مطالب توسط مریم کاشانکی

چرا نباید تصمیم‌‌های گذشته‌ی خود را غلط بدانیم؟

من و شما نباید با متر امروز تصمیم‌های ده سال یا بیست سال قبل‌مان را اندازه بگیریم، نه فقط به این دلیل که این سنجشِ غلط سبب یأس و دلزدگی می‌شود و ما را وادار به زیرسوال بردن خودمان و تمام مسیرطی‌شده می‌کند، بلکه مهم‌تر از آن بدین سبب که این قیاس، نابرابرتر از آن […]

,

فکر و لبخند

خدایا تو را شکر برای دو موهبت؛ یکی «لبخند» و دیگری «فکر». برای لبخند که همانند کرامتی‌ است که بی‌شک باید نصیب گروه اندکی می‌شد اما این‌چنین سخاوتمندانه در اختیار همگان قرار دارد و چه خسرانی که ما این‌اندازه اندک از این اعجاز بهره می‌بریم. لبخند که درست مانند عصای موسی در دستمان است و […]

,

قوی‌ترین ابزار آموزش

تب‌و‌تاب شعر را علاقه‌ی پدر به شعرخوانی در سر من انداخت. پررنگ‌ترین تصویری که از او دارم تصویر مردی همراه و درگیر شعر است؛ مردی که از بر و به آواز شعر می‌خواند، شعرهای جدید حفظ می‌کند و شعر می‌گوید. شعرهایی که از بر بود اغلب شعر نو بودند اما شعرهای تازه‌ای که دنبال می‌کرد […]

,

برده‌دارانی بی‌نصیب از وجد عاشقیت

تو اگر نژادپرست نبودی در مورد سیاهی قلب من نطق نمی‌کردی، شما همگی نژادپرستید؛ نژاد خودتان را می‌پرستید، یا شاید هم این پرستیدن را می‌پرستید، شاید این پرستیدن به زندگی‌ حقیرتان معنا می‌بخشد. شمایید که اهل سیاه و سپیدید و قلب مرا سیاه می‌دانید و مال خودتان را سپید، ادعایی که نمی‌شود ثابتش کرد که […]

,

رویایی در ژانر کمدی با چاشنی وحشت

تقریبن همه‌ی ما رویاهای تکرارشونده‌ای داریم که مکرر به سراغمان می‌آیند و غالبن هم آزاردهنده هستند. رویاهایی که خاستگاهشان مشخص نیست، بنابراین متوقف کردنشان اغلب نشدنی می‌نماید. معمولن این رویاها ریشه در ترس‌های ما دارند یا اتفاقات به‌ظاهر بی‌اهمیتی که یک زمان رخ داده‌اند و شاید حتی کاملن هم فراموش شده‌اند اما جایی در ناخودآگاه […]

,

سرابی از بودنت

می‌پوییدم چیزی را در جایی که امکانِ بودنش آنجا به قدر امکان حضور تو در این نزدیکی کم بود، اما پوییدن را نمی‌توانستم متوقف نمایم چرا که این تمام امیدم بود. چه چیزی را می‌پوییدم آنجا که تا این اندازه دور از دسترس بود و در عین حال مرا وانمی‌گذاشت که نپویم؟ به‌خاطر نمی‌آورم… مدت‌هاست […]

, ,

آن‌ها به اعصاب ما دستبرد زده‌اند

من معمولن عوضی نیستم (یا بهتر است بگویم می‌کوشم که نباشم)؛ از آن نوع عوضی‌هایی که به کلام یا عمل برای دیگران بد می‌خواهند. به خاطر نمی‌آورم برای کسی در خلوت یا جلوت بد خواسته باشم یا دست‌کم آگاهانه کاری کرده باشم که کسی را گرفتار کند. حتی یاد گرفته‌ام برای آدم‌هایی که مرا تا […]

,

خیال مرفه

نشسته بودم زیر بیدمجنونی که زلف‌های بلندش نور مستقیم خورشید را مهار می‌کردند و هرازگاهی که با بادی کنار می‌رفتند می‌فهمیدم اگر نبودند حتی لحظه‌ای نمی‌شد آنجا نشست. به منظره‌ی وسیع پیش‌چشمم می‌نگریستم؛ آرام و بی‌هیاهو، فقط چندتایی مرد مسن روی نیمکت‌های اطرافْ رخوت کهن‌سالی را با معاشرتی کوتاه از دل می‌تکاندند. سرانجام برگ‌ها دارند […]

,

تجسد فضای مجازی در دنیای واقعی

خواب قشنگی دیدم؛ دفتری در مقابلم بود که تمام یادداشت‌های منتشرشده‌ام در آن بودند؛ هر برگ یک یادداشت. در واقع آن دفتر محل انتشار یادداشت‌ها بود و اگر کسی یادداشتی را می‌پسندید یا به اصطلاح لایک می‌کرد من آن «لایک» را به صورت فیزیکی و به شکل یک گل در میان برگه‌های دفتر دریافت می‌کردم. […]

, ,

حکومت خودمختار خودش را دارد دل

دل‌شوره‌ها، دل‌نازکی‌ها، دلتنگی‌ها و دل‌پریشی‌ها را به شما می‌سپاریم. دلْ کسب‌و‌کار شماست، ما را توان نازکشیدن از دل نیست که او هر دم به نوایی‌ست. دل را نه می‌توان به دروغی سرگرم کرد و نه به حقیقتی همراه. دل نه اسیر روزمرگی‌ها می‌شود و نه دربه‌در آینده. دل را به این سادگی‌ها نمی‌شود به راه […]