بارها و بارها این حرف را از مادر شنیده بودم که «خوابهای من ردخور نداره.» یعنی خوابهایم حقیقت دارند یا به حقیقت میپیوندند. یک ماه قبل از رفتنش خواب پدرش را دیده بوده، برای کسی تعریف نکرده که چه دیده (تا اینجایش را هم به خاله و دخترخاله گفته بود.) اما ظاهرن پدرش به او […]
سال گذشته پدر سه بار در بیمارستان بستری شد به خاطر آنفولانزا. هنوز دو ماه از رفتن مادر نگذشته بود و فقط خدا میداند که چه به روز ما آمد. از سه ماه قبل واکسن آنفولانزا را پیگیری کردم و منتظر بودم تا وقتش برسد. صبح قرار بود پدر را برای تزریق واکسنش ببرم اما […]
قلب انسان در یک روز صدهزار بار میتپد. وسیلهای را تصور کنید که به این میزان کار کند و تصور کنید که چه استهلاکی خواهد داشت. به باقی اعضای بدن فکر کنید که در یک روز چه کارهایی را به چه میزانی انجام میدهند؛ مثلن دست، این عضو عجیب با ساختار شگفتانگیز که به واسطهی […]
بعد از مدتها یک مسیری را با تاکسی رفتم. یکی از مزایای رانندگی نکردن دیدن چیزهاییست که شاید هیچوقت نتوانسته بودی ببینی؛ دم غروب درختان عظیم نخل را وسط بلوارها دیدم. تحسین میکنم کسانی را که توانستهاند با مراقبتهای ویژه درختان نخل را در آبوهوای نامربوط پرورش دهند و به این حد از زیبایی برسانند. […]
آدم از دردسر، سردرد میگیرد و سردرد خودش یکجور دردسر است. البته یک وقتهایی هم گرفتار دردسری اما سردرد نداری، یا سردرد داری اما چندان دردسرساز نیست. ترجیح میدهی سردرد داشته باشی بیدردسر یا دردسر داشته باشی بیسردرد؟ سرت درد میکند یا درت سرد میکند؟ آیا سرت درد میکند برای دردسر؟ آیا سردرد برایت دردسرساز […]
متاسفانه امروز مجبور شدم در مراسم خاکسپاری یک نفر که از قضا مادر هم بود شرکت کنم؛ پایم مکرر سر میخورد و میافتادم داخل چاه و به زحمت خودم را بیرون میکشیدم و دوباره میافتادم. میدانم که مرگ مثل درآوردن لباسی سنگین از تن است؛ انگار که تن آدمیزاد لباس سنگینی برای روحش باشد و […]
«عبادی مروزی» واعظ و فقیه قرن ششم هجری در کتاب «مناقب الصوفیه»* گفته است: «جنید را ‑رحمة اللّه علیه‑ پرسیدند که حقیقت صدق چیست؟ گفت آنکه صادق باشی در محلی که نجات تو از آنجا جز به دروغ نخواهد بود.» ممکن است در مهلکهای گیر افتاده باشی که فقط با گفتن دروغ بتوانی از آن […]
با عجله ماشین را یک جایی پارک کردم تا خودم را به پدر که در بانک منتظرم بود برسانم. وقتی پیاده شدم یک صدای کوچک سلام بزرگی کرد. دنبال صدا گشتم تا تصویر محوی از او پشت توری پنجره دیدم که لبخند بزرگی روی صورتش بود و با انرژی درخشانی دست تکان میداد. یکی از […]
چند فکر بیربط: هر زمان که خانه را تمیز میکنم تا یکی دو روز بعدش آدم فرهیختهای هستم از بس که هنگام تمیزکاری به پادکستها یا فایلهای صوتی گوش میدهم. اگر هر روز خانه را تمیز کنم به زودی به روشنضمیری خواهم رسید. امروز خودم را عزتتَپان کردم و برای خودم چای زعفرانی دم کردم. […]
امشب اشتباه نابخردانهای کردم و یک ویدئوی کوتاه دیدم از مادرانی که سرشان را روی پای فرزندان خردسالشان میگذاشتند تا عکسالعمل آنها را ببینند. سالها قبل هم چنین چیزی را دیده بودم اما اینبار مثل بارهای قبلی نبود، دیگر حریف کودک درونم نشدم. نه اینکه بعد از آن یک هفتهای که قرارش را گذاشته بودیم […]
روییدنِ جوانهی یک فکر تازه در سرزمین نفرینشدهی ذهن او که خودش هم نمیدانست میتواند تا این اندازه سیاهبخت باشد و چه بسا باید میفهمید از این همه ناامنی که حاکم شده بود بر افکار خام او و او نفهمید تا اینکه جوانهای رویید و تازه بعد از روییدنش متوجهی حجم عظیم تبعات یک نفرین […]
راستش هیچوقت فکر نمیکردم که بخواهم در مورد چنین موضوعی بنویسم؛ همیشه تصور میکردم قرار است آدم مهمی بشوم و سوژههایی که در موردشان مینویسم حتمن چیزهای خاص و دهانپرکنی خواهند بود. اما مثل اکثر آدمها با آنچه تصور میکردم قرار است بشوم کیلومترها فاصله دارم و دغدغههایم از همین قبیل دغدغههای دمدستی و روزمره […]


