مطالب توسط مریم کاشانکی

,

اعتراف شبانه: حسادت

اعتراف می‌کنم اغلب اوقات مدعی شده‌ام که اثری از حسادت در وجود من نیست و من به چیزی یا کسی حسادت نمی‌ورزم اما به خودم آمدم و دیدم که یک سال تمام درگیر حسادت به یک نفر بودم آن هم فقط به خاطر ظاهرش تا اینکه بالاخره از آن حس خلاص شدم. چقدر چیز گندی […]

,

اعتراف شبانه: الدنگ‌های دوزاری

اعتراف می‌کنم وقتی می‌شنوم که پدرم را در بچگی فلک کرده‌اند آن هم به خاطر کاری که نکرده بوده، می‌توانم بروم مدیر و ناظم الدنگ‌شان را پیدا کنم و دق دلی همه‌ی بچه‌ مدرسه‌ای‌ها را از تمام مدیرها و ناظم‌های الدنگ بر سر آن‌ها خالی کنم. اینجور وقت‌ها تمام چیزهایی که یاد گرفته‌ام تبدیل به […]

,

اعتراف شبانه: خودمتفاوت‌پنداری

اعتراف می‌کنم که خیلی وقت‌ها فکر کرده‌ام (یا بهتر است بگویم توهم زده‌ام) که آدم متفاوت و مهمی هستم. برایم‌ پذیرفتن اینکه توفیری با بقیه ندارم غالبن سخت بوده است. همیشه هم این حقیقت محکم‌ توی صورتم خورده است که یک آدم کاملن معمولی هستم با یک داستان معمولی در کتاب زیستن که با یا […]

,

اعتراف شبانه: شخصیت‌های متفاوت

اعتراف می‌کنم در خانه وقتی سبزی‌خوردن می‌خورم سبزی را با مشت برمی‌دارم و یک مرتبه در دهان می‌گذارم، درحالیکه لِنگ شاهی و ریحان تا مدتی بیرون دهانم آویزان است و ذره ذره آن را به داخل می‌کشم، اما وقتی پیش دیگران سبزی می‌خورم یکی یکی برمی‌دارم و ساقه‌ی اضافی را هم جدا می‌کنم که خدایی […]

اعتراف شبانه

اعتراف می‌کنم که چالش کمرشکنی بود (سی روز سی عنوان را می‌گویم) اما جان تازه‌ای به من بخشید، مثل احساسِ بدن بعد از ورزشی سنگین. بعضی شب‌ها آنقدر مستاصل بودم از اینکه چگونه عنوانی را که پرانده بودم بسط و گسترش دهم که کم مانده بود بزنم زیر گریه. تمام مدت چشمم به ساعت بود […]

,

بر علیه خودت

بیماری‌های خود‌-ایمنی برایم بسیار عجیب‌اند؛ زمانی که سیستم بر علیه خودش دست به عمل می‌زند، خودش را دشمن فرض می‌کند و یک جنگ‌ِ داخلی تمام عیار را بر علیه خودش راه می‌اندازد. در این حالت، عملیات تخریب با سرعت زیادی پیشروی می‌کند و سیستم از درون دچار فروپاشی می‌شود. چرا سیستمی باید برعلیه خودش اقدام […]

,

حیف که معنای فاشیسم را نمی‌دانم

من معنای هیچ‌کدام از ایسم‌ها را نمی‌دانم؛ دلایل پیدایش‌شان، باورهایی که آن‌ها را پشتیبانی می‌کنند، علت زوال‌‌شان، شخصیت‌هایش شاخص‌شان و هیچ‌چیز دیگر را. واقعیت این است که دلم هم نمی‌خواهد که بدانم، وقتی هنوز در مورد خودیسمِ خودم هیچ چیز نمی‌دانم چرا باید دلم بخواهد درباره‌ی ایسم‌های دیگر چیزی بدانم؟ وقتی هنوز خودم را از […]

,

پُربازی یا کم‌بازی

بازیگری شغل عجیب و غریبی است؛ در تمام مشاغل پُرکار بودن نقطه‌ی قوت به حساب می‌آید و سبب پیشرفت در آن کار می‌شود، اما در بازیگری پر‌کار بودن مساوی می‌شود با از چشم افتادن و تبدیل شدن به بازیگری که دستِ رد به سینه‌ی هیچ پیشنهادی نمی‌زند و سخت‌گیری در انتخاب نقش ندارد. در هر […]

بار و بندیل غم را قایم کن

صندوق ماشینم پر شده است از وسایلی که جمعه‌ها با خودمان می‌بریم؛ جارو، زیرانداز، پتوی سفری، دستمال و اسپری. این دفعه قالیچه هم بردیم، کم مانده است که مبل و میز ببریم سر مزار. بساط صبحانه‌مان توجه خیلی‌ها را به خودش جلب می‌کند؛ آنجا به آدم‌ها چای دمی داغ می‌دهیم، صدای مردهایی را می‌شنویم که […]

,

درِ گفتگو را ببند

چه کسی گفته است که درِ گفتگو باید باز باشد؟ یا تمدن‌ها باید با هم گفتگو کنند؟ یا مشکلات آدم‌ها با گفتگو حل می‌شود؟ درِ گفتگو را باید محکم بست و قفل کرد و پشت در هم یک چیزی گذاشت که به‌هیچ‌وجه باز نشود چون کسی جنبه‌ی گفتگو ندارد؛ تمدن‌ها جنبه‌اش را ندارند، از ما […]