جهان به طور متناوب می‌پرسد بیداری؟ اگر بگویی «بله، بیدارم» کاری به کارت ندارد، اما اگر جواب ندهی اول کمی سر و صدا راه می‌اندازد، بعد آب می‌پاشد به صورتت، بعد سیلی می‌زند زیر گوشت، بعد یک مشت محکم در شکمت، دست آخر هم آویزانت می‌کند تا بیدار شوی. در هر مرحله که بگویی بیدارم، […]

در دوره‌ای از زندگی باید انگلیسی‌ام را تقویت می‌کردم، طبق معمول به معلم خصوصی روی آوردم (کلن زیاد حوصله‌ام به کارهای عمومی نمی‌گیرد، می‌خواهم زود بروم سر اصل مطلب، یا شاید هم می‌خواهم توجه را معطوفِ خودم بدانم). معلمم را از چندین سال قبل در کلاس‌های عمومی می‌شناختم، هم‌سن خودم بود اما طوری در کارش […]

تو برایم زعفرانی؛ با احتیاط می‌سابمت و نمی‌گذارم هیچ ذره‌ای حرام شود، بعد کمی از تو را با نوک قاشق برمی‌دارم و چای زندگی‌ام را زعفرانی می‌کنم، یا وقتی غذای زندگی‌ام پخت قدری از تو را می‌افزایم تا عطر و طعمش را زعفرانی کنی. زردچوبه نیستی که بی‌هوا قاشق را پر کنم و تو را […]

– موسیقی خوب مثل رابطه‌ی جنسی خوبه، اوج لذت داره. – این چه تشبیه گندیه، دیگه تا چند وقت نمی‌تونم از موسیقی لذت ببرم تا این تشبیه از سرم بپره. – ببین من متوجه‌ام که تو یا واقعن تنگی یا دوست داری ادای تنگ‌ها رو دربیاری، من هم در هر صورت برات احترام قائلم، اما […]

تو را عطشِ رسیدن از رسیدن انداخته است و کال افتاده‌ای بر زمین؛ دیگر نمی‌شود تو را به درخت بازگرداند، هیچ چسبی نمی‌تواند اتصال از میان رفته را دوباره برقرار نماید. آدمیزاد شبیه یک کابل نیست که اگر از جایی بریده شد بتوان رشته‌ها را لخت کرد و با یک چسب دوباره جریان را به […]

چند سال قبل یک سناریوی آبکی برای داستانی عاشقانه در ذهن داشتم که بارها مرورش کرده بودم و هر بار جزئیاتی را به آن افزوده بودم، این روزها متوجه شده‌ام که به طرز عجیبی آن سناریو تبدیل به یک سریال آبکی شده است و دارد پخش می‌شود. جل‌الخالق…. دیگر آدمیزاد در تخیلاتش هم امنیت ندارد، […]

برق رفته. – تو چی آب جوش بیاریم؟ – کتری. – مگه هنوز کتری هست؟ کتری را پیدا می‌کنم. – اجاق گاز با چی روشن میشه؟ – سنگ چخماق… کبریت یا فندک نداری؟ – مگه هنوز کبریت هست؟ گازِ فندک تمام شده است، می‌گردم، کبریت را پیدا می‌کنم. – خیلی تاریک شده، چی کار کنیم؟ […]

این همه درد ریخت‌و‌پاش شده‌اند روی فرش دلم. هزار بار گفته‌ام انقدر ریخت‌و‌پاش نکنید، حداقل کارتان که تمام شد همه چیز را جمع کنید، من چقدر دست و کمر دارم برای جمع کردن… درد هم که سبک نیست که راحت خم شوی و برش داری، سفت و سِقِر و سنگین است، یکیش کافی است تا […]

فکر می‌کنم «حاشیه» جای خوش آب‌و‌هوایی باشد چون آدمیزاد خیلی علاقه دارد به حاشیه برود. صحبت از هر جایی که شروع شود همیشه سر از حاشیه درمی‌آورد، بعضی‌ها که در همان حاشیه زیرانداز می‌اندازند و چادر می‌زنند و بساط کباب را پهن می‌کنند، طوریکه دیگر امیدی به برگشتنشان نیست. من هم مشکلی با حاشیه ندارم، […]

فیلم و سریال‌های قدیمی ایرانی پیام‌های اخلاقی را مثل تُف به صورت آدم پرتاب می‌کنند؛ در این حد که بنی‌آدم اعضای فلانند و اگر یکی دردش بیاید بقیه فیسار می‌شوند و این بیت را با چنان سوز و گدازی می‌گویند که انگار اولین بار است به گوش مخاطب می‌رسد و حالا او از هیبت این […]

مخلوق از خالق پرسید فرق من و تو چیست؟ خالق گفت «تو اول یک چیزی بزا، خودت فرقش را می‌فهمی.» فکر می‌کنم خالق آن روز اعصاب نداشت، یا زیادی درگیر بود. نه اینکه جواب بیراهی داده باشد، حق گفت، اما به این نکته توجه نکرد که مخلوق اگر زاییدن می‌دانست این سوال برایش پیش نمی‌آمد. […]

دقت کرده‌اید که بچه‌قورباغه‌ها شبیه اسپرم هستند؟ البته من شخصن با جناب اسپرم ملاقات حضوری نداشته‌ام فقط تصاویرش را این طرف و آن طرف دیده‌ام، اصولن هم تصاویرش خوشحال و خندان‌اند، فکر می‌کنم احساس مهم‌بودنِ خاصی در وجودش است یا فکر می‌کند خیلی هنرمند است. (واقعن احساسات اسپرم به ما مربوط است؟ شاید هم باشد.) […]