حس نگاری, درون نگاری

زن همان است که اگر هزار بار دیگر زاده شوم می خواهم باشم

دردهایت را در آغوش بگیر

زن است دیگر؛

گاهی بی هوا می خندد به خاطره ای از اعماق ذهنش

گاهی دلش می خواهد بزند زیر گریه ای بی دلیل

گاهی با پوشیدن لباسی نو لبریز از شوق می شود

گاهی دوست دارد در خیابان بدود

گاهی روی نگرانی هایش لاک قرمز می زند

گاهی می رقصد و گاهی در خودش فرو می رود

زن است دیگر؛ آفریننده، فریبا، عاشق، شور انگیز… 

زن همان نقطه ی ثقل جهان است که در نبودش تمام تعادل ها به هم می خورد.

زن همان شاعر دلرباترین شعرهای جهان است؛ همان که سعدی «دلستان» می نامدش و حافظ «مه عاشق کش عیار» خطابش می کند 

زن همان مجموعِ شگفت انگیزِ اضداد است و عشق عصای جادویی اش برای یگانه کردن تمام ضد ها

زن همان رنگین کمان پس از باران است

همان شبنم روی تن برگ در یک صبح جادویی

همان نور و گرمای خورشید بعد از یک شب طولانی

زن همان شورِ زندگی ست، همان آرامِ جانها

زن همان است که اگر هزار بار دیگر زاده شوم می خواهم باشم.

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *