ساعت ۹:۳۰ شب است، هنوز هیچ یادداشتی ننوشته‌ام، مغزم می‌گوید «حالا برو یه تست تایپ بده.» یکی از تفریحات احتمالن سالمم این است که در رقابت‌های آنلاین «تاچ‌ تایپینگ» (همان تایپ ده انگشتی) شرکت می‌کنم، حتی رقابت جذابی پیدا کرده‌ام که در آن تو تک و تنها هستی و یک مشت کلمه به سمتت هجوم […]

لاک‌پشت و حلزون از کُند‌ترین حیواناتی هستند که می‌شناسیم، به نظرم دلیلش این است که خانه‌شان روی دوششان است، هر کجا احساس ناامنی می‌کنند سریع به خانه می‌روند، هر جا هم خسته می‌شوند باز به خانه می‌روند. ارزشمند‌ترین دارایی آن‌ها همیشه همراهشان است، جایِ امنِ جهان برای آن‌ها خانه‌ایست که پتششان قرار داد. پس آن‌ها […]

آب‌جوش روی دستم می‌ریزد و دستم را بدجوری می‌سوزاند. می‌نشینم کف آشپزخانه و زار زار می‌گریم، نه از درد دستم، از افکاری که در سرم می‌چرخند و چیزهایی که یادآوری می‌شوند. بارها زیر لب می‌گویم «من به تو اعتماد دارم، … حتمن باید اینطور می‌شده، تو چیزهایی می‌دانی که من نمی‌دانم.» روی دستم آرد می‌ریزم […]

رویاهایم به روسپی‌گری روی آورده‌اند، تن داده‌‌اند به تن‌فروشی تا زنده بمانند. چون من ترکشان کرده‌ام. دیگر مسئولشان نیستم و خرجشان را نمی‌دهم. آنها را در جوانی از خانه بیرون کرده‌ام. اصرار بیهوده دارند به زنده ماندن در دنیای من. بهتر است به سرزمین دیگری هجرت کنند. جایی که کسی مسئولیتشان را بپذیرد تا مجبور […]

به اندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آن که ننمود و بود اگر کوتهیْ پای چوبین مبند که در چشم طفلان نمایی بلند منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد به چیز زر اندودگان را به آتش برند پدید آید آنگه که مس یا زرند کسانی که فعلت پسندیده‌اند هنوز از […]

لباس‌های تیره را در ماشین لباس‌شویی می‌ریزم، مخزن آن را با ژل ماشین ظرفشویی پر می‌کنم، می‌فهمم که اشتباه کرده‌ام، می‌گویم «آخ، آخ.. این که مال لباس‌های رنگی بود.» می‌فهمم که اشتباه مضاعف کرده‌ام «نه، اینکه مال ماشین ظرفشویی بود.» اشتباهم را رفع و رجوع می‌کنم و برمی‌گردم پای کامپیوتر. یادم می‌آید که روشنش نکرده‌ام، […]

نام محله‌ای در شمال «دافچاه» است؛ «حتما آنجا چاهی هست که داف‌ها را داخلش می‌اندازند، چاهی پر از در و داف، پس هیچ زیبارویی آنجا نیست، احتمالن همه معمولی هستند، اگر خودتان را داف می‌دانید آنجا نروید، احتمالن حاکمین این محله خانم‌ها هستند، چاهی پر از در و داف به مراتب بهتر از چاهی پر […]

سال نو برای من همواره نه از فروردین بلکه از اردیبهشت شروع می‌شد که از اولین روزش تا رسیدن به روز تولدم هزار بار به همه یادآوری می‌کردم که چه نشسته‌‌اید که اردیبهشتی دیگر از راه رسیده است. حالا می‌بینم که نه اردیبهشت برایم معنای شروعی تازه را دارد و نه نزدیک شدن به تولدم […]

تازگی‌ فیلم سوراخ کردن گوش دختری هشت‌ساله را دیدم؛ مادرش دستش را گرفته بود و سعی می‌کرد به او آرامش بدهد، خانمی که قرار بود کار را انجام دهد می‌گفت هر وقت که تو بخواهی انجامش می‌دهیم، به من اعتماد کن، اول آرام شروع می‌کنم و بعد سریع تمامش می‌کنم و توضیح می‌داد که بسته‌بندی […]

به خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم مثلن به جای اینکه شخصیتم را در رانندگی ارتقاء دهم، محل دوربین‌ها را شناسایی می‌کنم. مدت‌هاست که می‌دانم هیچ و هیچ بهتر از دیگران نیستم. از آن مهم‌تر می‌دانم که بی‌فایده‌ترین کار جهان این است که سعی کنم خودم را بهتر از آنچه هستم نشان دهم، نه به این […]

زن میانسالِ زیبا و جذاب روبرویم نشسته است و از ناکامی در تحقق رویاهای جوانی‌اش می‌گوید؛ از اینکه به هر کاری علاقه داشته به دلیل مخالفت خانواده و شرایط نتوانسته است به آن بپردازد و اینکه تنها کاری که با سماجت به سرانجام رسانده شغل معلمی بوده که بالاخره در آن بازنشست شده است. گفتم […]

شعار تبلیغاتی یکی از تولید‌کنندگان ابزارآلات صنعتی این است: «آخرین ابزاری که می‌خرید.» هر بار این پیام را می‌شنوم گفت‌و‌گویی که در ذهنم شکل می‌گیرد این است: «این ابزار رو می‌خرن و استفاده می‌کنن و در اثر استفاده از اون می‌میرن و این میشه آخرین ابزاری که در عمرشون خریدن.» هرگز آن طرف جریان که […]