روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱ آبان ۱۴۰۱

یکشنبه یکم آبان... از آن شروع‌های قشنگ است وقتی که هماهنگی میان تاریخ و روز اتفاق می‌افتد؛ یکشنبه - یکم... دوشنبه - دوم ... سه‌شنبه - سوم... امروز صبح با شنیدن یک خبر خیلی خوب شروع شد. خبری که شاید خوب‌تر از آن چیزی بود که ما انتظار شنیدنش را داشتیم. من لیستی از کارهایی دارم که آن‌ها را کاملا به خداوند سپرده‌ام چون می‌دانم که هیچ کاری از ما برنمی‌آید و فقط خداوند است که می‌تواند امور مربوط به آنها را مدیریت نماید. بنابراین من خودم را کاملا کنار کشیده‌ام و تلاش کرده‌ام که تسلیم تصمیم خداوند باشم و خداوند هم به طرز معجزه‌واری آنها را مدیریت کرده است. هر بار که مسیرهای طی شده را مرور می‌کنم حیرت می‌کنم از اینکه خداوند چگونه تمام عوامل را در کنار هم قرار داد تا این نتیجه حاصل شود. به خوبی به خاطر می‌آورم که یک سال پیش مادر را بردم به یک اداره‌ای تا کارها را پیگیری نماییم. آنجا متوجه حضور دو نفر شدم که دادخواستی را جهت ارائه آورده بودند. من خیلی اتفاقی از یکی از آنها پرسیدم که این دادخواست را خودتان نوشته‌اید؟ که آن آقا گفتند که خودشان وکیل هستند. من شماره تماسشان را گرفتم و متوجه شدم که...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱

در چند روز گذشته مرتب به این موضوع فکر می‌کنم که خداوند چقدر کارش را خوب بلد است. حیرت می‌کنم از اینکه چگونه خداوند از کوچکترین امور این جهان گرفته تا بزرگترین امورات آن را تا این اندازه دقیق مدیریت می‌کند و از هیچ چیزی غافل نمی‌شود؛ از عواطف و احساسات ما گرفته تا امورات کهکشان‌ها همگی توسط قدرت بی‌نهایت او به بهترین شکل مدیریت می‌شوند. من در این مدت اخیر ماجرایی را تجربه کردم که وقتی آن را در ذهن مرور می‌کنم می‌بینم که چقدر همه چیز دقیق و درست و در زمان مناسب اتفاق افتاد تا من تجربه‌های خاصی داشته باشم و با درونم تا حد بسیار زیادی هماهنگ شوم و زندگی‌ام شکل و روی کاملا جدیدی به خود بگیرد که قبلا هرگز آن را به این شکل تجربه نکرده بودم و دقیقا در این مدتی که این سلسله اتفاقات در کنار هم قرار گرفتند تا من به این نقطه برسم همزمان خداوند حواسش به آدم‌های اطراف من هم بود و آن‌ها را هم دقیقا از همین مسیر مشمول خیر و برکت کرد. یعنی یک بار برنامه‌ریزی کرد اما برای چند نفر. هر چه فکر می‌کنم می‌بینم اگر خبره‌ترین مدیران جهان را جمع کنی نمی‌توانند با این دقت برنامه‌ریزی کنند...

