حلاوت و شیرینی زبان پارسی
هر بار که از این حلوای شیرین چیزی بچشم اینجا به اشتراک میگذارم
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
واسه این همه قشنگ عاشقی کردن ایشون غش نکنیم چی کار کنیم واقعا؟؟؟!!!
خدا رو شکر میکنم که من نبودم اون دوران، وگرنه رسواترین دختر شهر میبودم که میرفتم بست مینشستم دم در خونهاش.
گفتم اگر لبت گَزَم مِی خورم و شَکَر مَزَم / گفت خوری اگر پَزَم قصه دراز میکنی
من عاشق این غزلم، از همون بیت اول تا آخرین بیتش. اما در این بیت مذکور، دیگه تیر خلاص رو به قلب من زده. سعدی در این بیت معشوق جذابی رو تصویر میکنه.
عاشق به معشوق میگه اگر من به وصال تو برسم هم مست خواهم شد و هم شیرین کام. معشوق هم نه گذاشته نه برداشته گفته: «اگر من بهت فرصت چنین تجربهای رو بدم که قطعا همین حال رو خواهی داشت، اما الان داری فکر و خیال باطل میکنی.»
معشوقی که در مقابل این شیرین زبونی، به جای اینکه سرخ بشه و خجالت بکشه و سرش رو بندازه پایین، تو چشمای طرف نگاه میکنه و میگه «آره خب، معلومه که اینطوریه اما همه چیز بستگی به نظر من داره»
معشوقی که مطمئنه که رسیدن بهش چه حالی خواهد داشت و به طرف میفهمونه که این رسیدن اصلا کار سادهای نخواهد بود. معشوقِ باهوشیه که با حاضر جوابی دلبرانه جذابیت خودش رو بیشتر میکنه.
یکی از قشنگیهای شعر سعدی از نظر من (در حدی که من خوندم و فهمیدم) اینه که عاشق همیشه ارزش معشوق رو بالا میبره، حواسش به طرف مقابل هست و در واقع از طریق بالا بردن ارزش معشوق هست که به ارزش خودش اضافه میکنه نه از طریق پایین آوردن او. معشوق رو جفاپیشه و سنگدل نشون نمیده، بلکه او رو لایق جایگاهی که در اون قرار داره تصویر میکنه.
خیلی از ما آدمها چون ضعیف و ناتوان هستیم فکر میکنیم فقط در صورتی میتونیم بالا بریم که دیگران رو پایین بیاریم. حتی در روابط نزدیکمون هم سعی میکنیم با پایین آوردن اعتماد به نفس طرف مقابل، احساس بالاتر بودن و قویتر بودن کنیم.
اما عاشق در شعر سعدی انقدر پُره و انقدر فهمیده است که میدونه ارزش دادن به معشوق نه تنها از ارزش او کم نمیکنه بلکه به مراتب او رو ارزشمندتر هم خواهد کرد.
عاشق در شعر سعدی یه جنتلمن واقعیه.
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند
مَنَت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
چقدر خوب بلده این سعدی عاشقی کردن رو…
تصور کنید مزایدهی عشّاق داره برگزار میشه، همه قیمتها بالاااا
سعدی میگه من جونم رو میذارم وسط تا کسی نتونه قیمت بالاتر بده
اگر من اون دوران بودم به هر ضرب و زوری بود خودم رو بین معشوقههاش میچپوندم تا برای منم از این بیتها بگه، بعد غش میکردم واسه عاشقی کردنش 🤭😄
البته همین الان هم غش میکنم…. ♥️♥️
سعدی جانم یه غزلی داره که من خیلی دوستش دارم. با این بیت شروع میشه:
منِ بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
بعد همینطوری قند و نبات میسراید و ما هم همینطوری غش و ضعف میکنیم تا میرسیم به این بیت:
مردمان عاشق گفتار من ای قبلهٔ خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
به قبلهی خوبان میگه اونطوری که من عاشق دیدار تو هستم مردم عاشق گفتار من نیستن.
من وقتی به این بیت رسیدم تا چندین روز داشتم فکر میکردم. وقتی سعدی چنین حرفی میزنه معنیش اینه که خیلی محبوب بوده و واقف هم بوده به محبوبیتش و اونقدر این مساله عیان و مبرهن بوده و اونقدر مقدارش زیاد بوده که میشده در موردش این حرف رو زد. مثلا من اگر در مورد خودم چنین حرفی بزنم کاملا مضحک به نظر میاد و میگن طرف توهم زده، اما وقتی سعدی چنین مقایسهای میکنه یعنی حتما مصداق داشته و برای معشوق هم قابل قبول بوده.
