مطالب توسط مریم کاشانکی

,

نه سخت بگیر، نه رها کن

هیچ چیز به قدر نظم حالم را خوش نمی‌کند؛ جدن شیفته‌ی نظم‌دادن به فضاها هستم، نه اینکه در ذات آدم منظمی باشم، یعنی پتانسیل تبدیل‌شدن به نماد شلختگی را دارم که می‌شود مثل «حسنی»* او را وسیله‌ی آموزش الفبای زندگی به بچه‌ها کرد. اما در عین حال شیفته‌ی نظم هستم؛ روند تبدیل‌شدن یک فضای به‌هم‌ریخته […]

فیلم سینمایی به مثابه کلیپ عروسی

یک کلیپ عروسی دیدم؛ از همان کلیپ‌هایی که آخر مجالس با افتخار از مهمان‌ها می‌خواهند که بنشینند به تماشایش. برای خانواده‌ی درجه‌ی یک صندلی می‌گذراند درست در مقابل پرده‌ و میهمان‌ها هم سعی می‌کنند تا جایی که می‌توانند نزدیک شوند تا هیچ صحنه‌ای را از دست ندهند. کلیپ‌های عروسی که مثل اکثر فیلم‌های این زمانه […]

,

خوشبخت‌ترین مردمان

کدام روز است که روز تو نباشد؟ کدام روز است که یادت در سرمان و مهرت در قلبمان نباشد؟ کدام روز است که در آن فاصله‌ای باشد میانمان؟ مگر یک سال صبر کرده‌ایم تا یک روز بشود روز تو و در آن روز به یاد تو بیفتیم؟ با این همه هرگز گمان نمی‌کردم که مناسبت‌ها […]

,

هم‌آغوشی عاشقانه‌ی اندیشه و کلام

امروز تجربه‌ی جالبی داشتم که وصل می‌شود به اتفاقی در هفته‌ی گذشته. خواهرم در بخش منابع‌انسانی یک شرکت معتبر، یا بهتر است بگویم معتبرترین شرکت حال حاضر کشور، کار می‌کند. (این را گفتم که کمی بعدتر به افتخارات خودم بیفزایم.) هفته‌ی پیش جناب مدیر به خواهرم گفت که یک متن خوبی نیاز دارد تا به […]

,

یک روز واقعی

دو جوان (خیلی جوان) را دیدم که در یک مکان تاریخی-تفریحی روی زمین نشسته بودند و گفتگو می‌کردند. ماجرای عاشقانه‌ای میانشان نبود، شاید گفتگویشان تلاشی بود برای ورود به دنیای عاشقانه. دختر از دغدغه‌هایش در باب سینما می‌گفت؛ از کارگردان‌ها و بازیگران و فیلم‌ها اسم می‌برد و پسر هم سعی می‌کرد خودش را مطلع و […]

,

به چه امیدی هر روز این مغازه را باز می‌کنی؟

یک جای نسبتن دورافتاده‌ای پیاده‌روی می‌کردم؛ چشمم افتاد به مغازه‌ای که خیلی مرتب بود و به شکل بسیار زیبایی تزئین شده بود؛ گل‌های تازه، درهای چوبی آبی‌رنگ، محوطه‌ی تمیز. معلوم بود صاحب مغازه با عشق آنجا را باز کرده بود و چای تازه‌دم را هم برای رهگذران احتمالی آماده کرده بود، باوجودیکه حتی امکان عبور […]

, ,

دلیل‌تراشی با مدادتراش

دلیل‌هایش را با مدادتراش تراشید و خرده‌هایش را این‌طرف و آن‌طرف پخش کرد، تازه توقع داشت که دلیل‌تراشی‌اش مورد تشویق هم قرار بگیرد. اصلن به فرض هم که خیلی تیز و تمیز تراشیده باشی، در نهایت دلیل تراشیده‌ای دیگر، حتی نمی‌شود مثل مداد دو خط با آن نوشت و بعد هم شاید پاک کرد. دلیل‌های […]

,

از شما گفتن من رو به وجد میاره

پروردگارا؛ من از زندگی بقیه خبر ندارم، اما حضورت در زندگی من فقط معجزه بوده، فقط برکت، لطف بی‌نهایت، عزت، آبروداری، وهابیت، بنده‌نوازی… دلم‌ می‌خواد این‌ها رو به هر برگ از هر درخت بگم، به هر سنگ‌ریزه، به هر قطره‌ بارون، به هر حشره، به هر ذره‌ گردوغبار،‌ به هر نفس و به هر سلول. […]

,

غصه‌های صاحبخانه

مکان‌های کاملن نامربوطی هستند که وقتی در آنها حضور دارم غصه‌هایم رشد می‌کنند و از تنم بیرون می‌زنند درحالیکه هنگام شکل‌گیری آن غصه‌ها، هیچ ارتباطی میان من و آن مکان‌ها نبوده است و این می‌ترساندم؛ این خیال که اگر مکانم عوض شود شاید غصه‌هایم کوچک شوند در ذهنم رنگ می‌بازد. این یعنی غصه‌های آدم، هر […]

,

دیدارگاه ما

دیدارگاه ما جایی بود پنهان از دید آنهایی که تاب دیدارمان را نداشتند و ما هر شب بی‌تابانه در آن دیدارگاه به هم می‌پیوستیم بی‌آنکه نگران نگاه پرتردیدشان بر جای خالی‌مان باشیم. بی‌تابی آن‌ها گزندی نبود بر تب‌و‌تاب ما، نگاه‌ها و تردیدهایشان ما را مردد نمی‌کرد، شیفتگی‌مان بزرگ‌تر از تردید و بی‌تابی بود و عشق‌مان […]