مصاحبه‌کننده از خانم ثروتمند پرسید کار شما چیست؟ گفت من فروشنده‌ام. پرسید فروشنده‌ی خوبی هستی؟ گفت من می‌توانم آب را به ماهی بفروشم. احتمالن اشاره‌اش به ماهی داخل آب بود، یعنی وقتی ماهی خودش داخل آب است او هنوز می‌تواند‌ آب بیشتری به او بفروشد، چون ماهی اگر بیرون از آب باشد که هلاک یک […]

بچهْ چکمه‌های قرمزش را پوشیده است و کلاه بافتنی قرمزش هم تا روی چشمش آمده است، طوریکه چشم‌هایش پیدا نیستند،‌ در همان حال در چاله‌های پر از آب و گِل شلپ و شلوپ می‌کند. من از بچه‌ها وحشت دارم؛ نمی‌دانم چرا حس می‌کنم در عین حال که وجهی معصومانه و صاف و روشن دارند وجهی […]

بچه بی‌هوا مرد را صدا می‌زند: «آقا، آقا». مرد می‌گوید بله؟ بچه می‌گوید «این چنگال رو می‌کنم تو کونت.» مرد که می‌داند بچه از این حرف‌ها می‌زند بی‌آنکه معنی‌اش را بداند و برای اینکه به ماجرا دامن نزند می‌گوید «باشه» (در واقع به قیمت فرو رفتن چنگال در کونش به ماجرا فیصله می‌دهد.) من که […]

در وضعیت «باداکون» نشسته‌ام و یک چیزی را به یک چیزی می‌دوزم‌، درحالیکه زانوهایم کاملن روی زمین هستند و هیچ فشاری را احساس نمی‌کنم. نشستن در این آسانا برایم بسیار ساده است؛ نه به این دلیل که چند سال در هاتا و آشتانگا عرق ریخته‌ام، بلکه از همان اولین جلسه‌ای که یوگا را شروع کردم […]

دختر پنج ساله کنارم می‌نشیند و می‌گوید برایم خیار پوست بکن، می‌کنم. یک نمکدان نمک روی آن خالی می‌کند و با چنگال مشغول خوردنش می‌شود. لپ‌های گردش بیشتر باد می‌کنند و لب‌های کوچکش بیشتر پنهان می‌شوند. مثلن من رفته‌ام خانه‌ی او مهمانی و قرار است با هم میوه بخوریم، می‌گوید تو هم بخور. وسط مهمانیِ […]

در فیلم‌ها قاضی چکشی را روی میز می‌کوبد و اعلام می‌کند که «جلسه رسمی است.» یعنی دیگر رسمن جلسه‌ی رسیدگی شروع شده است، حرف اضافه نزنید تا کارمان را انجام دهیم. از امروزْ سال نو هم رسمی است، ۱۴۰۴ رسمن و واقعن شروع شد، بهتر است حرف اضافه نزنیم تا جهان کارش را انجام دهد. […]

  اسمش را گذاشته‌اند «عیدِ نو» یا «نو عید»، اما نه عید است نه نو.    

به مادر گفتم «امسال تولدت یک تاریخ خاص است؛ ۱۴۰۳/۰۳/۰۳، این تاریخ دیگر هرگز تکرار نمی‌شود.» خوشحال شد، خاص بودن را دوست داشت. رفتنش هم خاص بود، آنقدر خاص که فیلم‌هایش دست به دست میان مردم می‌گشت و همه درباره‌اش حرف می‌زدند. این را هم گفتم؛ گفتم مادر معروف شده‌اید، فیلم‌هایتان همه جا هست. باز […]

  این اولین تجربه‌ی آووکادویی من است که ظاهرن با موفقیت پیش می‌رود. در عمرم یک عدد آووکادو‌ خوردم آن را هم مجبور کردم که جوانه بزند و خودش را گسترش دهد که خدایی نکرده ضرر نکرده باشیم. تازه همان یک عدد را هم خودم نخریده بودم، اگر خودم برایش هزینه کرده بودم حتمن مجبورش […]

یکی از همین روزهای سرد زمستانی، پسر همسایه فقط با یک شورت در بالکن ایستاده بود، درحالیکه من در خانه جوراب پشمی پوشیده بودم و لباس بافتنی به تن داشتم. البته میزان چربی بدنش خیلی بیشتر از من بود اما به هر حال جسارتش هم قابل تحسین بود؛ هم برای لخت بودن در سرما، هم […]

یک بابایی در تلویزیون، تبلیغ وسیله‌ای برای دفع حشرات را می‌کند که با ایجاد صداهایی خارج از محدوده‌ی شنوایی انسان آن‌ها را می‌تاراند. آن وسط‌ها خوشمزه‌بازی هم درمی‌آورد و اسمی هم از موش‌ها می‌برد و بعد می‌گوید البته موش‌ حشره نیست، ولی این اختراعِ ما مثل چوب در ماتحت او هم فرو می‌رود و جان […]

اعتراف می‌کنم خیلی جاها از دستم برمی‌آمده که کاری انجام دهم، اما خودم را به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن زده‌ام تا از زیر بارش شانه خالی کنم. الهی شکرت…