دلم میسوزد برای…
دلم میسوزد برای منی که دم غروب سنگ گذاشت روی مزار مادرش، منی که به نگهبان بیمارستان گفت «ترخیص نشدن، فوت شدن.»، منی که صداها و بوها و لحظهها را از یاد نمیبرد، منی که اعلامیه درست کرد، منی که ناامید شد، منی که گریه نکرد. دلم میسوزد برای این منی که همیشه مانده است […]