روزانه‌نگاری – جمعه ۲۱ مرداد ۱۴۰۱

دیشب آنقدر خسته و بی‌حوصله بودم که هر کاری کردم نتوانستم چیزی بنویسم. مدتی هم پای کامپیوتر نشستم و واقعا تلاش کردم که بنویسم اما به هیچ وجه نتوانستم. ترکیبی از افسردگی و خستگی و بی‌حوصلگی و همه‌ی اینها بودم. ساعت‌ها طول کشیده بود تا هر دو طبقه را نظافت کنم. وقتی کار تمام شد و رفتم دوش بگیرم عضلات پاهایم مانند زمان‌هایی که به پیاده‌روی طولانی می‌روم درد گرفته بودند. فهمیدم که خیلی زیاد سر پا بودم و راه رفته بودم. بعد هم در آماده کردن غذا به مادر کمک کرده بودم. شب هم برنج را دم کردم. بچه‌ها خیلی دیر از کارگاه آمدند،‌ دستگاه‌های جدیدی خریده بودند که باید نصب می‌شد. من قبل از آمدن بچه‌ها از شدت بی‌حوصلگی و البته خستگی خوابیدم. امروز و دیروز هر بار نه صفحه در دفترم نوشتم. نوشتن صبحگاهی برای من مانند مراقبه کردن است، باید آنقدر بنویسم تا ذهنم خالی شود. تا زمانیکه محتویات مغزم را روی کاغذ نیاورم آرام نمی‌شوم. معلوم است که این دو روز ذهنم خیلی درگیر بوده. امروز اتفاقی پیش آمد که خیلی بیشتر مرا متوجه‌ی این موضوع کرد که بسیاری از آدم‌ها به دنبال سودهای کوتاه مدت هستند. به دنبال اینکه در این برهه بتوانند سودی ببرند و فکر...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

امروز را دیرتر از همیشه شروع کردم چون خیلی خسته بودم. البته که منظورم از دیرتر از همیشه قبل از ساعت هشت است اما برای من خیلی دیرتر از همیشه محسوب می‌شود. بعد از صبحانه بالکن را شستم، اثر خاک دیروز در بالکن کاملا مشخص بود. بعد از آن هم سریع دست به کار شدم و حلوای رژیمی را درست کردم. همه چیزش خیلی خوب شده به جز اینکه دست من از جا درآمده از بس که هم زدم. برای یک بار انجام دادن تجربه‌ی خوبی بود اما بعید است که دیگر اقدام به حلوا پختن کنم. فکر کنم نگفته بودم که من عاشق حلوا هستم؛ مخصوصا حلواهای پنبه خانم که فوق‌العاده می‌شوند؛ کم شیرین و خوشرنگ با بافت عالی. مادر فقط به خاطر من حلوا می‌پخت، به خدا که یک قابلمه حلوا را تنهایی می‌خوردم و حاضر نبودم حتی یک قاشقش را با کسی تقسیم کنم (خدا را شکر هیچکس هم طالب خوردنش نبود) حلوا در این مدت جزء معدود چیزهایی بود که واقعا دلم می‌خواست و هنوز هم می‌خواهد. یعنی مثل بقیه‌ی چیزها نبود که خوردن و نخوردنشان برایم یکی است. خیلی چیزها را که دیگر اصلا دلم‌ نمی‌خواهد بخورم، خیلی چیزها هم هستند که اگر هیچوقت نخورم اصلا برایم مهم نیست...

ادامه مطلب