گفتوگوهای درونی حتی پس از سالها تلاش برای کمرنگکردن یا دستکم نشنیدنشان با همان وضوح قبل به گوش میرسند و میکوشند میخ خودشان را در زندگی بکوبند. در این میان تنها چیزی که میتواند تفاوت کند اقدام بر خلاف نظر این گفتوگوهاست که به آنها مجال خودنمایی بیش از حد را نمیدهد که اگر اینطور […]
بهترین شیوهی قدردانی از چیزیْ استفادهی درست از آن چیز است، استفادهای که منتج به مراقبت از آن میشود. اگر از وسیلهای درست استفاده کنیم قدردانِ داشتنش بودهایم. این شیوهای بسیار کارآمدتر از این است که فقط در کلام بگوییم قدردان هستیم. اگر رابطهی زیبایی داریم باید از آن مراقبت کنیم نه اینکه صرفن بگوییم […]
«مادر» کار کردن با اپلیکیشنها را بلد نبود، از گوشی برای زنگزدن و به ندرت هم برای عکسگرفتن استفاده میکرد. کاش اینستاگرام را بلد بود و آنجا عکس گذاشته بود، دوست داشتم ببینم چه چیزهایی بیشتر مورد علاقهاش بودند، کاش واتساپ داشت و برای پروفایلش عکس گذاشته بود؛ مثل مادرانی که عکس بچههایشان را روی […]
دلت میخواهد خانهای در طبیعت در جایی بکر با منظرهای حیرتانگیز داشته باشی و هر روز از دیدن دشتهایی که منتهی میشوند به کوههای پوشیده از درختان سرسبز و منظرهی بیبدیل سروهای ناز در هر گوشه و کنار و گلهای وحشی و غروبهای افسونگر لذت ببری و در چنین فضایی بنویسی و بخوانی و چای […]
در آن روزی که گِلها میسرشتند / به دل در قصهٔ ایمان نوشتند اگر آن نامه را یک رَه بخوانی / هر آن چیزی که میخواهی بدانی تو بستی عهد عقد بندگی دوش / ولی کردی بِنادانی فراموش کلام حق بدان گشته است مُنزل / که تا یادت دهد آن عهد اول اگر تو دیدهای […]
ما ایرانیها گزارهی ثابتی داریم که هر سال اواخر شهریورماه یا اوایل مهرماه آن را به کار میبریم: «امسال هوا زود سرد کرده.» سپس دو روز از منعقدشدن این گزاره نگذشته است که هوا از تابستان هم گرمتر میشود و دستکم به مدت یک ماه به تباهکردن شعور و شخصیت ما ادامه میدهد. اما ما […]
دعای خلاقیت را بشنوید: ای خالق بیهمتا، هر روز را با یاد و نام تو آغاز میکنم. خود را همچون ابزاری به دستان خلاق و قدرتمند تو میسپارم. وجود خود را به روی خلاقیتِ ذات الهی تو میگشایم و تسلیم تو میشوم. به استقبال اندیشههای نو و راههای تازه میروم و یقین دارم که توسط […]
موکت در حدفاصل میان اتاق و راهرو بلند شده است، یعنی از اول هم در همین وضعیت بود، بالاخره بعد از هزاربار گیرکردنِ پا و قرارگرفتن در شرف کلهمعلق شدن، همت میکنم و چسب و قلم میخرم و آن قسمت را میچسبانم. چندین کتاب و وزنه را رویش میگذارم تا حسابی محکم شود. یکی از […]
امروز به سراغ دو کار اداری رفتم. کارم که تمام شد نشستم در ماشین و زارزار گریه کردم. قلبم میگفت «چه بدبختی تو که باید بیفتی در پی این کار، به همه توضیح بدهی و انجامشدنش را پیگیری کنی. کجا قرار ما با روزگار این بود؟» میگفت «من دیگر طاقت این مواجهه را ندارم.» تنها […]
من زبان غم را بلد نیستم، نمیدانم به چه زبانی باید با او حرف بزنم و چطور ارتباط بگیرم. حس میکنم این رابطه هرگز شکل درستی پیدا نخواهد کرد؛ من عاجزم از هر مواجههای با غم و غم هم تکلیفش را با من نمیداند. من در مقابلش درمانده و ناتوانم و او در مقابل من […]
باز هم یک همسایه لخت در بالکن بود، درست وقتی که من چای میخوردم. نگاهم که آن طرف افتاد مجبور شدم به نگاهکردن ادامه دهم چون نمیفهمیدم در بالکن دقیقن چه کار میکند. وقتی سرم را برگرداندم و یک لحظه چشمم را بستم تصویر ساختمان را در تاریکی پشت چشمم میدیدم اما شبیه به چیزی […]
مورچهها وسط دستشویی تجمع کردهاند، درست جایی که میایستی مقابل روشویی و حالا به دلیل تجمع مجبورم کج بایستم. با آنها حرف میزنم، میگویم توقف بیجا مانع کسب است، میگویم متفرق شوید، تجمع نکنید، میگویم مگر کف دستشویی چیزی خیرات میکنند که اینطور جمع شدهاید؟ میگویم مجبورم نکنید سمپاشی کنم، بروید پی زندگیتان. اما طوری […]