حالا چی اینجا برای من جالبه!!! (بگذریم از اینکه در زمانهای که هیچ اینترنت و رسانهای نبوده، محبوب شدن هم اصلا کار سادهای نبوده اما انرژی کار خودش رو میکنه.)
چیزی که برای من خیلی جالبه اینه که سعدی محبوب بوده و با این محبوبیتِ خودش کاملا در صلح و هماهنگی بوده، به طوریکه خیلی راحت در موردش حرف زده. به معشوق نگفته من هیچی نیستم، من ذلیل و بدبختم، گفته من واسه خودم کسی هستم، اعتباری دارم، اما اندازهی خواستنم از اندازهی اعتبارم (که خیلی هم زیاده) بیشتره. هم عزت خودش رو حفظ کرده و هم ارزش معشوق رو بالا برده. حتی به مایی که ممکن بوده سالها بعد شعرش رو بخونیم این پیغام رو داده.
سعدی در سخن گفتن مهارت داشته و به این مهارت خودش «باور» داشته. خیلی از ماها مهارتهای بسیار ارزشمندی داریم، اما جرأت نداریم به بقیه بگیم که من در انجام دادن فلان کار خیلی خوبم. فکر میکنیم نشونهی غرور و خودبینیه، یا اینکه بقیه تصور میکنن ما توهم زدیم و با خودشون میگن حالا فکر کرده کیه، یا فکر میکنیم کاری که بلدیم اصلا کار مهمی نیست، یا اینکه خیلیها بهتر از ما میتونن این کار رو انجام بدن.
ما عمرا بتونیم به قبلهی خوبان بگیم که در فلان کار خیلی خوبیم. حتی در خلوت به خودمون هم نمیتونیم بگیم.
اونچه که همه رو عاشق گفتار سعدی کرده نه صرفا استادیش در سخن و سخنوری، بلکه باورِی بوده که خودش نسبت به خودش داشته. سعدی باور داشته که سخنش بسیار ارزشمند و دلنشینه، طوری که همه رو عاشق خودش میکنه و وقتی با این باور حرف بزنی لاجرم همینطور هم میشه.
کدوم یکی از ما اینطوری خودمون رو باور داریم؟
اگر داشتیم که سعدیِ تخصص خودمون میشدیم.
مولانای عزیز می فرماید:
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدنِ هر چیز را شرطست این
تا نگردی او ندانیاش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام
یعنی اگر میخواهی حقیقت چیزی رو تمام و کمال درک کنی باید باهاش یکی بشی.
به نظر من خیلی مودبانه و خیلی ظریف گفتن که «اگر تجربهی چیزی رو نداری (حسی، موقعیتی، شرایطی) در موردش حرف مفت نزن. اول اونجا باش، حسش کن، تجربهاش کن، اول باهاش یکی شو تا درکش کنی، بعد در موردش اظهارنظر کن.»
البته تجربه ثابت کرده که ما آدمها مودبانه و ظریف رو کمتر میفهمیم، حتما باید پسِ گردنی محکم بخوریم تا بفهمیم. چون فکر میکنیم فقط ما خوبیم، فکر میکنیم همه چیز رو بهتر از همه میفهمیم، فکر میکنیم که اگه در فلان موقعیت جای فلانی بودیم صد در صد بهتر از اون عمل میکردیم.
اینو به خودم میگم که هزار بار تا انتهای مسیر قضاوت پیش رفتم، هزار بار همهی فکرهایی که نباید رو کردم و همهی حرفهایی که نباید رو زدم، که هزار بار مودبانه و ظریف رو نفهمیدم و پسِ گردنی محکم رو خوردم.
میگم که یادم بمونه تا وقتی که این درس رو یاد نگیرم محکوم به موندن در همین سطح خواهم بود.
اگر چه هر چه جهانَتْ به دِلْ خریدارند / مَنَت به جانْ بخرم تا کسی نیفزاید
چقدر خوب بلده این سعدی عاشقی کردن رو…
تصور کنید مزایدهی عشّاق داره برگزار میشه، همه قیمتها بالاااا
سعدی میگه من جونم رو میذارم وسط تا کسی نتونه قیمت بالاتر بده
اگر من اون دوران بودم به هر ضرب و زوری بود خودم رو بین معشوقههاش میچپوندم تا برای منم از این بیتها بگه، بعد غش میکردم واسه عاشقی کردنش 🤭😄
البته همین الان هم غش میکنم…. ♥️♥️