حتي در انتخابِ اسم.

 


پی نوشت: من توی فکرهام یا رویاهام زمانی که میخوام با خودم صحبت کنم یا خودم رو صدا بزنم همیشه از اسم مستعارم استفاده می‌کنم، با اینکه اسم شناسنامه‌ام رو بیشتر دوست دارم. مغز آدم خیلی عجیب و غریبه.

شما هم تجربه‌ای از دو اسم ِ بودن دارید؟ برام بنویسید دوست دارم تجربه‌تون رو بخونم. 🙂