ادامه مطلب

ماجراهای اسباب‌کشی – ۲۰‌ ام تا ۲۴ ام مهر ماه ۱۴۰۱

جابه‌جایی غول‌آسای ما روز چهارشنبه بیستم مهر ماه ۱۴۰۱ اتفاق افتاد. این جابه‌جایی از هر لحاظ غول‌آسا بود، هم به لحاظ فیزیکی هم به لحاظ روحی و روانی. من شب قبلش بسیار کم خوابیدم، با وجودیکه خیلی خیلی خسته بودم اما بدخواب شده بودم. این چندمین شبی بود که با بدخوابی صبح می‌شد. شب را پایین خوابیده بودیم چون دیگر جایی برای خوابیدن نداشتیم. هر دوی ما روز را خیلی زود شروع کردیم. به محض بیدار شدن رفتیم بالا و دست به کار شدیم. من کلی وسیله داشتم که باید در ماشین خودم جا می‌دادم. احسان هم باید ماشین‌های ظرفشویی و لباسشویی و اجاق گاز و یخچال را آماده‌ی بردن می‌کرد. من بی سر و صدا و بدون اینکه احسان را درگیر این موضوع کنم بارها و بارها از پله‌ها بالا و پایین رفتم و وسیله‌ها را مرتب در ماشینی که از قبل صندلی‌هایش را خوابانده بودم جا دادم. این ماشین طفلکی تا به حال به اندازه‌ی چندین کامیون برای ما بار جابه‌جا کرده است. نیروهایی که قرار بود برای اسباب‌کشی بیایند به موقع آمدند و شروع کردند به پایین آوردن وسیله‌ها. تا ماشین از راه برسد خیلی از وسیله‌ها را آورده بودند پایین توی پیلوت قرار داده بودند. خیلی‌ها را هم...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱

دیروز از نظر من یک روز خاص بود، چون یک بار دیگر فهمیدم که خداوند هوای تک تک بندگانش را دارد و هرگز هیچ بنده‌ای را به حال خود رها نمی‌کند (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ) دیروز من دستشویی را شستم و در حالیکه با شورت مشغول جمع‌آوری وسایل دستشویی و حمام بودم در زدند. طبق معمول هم که کلید پشت در بود. من چون وضعیتم مناسب نبود گفتم بله؟ اُلگا بود. گفتم بیا داخل. آمد و گفت که واقعا نیاز دارد با کسی حرف بزند، واحد روبرو هم نبودند و به همین خاطر مجبور شده در این وضعیت به سراغ من بیاید (جاری الگا در واحد روبرویشان ساکن است) گفت تو کارهایت را انجام بده من همینطوری حرف می‌زنم. نگران وضعیت خواهرش بود که در روسیه با بچه‌ی کوچک تنها مانده چون شوهر خواهرش از ترس اعزام به جبهه‌های جنگ با اوکراین به رومانی گریخته است، الگا هم نمی‌تواند خواهرش را به اینجا بیاورد چون وضعیت ایران بدتر از آنجاست. از آن طرف هم اوضاع اینترنت اینجا خراب است و او نمی‌تواند از حال خانواده‌اش درست و حسابی خبر بگیرد و حالش از این بابت اصلا خوب نیست. حرف ادامه پیدا کرد تا اینکه رسید به زندگی شخصی خودش و گفت...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – شنبه ۹ مهر ۱۴۰۱

تمام امروز صرف خالی کردن کمد بزرگ، باز کردن درهای آن و بسته‌بندی کردن درها با استفاده از نایلون‌های ضربه‌گیر شد. عجب پروژه‌ای بود. در عرض همین یک روز خانه تبدیل به صحرای محشر شده است. اولین بار است که خانه‌ی من در چنین وضعیتی قرار داد و من ناراحت نیستم. عملا جایی برای نشستن وجود ندارد. تمام فرش‌ها را جمع کرده و بسته‌بندی کرده‌ام. در واقع این اولین کاری بود که انجام دادم تا از کثیف شدن فرش‌ها جلوگیری کنم. لباس‌های داخل کمد را با همان چوب‌کارهایشان (گیره‌های رخت‌آویز) داخل کیسه‌های بزرگ گذاشتم تا در مقصد باز کردن و جابه‌جا کردنشان کار ساده‌ای باشد. من تقریبا داخل تمام کشوها مقسم‌هایی دارم برای نظم دادن به وسایل داخل کشوها. تصمیم دارم محتویات داخل کشوها را هم تا حد ممکن با همین مقسم‌ها داخل کارتون‌ها بگذرام که در مقصد کارم راحت‌تر باشد. این اولین تجربه‌ی واقعی من از اسباب‌کشی است. ما قبلا (منظورم در خانه‌ی پدر و مادرم است) چندین بار اسباب‌کشی کرده‌ایم اما بین طبقه‌ی بالا و پایین خانه. البته پدر و مادرم چند بار اسباب‌کشی واقعی کرده‌اند اما مربوط به زمان بچگی ما می‌شود (قبل از شش سالگی من) بنابراین ما در آن‌ها دخالت خاصی نداشتیم. البته آخرین اسباب‌کشی را به...

ادامه مطلب