روی بیلبورد خواندم: «روغن‌تر از اول» و به سرعت رد شدم. چند بار در ذهنم تکرار کردم، روغن‌تر از اول… معنی‌اش چه بود؟ انگار که یک روغنی بوده، سپس فرآیندی روی آن انجام شده و حالا از اولش هم روغن‌تر شده است. مثل وقتی که یک چیزی را تعمیر یا تمیز می‌کنند و می‌گویند از […]

بر کسی پوشیده نیست که من عاشق میوه‌ام؛ هر چیزی که حتی شبیه به میوه باشدْ دست و پایم را شل می‌کند، این شیفتگی از طفولیت با من است؛ برایم تعریف کرده‌اند که وقتی به زحمت می‌توانستم بنشینم یا چیزی را در دهانم بگذارم پابه‌پای شوهرخاله‌ام (که او هم عاشق میوه بود) یک دیس میوه […]

خیلی از بزرگان گفته‌اند «بمیرید پیش از آنکه بمیرید». راستش من هنوز کاملن منظور بزرگان را در این مورد متوجه نشده‌ام؛ مثلن اینکه نَفْس‌تان را بکشید، یا از خودتان بیرون بیایید یا چیزهایی از این قبیل. بزرگان‌اند دیگر، حق دارند هر حرفی بزنند و اگر نقصی هست در گیرنده‌های ماست. از آنجاییکه خوشبختانه من از […]

نمی‌دانم چرا اسم کارتون «پِرین» را گذاشته بودند «باخانمان»، درحالیکه دخترک بیچاره عملن بی‌خانمان‌ترین بود. یادم می‌آید که با قوطی خالی کنسرو برای خودش قابلمه درست می‌کرد و از این کارها. بله درست است؛ خلاق بود و امیدوار، جسور بود و مهربان، اما به هر حال باخانمان نبود. حداقل تا جایی که من یادم می‌آید […]

نوشتن مثل بخیه زدنِ زخمْ بدون بی‌حسی است، درد دارد اما زخم را می‌بندد، ولی در کنارش نیاز به دارو هم هست تا عفونت در بدن پخش نشود. اما بعضی زخم‌ها زخمِ بازند، نمی‌توان آن‌ها را بخیه زد، یعنی نباید آن‌ها را بخیه زد؛ مثلن زمانی که سوراخی در بدن ایجاد می‌شود نمی‌توان محل سوراخ […]

پروفسور جان نَش، ریاضیدان بزرگ و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد، جایی در اواسط زندگی‌اش گرفتار نوعی اسکیزوفرنی شد. او شخصیت‌هایی توهمی را می‌دید که به وضوح با او در ارتباط بودند و او را تحریک به انجام کارهایی می‌کردند که شاید نباید انجام می‌داد. این توهمات، زندگی شخصی و حرفه‌ایش را دستخوش فروپاشی کرد به […]

یک طوری وِلو شده‌‌ایم و پاهایمان را دراز کرده‌ایم وسط زندگی که انگار قرار است هزار سال اینجا بمانیم. حواسمان نیست که جمع و جورتر بنشینیم و آماده‌تر باشیم. همه‌ی آنهایی که رفته‌اند، یک روزی فکر می‌کردند عزیزکرده‌‌ی دنیا هستند و قرار است اتفاقات خاصی برایشان بیفتد. فکر می‌کردند اهل برنامه‌ریزی و حساب و کتاب‌اند […]

مادر مثل یخ بود؛ وقتی به بیمارستان رفت او را محکم در مُشتمان نگه داشتیم تا حفظش کنیم، اما نیمی از او آب شد و نیمی دیگر از میان انگشتانمان سُر خورد و رفت. مُشتمان را که باز کردیم خیس و سرد بود اما خالی.   (سه ماه گذشت)

گربه‌ی اُلگا هم از دنیا رفت. چه خبر شده است؟ لطفن همگی خودتان را سفت نگه دارید. تا اطلاع ثانوی هیچ‌کس حقِ مردن ندارد، حتی اگر گربه باشد. گربه‌ها دست‌کم ده سال عمر می‌کنند،‌ چرا عمر این بچه باید پنج سال باشد آن هم در نقطه‌ی حساس کنونی که دیگر کسی رمقِ از دست دادن […]

ما یک مرتبه بزرگ شدیم، یعنی مجبور شدیم که بزرگ شویم. تا قبل از این ما بچه‌های کوچکی بودیم پنهان شده زیر دامن مادر. سایه‌ی مادر آنقدر بر سرمان بزرگ بود که نمی‌گذاشت چیزی دست و دلمان را بلرزاند. حالا انگار ناچار شده‌ایم با زندگی رو در رو شویم. انگار که تازه از رحم مادر […]

من بالاخره نفهمیدم «فردوسی‌پور» استقلالی بود یا پرسپولیسی. طوری دِربی را گزارش می‌کرد که کسی نمی‌فهمید طرفدار کدام تیم است، انگار که او طرفدارِ گزارش کردن بود.این ویژگی را فقط در مادر دیدم؛ او هم بافتنی بافته بود و هم کارمندی کرده بود. سفر رفتن را همانقدری دوست داشت که در خانه ماندن را. در […]

اگر این درد نبود معلوم نبود تا کجای زندگی به تاخت می‌رفتم یا اجازه می‌دادم که دیگران مرا چهارنعل بتازانند. اگر این درد نبود هیچ‌گاه از خودم نمی‌پرسیدم: «این بود چیزی که از زندگی می‌خواستی دوست من؟» اگر این درد نبود نمی‌فهمیدم که کارد به استخوانِ روحم رسیده است و آنقدر چاقو را آنجا نگه […]

دسته‌بندی‌ها

ردپاهای تازه

پادکست ردپاهای تازه | مریم کاشانکی
ردپاهای تازه
ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟
Loading
/
  • ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

    ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

    Oct 11, 2025 • 08:35

    «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

  • ردپاهای تازه - ۱۲ - دعای خلاقیت

    ردپاهای تازه - ۱۲ - دعای خلاقیت

    Oct 9, 2025 • 1:19

    دعای خلاقیت

  • ردپاهای تازه - ۱۱ - چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

    ردپاهای تازه - ۱۱ - چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

    Oct 9, 2025 • 22:15

    چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

  • ردپاهای تازه - ۱۰ - با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

    ردپاهای تازه - ۱۰ - با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

    Oct 9, 2025 • 18:39

    با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

  • ردپاهای تازه - ۹ - عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

    ردپاهای تازه - ۹ - عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

    Oct 6, 2025 • 24:22

    عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

  • ردپاهای تازه - ۸ - دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن

    ردپاهای تازه - ۸ - دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن

    Oct 6, 2025 • 27:35

    دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن.

  • ردپاهای تازه - ۷ - «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم

    ردپاهای تازه - ۷ - «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم

    Oct 6, 2025 • 11:14

    «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم.

  • ردپاهای تازه - ۶ - ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

    ردپاهای تازه - ۶ - ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

    Oct 1, 2025 • 6:56

    ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

  • ردپاهای تازه - ۵ - عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

    ردپاهای تازه - ۵ - عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

    Oct 1, 2025 • 3:32

    عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

  • ردپاهای تازه - ۴ - فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن

    ردپاهای تازه - ۴ - فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن

    Oct 1, 2025 • 14:40

    فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن