عزیزم، این روزها افکار درهم و برهم و به هم ریختهای دارم؛ از آن زمانهاییست که دوست داری فقط یک گوشهای بنشینی و به جایی در دوردستها خیره شوی. اما […]
به خانمی که در باغچهی حیاطش، که دیواری بسیار کوتاه داشت، کار میکرد «خسته نباشید» گفتم، در حالیکه گلهای نارنجی بوتهای را که نمیدانستم چیست با آن عطر عجیبش در […]
هر فردی که به شما مراجعه میکنه برای عکاسی، چه به عنوان مدل و چه یه فرد عادی، با هر چهره و هر اندامی که داره، «به طرز شگفتانگیزی زیباست.» […]
برای پدر و مادرم قرصهای جویدنی ویتامین سی و آبنباتهای اکالیپتوس طعمدار گرفتهام. بعد از چند روز زنگ میزنم تا حالشان را بپرسم. به مادر میگویم قرصهایتان را میخورید؟ میگوید: […]
صدای عجیب کفشهای مرد که هیچ به صدای کفشهای مردانه نمیماند هر روز راس ساعت ۶ صبح سکوت کوچه را در هم میشکند. هر روز همان کفش به پا همان […]
پرندههایی که گروهی پرواز میکنند جلوهی زیبایی را در آسمان پدید میآورند. اما من پرندههایی را که به تنهایی پرواز میکنند بیشتر دوست میدارم؛ آنها جسارت بیشتری دارند، آنها برای […]
بهسانِ زن، در دردِ هم آغوشی با خودش بهسانِ مرگ که بیخبر میآید بهسانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده میشود و بهسانِ زمین، زمانی که تنگ میشود برای […]
به نظر من یکی از بیمایهترین مفاهیم در زندگی مفهوم پشیمانیه؛ اینکه کسی بابت انتخابها و تصمیمات گذشتهاش احساس پشیمانی داشته باشه. هر تصمیم یه مسیره و اصلا مهم نیست […]
عزیزم میدانم که همین تازگیها برایت نوشتهام، اما مادر است دیگر، دلش طاقت نمیآورد از فرزندش بیخبر باشد، حتی مادری که از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند هم دلش […]
آدم خاصی بود؛ یعنی از زور معمولی بودن خاص بود؛ نه خیلی کله شق بود، نه خیلی عصبانی، نه زیادی مغرور، نه چندان جسور، نه خیلی عاشق پیشه، نه حتی […]
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جوجه یاکریم از لانه پایین افتاده، در حالیکه سعی داشته از تخم بیرون بیاید اما سرش هنوز داخل تخم بود و کامل بیرون […]
خواهرم یه حرفی زد که درِ جدیدی از آگاهی رو به روی من باز کرد. (اصولا عقلش به این حد قد نمیدهها، نمیدونم چی شد که حرفی به این خوبی […]