روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱

از چند روز قبل با مهدی هماهنگ کردم که امروز کارگاه نروم. اوضاع ناخن‌هایم وخیم شده بود و واقعا نیاز داشتم برای درست کردنشان بروم. یک روز که خانه هستم روی تخته یک لیست بلندبالا می‌نویسم. انگار که آزاد شده باشم و بخواهم تمام رویاهایم را یک شبه محقق کنم. از صبح زود شروع به فعالیت کردم؛ دو سری لباس شستم و لباس‌های شسته شده را جمع کردم. کفش‌هایم را تمیز کردم، گوشت چرخ‌کرده را بیرون گذاشتم و از خانه خارج شدم. سری به خانه‌ی پدر و مادر زدم. مادر در حال تمیز کردن کشوهای کابینت بود. پدر هم درباره‌ی سرگرمی جدیدش که بهتر است در موردش ننویسم برایم حرف زد. حسابی مشغول شده بود. عاشق کارهایش هستم. همه چیز را در نایلون می‌پیچد و تمیز نگه می‌دارد. آشپزخانه‌ی طبقه‌ی پایین را حسابی مرتب و تمیز کرده بود. عاشق این روحیه‌اش هستم که هیچ چیز اضافه‌ای را نگه نمی‌دارد. هیچ نوع وابستگی به وسایل ندارد و به راحتی آنها را حذف می‌کند. به موقع به سالن رسیدم و ناخن‌هایم را به رنگ قهوه‌ای-زرشکی درآوردم. امروز جوگیر شده بودم و کم لباس پوشیده بودم. از شانس ابری بود و حسابی هم سرد شده بود. بعد از آرایشگاه مستقیم به خانه برگشتم و از...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱

سال گذشته در چنین روزهایی من در حال طی کردن یکی از سخت‌ترین گذارهای زندگی‌ام بودم؛ آشفته، سردرگم، خسته، نگران. مدت‌ها بود که لبم به خنده‌ای عمیق باز نشده بود. یادم می‌آید که آن روزها با خودم زمزمه می‌کردم: دیوانه به حال خویش بگذار / کاین مستی ما نه از شراب است یادم می‌آید که نوشته بودم: «حالی که چگونه قرار است خوب شود...نمی‌دانم ... فقط می‌دانم که همیشه شده است و همیشه خواهد شد» دفترهای آن روزها را ورق زدم و دیدم که هر روز از خداوند طلب هدایت کرده بودم و او هم مرا قدم به قدم هدایت نمود. خداوند مرا در مسیرهای جدیدی قرار داد و هر روز و هر لحظه هدایتم کرد. آنقدر برنامه‌ریزی‌اش دقیق و کامل و درست بود که هر بار که به آن فکر می‌کنم حیرت‌زده می‌شوم. در طول حدود یک سال و نیم، خداوند تمام آدم‌های اشتباهی را از مسیر من خارج کرد. خیلی درد داشت، هنوز هم گاهی دردش به سراغم می‌آید. اما درد‌ مرا بزرگ کرد. درد از من آدم دیگری ساخت. خیلی چیزها در مورد خودم و دیگران فهمیدم؛ فهمیدم که من نمی‌توانم به کسی کمک کنم. فهمیدم که باید کنار بایستم و اجازه دهم آدم‌ها مسیری را که به خاطرش به این دنیا...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – شنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۱

امروز را کُند و آرام و یک جورهایی بی‌حوصله شروع کردم. یکی دو ساعت تمیزکاری کردم. دارم کم کم بعضی جاها را تمیز می‌کنم. دلم‌ می‌خواهد وقتی که اینجا را ترک می‌کنم کاملا تمیز باشد، همانطور که دوست دارم وقتی به خانه‌‌ی جدیدی می‌روم آن را تمیز تحویل بگیرم. روزهای اول هفته که خانه هستم یک پایم پای کامپیوتر است و پای دیگرم در حال انجام دادن کارهای خانه؛ شستن و جمع کردن لباس‌ها، آماده کردن غذا، سر و سامان دادن به وسایلی که برده و آورده‌ایم... امروز هم مثل همیشه تمام مدت در رفت و آمد بین میز کار و بقیه‌ی خانه بودم. همین الان که نشسته‌ام متوجه‌ی وجود خاک در جایی شدم که قبلا متوجه‌اش نشده بودم. اصلا آدم وقتی نظافت می‌کند جاهایی را پیدا می‌کند که حتی فکرش را هم نمی‌کرده که ممکن است مثلا خاک بگیرند یا کثیف شوند. به همین دلیل است که من همیشه تمیز‌کاریهای اصلی خانه مانند خانه‌تکانی را خودم انجام می‌دهم و این کار را به دیگران نمی‌سپارم، چون به نظرم اولا فقط خود آدم است که می‌داند کدام نقاطِ ناپیدا هستند که باید تمیز شوند و دوما وقتی که خودت شاهد و ناظر تمیز شدن نقاط مختلف خانه هستی، انرژی فضا برایت کاملا...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – چهارشنبه بیست و نهم تیر ۱۴۰۱

واقعا نمی‌دانم چگونه هوای این روزهای کارگاه را تحمل می‌کنم؛ دوازده ساعت سونای بخار به همراه یک روزه‌داری طولانی رَمَقم را گرفته است. سفارشی داشتیم که باید امروز تمام می‌شد، با یک کار گروهی خوب توانستیم سفارش را آماده‌ی ارسال کنیم. کارِ گروهی همیشه جواب می‌دهد؛ در طول سه سال گذشته بارها مجبور شده‌ایم حتی تا ساعت یک شب کار کنیم تا سفارشی را آماده کنیم. اما با همکاریِ هم همیشه توانسته‌ایم. تمام امروز یک جور دیگری در حال و هوای خودم بودم، با همیشه فرق داشتم، حتی با تمام مدت عمرم هم فرق داشتم؛ رهاتر شاید، نمی‌دانم. خیلی خیلی بیشتر باید فکر کنم. صدای قل قل آب در قوری استیل کوچک که مستقیم روی حرارت گذاشته‌ام برای یک دمنوش... خیلی خوب است که طبقه‌ی پایین گاز و یخچال دارد، مجبور نیستی برای هر چیزی پله‌ها را بالا بروی. البته که برای چای حاضرم صدها پله‌ را بالا بروم تا به چایی که پدر (که در چشمانش اقیانوس دارد) با وسواس و حساسیت‌ عجیب و غریبش دم کرده‌ است و روی سماور گذاشته است برسم، مزه‌ی دیگری دارد. به محض رسیدنم به خانه بدون فوت حتی یک دقیقه وقت مستقیم داخل حمام رفتم. تمام روز را به امید همین لحظه سر کرده بودم. وقتی که قرار...

ادامه مطلب