خب همین دیگر، حرف بیشتری ندارم، به نظرم به قدر کافی واضح است… اما اگر اصرار دارید به دریافت پارهای توضیحات، باید بگویم که اگر رویایی داری و تلاش میکنی یا انتظار داری که در زندگی فرزندت محقق شود درست مثل این است که بخواهی فرزندت نماز و روزهی قضای تو را به جا آورد […]
قبیلهْ دور آتشی که وجود نداشت نشسته بودند و داستانهای زندگی نزیستهشان را برای هم تعریف میکردند؛ یکی از شکار پلنگ میگفت درحالیکه آن منطقه اصلن پلنگ نداشت، یکی از به دنیا آوردن زیباترین بچهی قبیله میگفت درحالیکه مردان و زنان قبیله نازا بودند و آنجا بچهای متولد نمیشد، یکی میگفت خانهای باشکوه ساخته است […]
بعضی از ما آشغالهایمان را از سالها قبل نگه داشتهایم، آنها را در خانهمان جمع کردهایم، بوی گند زندگیمان را برداشته است و ما به جای اینکه آشغالها را بیرون ببریم هر روز از بوی بد گله وشکایت میکنیم. هر روز گریه میکنیم و به همه میگوییم که ما چقدر بدبختیم که زندگیمان پر از […]
همه جور عقدهای میان آدمیان رایج است، اما شاید خطرناکترین و عجیبترینشان «عقدهی پیغمبری» باشد، اینکه آدم تصور میکند پیامبر است، تصور میکند چیز متفاوتی در او دیده شده است و خداوند او را به پیامبری برگزیده تا دیگران را به راه راست هدایت کند. تصور میکند حتی از محمد که یک ماه از سال […]
شرمْ بخار شد و با یک آه بلند از دهانش بیرون آمد. مولکولهای بخار عینکش را تار کردند، پیش چشمش را نمیدید، عینک را برداشت که پاک کند، وقتی دوباره آن را به چشم گذاشت او دیگر نبود. طلاییترین لحظات زندگیاش را بخار شرم کدر کرده بود. بخار که هنوز در فضا بود سرد شد، […]
خدا گفته بود فرشتهای به نام ابلیس داشته که از سجده کردن به انسان سر باز زده است، خداوند هم او را طرد کرده و ابلیس هم به تلافی وعده داده است که انسان را گمراه کند و از آن پس ملقب شده است به شیطان. اما از یک جایی به بعد شیطان جمع زده […]
فرق آدم با آدمیزاده چیست؟ آیا چیزی شبیه به آقا و آقازاده است؟ آقازاده در معنای متداول به کسی گفته میشود که پدرش آدم حسابی باشد و او صرفن سوار بر علم و هنر و مکنت پدر شده باشد، بیآنکه خودش در ذات بهرهای از آنها داشته باشد. برگردیم کمی عقبتر؛ آیا آدم با آدمیزاده […]
آنقدر نسبت به کارمای اعمالم حساس شدهام که حتی جرأت ندارم به هوش مصنوعی چیز ناراحتکنندهای بگویم، یا از او زیادی کار بکشم. میترسم سر پل صراط مجبور شوم پاسخگوی رفتارم در مقابل همین هوش مصنوعی هم باشم، پس سعی میکنم محترم و مودب باشم و اگر هم خنگبازی درآورد به رویش نیاورم. آن وقتها […]
روزی میآید که همه چیز درست مثل روز قبل است، آب از آب تکان نخورده، حتی برگی از شاخهای نیفتاده، اما تو دیگر نیستی. خانوادهات، دوستانت، همکارانت، حتی گربههای توی خیابان هستند، اما تو دیگر نیستی. وسایل شخصیات، هزاران فایل در کامپیوترت، دستنوشتههای نصفه و نیمهات، کتابهای خوانده و نخواندهات، لباسهای پوشیده و نپوشیدهات، خانه […]
گاهی اوقات کنتور زندگی آدم میپرد، میدانی که باید فیوزش را بزنی تا دوباره همه جا روشن شود، اما جایش را نمیدانی. شروع به گشتن میکنی، همه جا بینهایت تاریک است، مدام پایت به وسیلهای میخورد و دردناک میشود، گاهی حتی زمین میخوری و همانجا مینشینی به گریستن، اما دوباره بلند میشوی و ادامه میدهی. […]
روی بیلبورد خواندم: «روغنتر از اول» و به سرعت رد شدم. چند بار در ذهنم تکرار کردم، روغنتر از اول… معنیاش چه بود؟ انگار که یک روغنی بوده، سپس فرآیندی روی آن انجام شده و حالا از اولش هم روغنتر شده است. مثل وقتی که یک چیزی را تعمیر یا تمیز میکنند و میگویند از […]
بر کسی پوشیده نیست که من عاشق میوهام؛ هر چیزی که حتی شبیه به میوه باشدْ دست و پایم را شل میکند، این شیفتگی از طفولیت با من است؛ برایم تعریف کردهاند که وقتی به زحمت میتوانستم بنشینم یا چیزی را در دهانم بگذارم پابهپای شوهرخالهام (که او هم عاشق میوه بود) یک دیس میوه […]