مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

خوشبختی‌های ساده اما عمیق

امروز یکی از دفترهای قدیمی‌ام را ورق می‌زدم؛ حدود پنج یا شش سال پیش، آزادنویسی کرده بودم، این‌ها نوشته شده بود: این شعریست برای مادر؛ که عزیز می‌دارمش با تمام وجود او… که بود و هست و خواهد بود او بود وقتی که توان بودنش نبود وقتی که چیزی برای بودن نمانده بود او که […]

, ,

خدا حواسش به ما هست

امروز کسی را دیدم که اگر قرار بود خودم پیدایش کنم احتمالن باید هر تخته‌ سنگ را بلند می‌کردم و زیرش را نگاه می‌کردم. ماجرا اینطور بود که برای کاری اداری دنبال کسی می‌گشتم، خداوند اول گفت برو فلان اداره، رفتم آنجا، خانمی که آنجا بود گفت برو آن یکی اداره، من هم رفتم آنجا. […]

, ,

شکوه جهان هستی

دیشب برای نخستین بار در عمرم خسوف را دیدم. ظاهرن هر دو سه سال یک‌بار خسوف در ایران با وضوح کامل قابل مشاهده است، اما من هیچ‌وقت موفق به دیدنش نشده بودم، هرچند که باید اعتراف کنم کوشش خاصی هم برای دیدنش نکرده بودم. (خیلی‌ها می‌خواستند برای دیدنش به کوه‌های اطراف یا مناطقی که بام […]

,

دندان‌های شیریِ دل ریختند

دل یک‌مرتبه بزرگ شد. از کجا فهمیدم؟ از آنجاییکه دندان‌های شیری‌اش ریختند و دندان‌های اصلی‌ جایشان را گرفتند. گفتم این‌‌ها دیگر دندان‌های اصلی‌ات هستند، باید تا آخر عمر حفظشان کنی. مضطرب نشد، شاید چون شوق بزرگ شدن داشت. آنقدر بزرگ شد که دندان‌های اصلی‌اش هم ریختند. به جایشان دندان مصنوعی گذاشت. باز هم مضطرب نشد. […]

,

پریدن از روی چاه

به کودک درونم گفته‌ام بیا فقط یک هفته هر بار که گریه‌مان گرفت این‌ها را بلند بلند بگوییم: «مادر الان زندگی را خیلی کامل‌تر تجربه می‌کند. مادر برگشته است پیش خدا، همه‌ی ما برمی‌گردیم. مادر لباس سنگین تن را از تنش درآورده است. مادر حالا همه جا هست. مادر دارد بیشتر برایمان دعا می‌کند. مادر […]

, , ,

هر سوش مجوئید که در جان منست

فقط یک چیز‌ در این جهان هست که همه‌ی ما انسان‌ها در آن وجه اشتراک داریم آن هم «مادر داشتن» است. حتی پدر داشتن این‌طور نیست، چون دست‌کم مسیح به عنوان یک مثال نقض از پدر داشتن وجود دارد. اما تک‌تک مایی که قدم به این جهان نهاده‌ایم بدون استثناء مادر داشته یا داریم. شاید […]

,

زنجیر شوق

گاهی در جمع‌هایی قرار می‌گیرم که ساعت‌ها در مورد خالص بودن روغن زیتون و اینکه از کجا باید تهیه شود و یا فرا رسیدن زمان تهیه‌ی رب‌خانگی صحبت می‌کنند. در خانه‌هایشان که حضور دارم می‌بینم فلفل‌ها را از نخ آویزان کرده‌اند تا خشک شوند و یا خودشان دست به تهیه‌ی لیموی عمانی و لواشک خانگی […]

,

فیلم کره‌ای یا سوزاندن عمر

بخش‌هایی از یک فیلم احتمالن کره‌ای را دیدم؛ یک پزشک توانسته بود به امکان پیوندزدن سر یک نفر به بدن یک نفر دیگر دست یابد (که البته تا آن روز فقط روی سگ‌ها امتحانش کرده بود). از قضا شخصیتی در فیلم گرفتار سرطان شد، به طوریکه دو هفته بیشتر تا پایان عمرش نمانده بود. خیلی […]

,

مسیری که در آن آرامش داری

اولین یادداشت سایتم را ۱۰ شهریور ۱۳۹۳ منتشر کرده‌ام؛ درست یازده سال پیش در چنین روزی. این است: خسته‌ام !!! کاملن احساس و حال و هوایم هنگام نوشتن این یادداشت را به خاطر می‌آورم، از بعضی چیزها در روابط شاکی بودم و همین دست‌مایه‌ی نوشتن این یادداشت شده بود. البته قبل‌تر که وب‌سایت نداشتم آن […]

,

اعتقاد به وجود یا عدم وجود خداوند

اینکه بگویی به خدا اعتقاد ندارم بی‌فایده‌ترین حرف عالم است؛ درست مثل این است که بگویی من به خورشید اعتقاد ندارم، خورشید نیازی به اعتقاد تو ندارد، در واقع معطل اعتقاد داشتن یا نداشتن تو نمی‌ماند، بدون باورمندی تو هم خورشید هر روز در زمان مقرر حاضر می‌شود و زمین را روشن می‌کند. نه از […]