مطالب توسط مریم کاشانکی

,

الهی، کفایتِ آزمون‌های الهی

به دوستم گفتم در وب‌سایت جفتک می‌اندازم، هر کاری دلم بخواهد اینجا می‌کنم، اگر جای دیگری بودم آنقدر همه چیز را بالا و پایین می‌کردم که نوشته از دهان می‌افتاد. اینجا اما نگران هیچ نگاهی نیستم، احتمالن هیچ‌کس نمی‌خواند اما به هر حال یک جای عمومی است، شهر اگر خالی هم باشد من وسط خیابان […]

,

یک داستان عاشقانه

لغزیدن خنده‌ای شهوت‌بار بر روی لب‌های بی‌رنگش، رنگی تازه به آن تاریکی بی‌رمق داد که نمی‌شد نادیده‌اش گرفت. اتاق بوی مرد گرفته بود. مردی که شب‌های زیادی تنها خوابیده بود. حالا هم بعید بود این خنده‌ی شهوت‌بار بخواهد تبدیل به یک هم‌خوابگی زودهنگام شود. اما بیهوده خنده‌ای شهوت‌بار نمی‌لغزد بر لب‌های بی‌رنگ زنی. او به […]

,

جادوی تلویزیون برای رفع خستگی

یک نوعی از خستگی هست که برای رفع آن فقط باید تلویزیون را روشن کنی، منظورم تلویزیون واقعی است نه آنجاییکه ماهواره در لباس مبدل خودش را به جای تلویزیون جا می‌زند. باید یک تلویزیون واقعی را روشن کنی و به ترتیب شبکه‌ها را پایین بیایی. نگران نباش، چون این کار چندان وقت‌گیر نیست، نهایتن […]

,

یک‌ساله شدن یک‌ زندگی تازه

تعدادی پسربچه‌ی پیش‌دبستانی را آورده بودند تور خرید از فروشگاه. احتمالن از خانواده‌هایشان خواسته بودند مبلغ اندکی را در یک کارت بریزند تا آن‌ها بتوانند خرید از یک فروشگاه را تجربه کنند. سبدهای قرمز کوچکی را که هنوز از قواره‌شان بزرگ‌تر بود به زحمت می‌کشیدند درحالیکه هر کدام در سبدشان چند قلم کیک و بیسکوییت […]

,

کسی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت

وقتی چیزی برای نوشتن ندارم از احساسم می‌نویسم؛ (به هر حال انسان همیشه یک احساسی دارد) سپس از فکر یا اتفاقی که سبب ایجاد آن احساس شده‌ است می‌نویسم و همین‌طور ادامه می‌دهم تا یک جایی تمام شود، خودش بلد است چطور تمام شود. خیلی سال قبل تصور می‌کردم هر چیزی که می‌نویسم باید لزومن […]

, ,

من پشت دست شما بازی خواهم کرد

از دنبال‌کردن تک‌تک هدایت‌هایی که خداوند به شیوه‌های مختلف بر قلبم فرستاده است با تمام وجود راضی‌ام. بعضی‌هایشان پوستم را کنده‌اند، طوریکه برای جمع‌کردن پاره‌های خودم احساس پرنده‌هایی را داشتم که ابراهیم آن‌ها را کشت و با هم مخلوط کرد و هر بخش از این معجون را بالای کوهی قرار داد و آن‌ها را فراخواند […]

, ,

وسط طوفان رمان خواندم

صبح رمان خواندم. فکرش را هم نمی‌کردم روزی برسد که صبحش رمان بخوانم. منی که همیشه نگران افزایش بهره‌روی در ابتدای صبح بوده‌ام یا دربه‌درِ رفتن به دنبال کاری یا مضطربِ حجم کارهایی که باید انجام شوند، از خاطر برده بودم که می‌شود صبح رمان خواند؛ مثل یک ناپرهیزی نابخشودنی اما شیرین برای ابتدای صبح. […]

,

شب اضافه‌وزن دارد و من شعر گفته‌ام

شعر گفته‌ام: رازناک‌تر از آنی که بشود در حوالی‌ات به حقیقتی پی برد. راستش فقط رفته‌ام سر خط تا شبیه شعر شود. شاید هم شعر باشد نمی‌دانم اما به قصد شعر ننوشته بودم. چرا اصلن باید به قصد خاصی بنویسم؟ به گمانم اضافه‌وزن پیدا کرده است شب، طوریکه توان تکان خوردن و عوض‌کردن جایش با […]

, ,

نوشتن از کلمات یا جمله‌سازی با کلمات

نوشتن درباره‌ی یک کلمه با جمله‌ساختن با همان کلمه کاملن متفاوت است. دو تجربه‌ی بسیار متفاوت رقم می‌خورد از این دو تمرین؛ مثلن اگر بخواهی درباره‌ی آب بنویسی شاید بنویسی «آب انتخاب اول و آخر من در میان تمام نوشیدنی‌هاست.» یا مثلن «آب در برابر هیچ‌چیز مقاومت نمی‌کند، صرفن عبور می‌کند و همین ویژگی آن […]

, ,

ثبت چند لحظه‌ی ویژه

امروز مواجهه‌ای ویژه با چند لحظه‌ی بخصوص داشتم که دلم می‌خواهد همه را ثبت کنم. نخستین مواجهه، دیدن پسری حدودن ده ساله در مغازه‌ی پدرش بود که به جای پدر کارت می‌کشید. او با سرعتی مثال‌زدنی مبلغ و سپس رمز را در دستگاه کارتخوان وارد کرد و رسید داد. برای خود من تا مدت‌ها تبدیل […]