قویترین ابزار آموزش
تبوتاب شعر را علاقهی پدر به شعرخوانی در سر من انداخت. پررنگترین تصویری که از او دارم تصویر مردی همراه و درگیر شعر است؛ مردی که از بر و به آواز شعر میخواند، شعرهای جدید حفظ میکند و شعر میگوید.
شعرهایی که از بر بود اغلب شعر نو بودند اما شعرهای تازهای که دنبال میکرد بیشتر غزل. حالا هم شعر تنها پناه پدر است. از میان شعرا بیش از همه حافظ را میخواند؛ شاید همین سبب شد که من هم حافظ بخوانم.
چند روز قبل طبق عادت همیشگیاش غزل معروف حافظ را زمزمه میکرد، همان که میگوید:
«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم»
وقتی به مصرع دوم از بیت دوم رسید گفت:
«من و ساقی بدو تازیم و بنیادش براندازیم»
من علامهبازی درآوردم و گفتم پدر جان، شما که استاد مایی، اما اجازه بده با شما موافق نباشم. تا جایی که من خاطرم هست حافظ اینجا میگوید:
«من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم»
که یعنی دستمان را بگذاریم در دست هم و حال غم را بگیریم. پدر نه مخالفت کرد و نه موافقت و موضوع عوض شد. امروز که به دیدنش رفته بودم مرا صدا و زد و گفت بیا سنگهایمان را وا بکنیم.
سه نسخه حافظ را کنار هم باز کرده بود. به جلد اولی اشاره کرد و گفت بخوان. من خواندم:
«از روی نسخهی خطی نزدیک به زمان شاعر
به کوشش ایرج افشار»
در آن دیوان نوشته شده بود:
«من و ساقی بدو تازیم و بنیادش براندازیم»
و در نسخهی جدیدتر حرف من درست بود.
اصلن مهم نبود که کدام یکی واقعن مدنظر شاعر بوده است، چیزی که برایم جالب بود پیگیری پدر بود، اینکه شعر برایش مهم است و سهلانگارانه از آن نمیگذرد، وقتی شعر میخواند همیشه یک لغتنامه کنار دستش دارد و معنی لغات را پیدا میکند، حتی خیلی خوب به خاطر دارم که مدتی طولانی هر لغت جدیدی را در دفتری مینوشت.
این عادت به یافتن معنی لغات در لغتنامه را هم پدر در سر من انداخت و تمام این اتفاقات به شکلی کاملن طبیعی و بدون ردوبدل کردن هیچ کلامی رخ داد. من صرفن به او نگاه کرده بودم و یاد گرفته بودم.
وقتی دقیق میشوم میبینم شالودهی شخصیت همهی ما فقط با نگاه کردن به پدر و مادر شکل گرفته است؛ آنها هیچکدام اهل سخنگفتن و نصیحتکردن نبودند، اهل اجبارکردن که مطلقن نبودند و کدام ابزار برای یاددادن قویتر از عملکردن است؟
الهی شکرت…


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.