بایگانی برچسب برای: مسئولیت فرزندان

برخی از انواع پرنده ها از روش های زیرکانه ای برای مراقبت از فرزندانشان استفاده می کنند یا بهتر است بگوییم برای فرار کردن از زیر بار مسئولیت نگهداری از فرزندان. این پرندگان تخم های خود را در لانه ی سایر پرنده ها و در کنار تخم های آنها می گذارند و به دلیل شباهت زیاد تخم ها، این پرندگان متوجه این موضوع نمی شود و وقتی جوجه سر از تخم بیرون می آورد گمان می کنند که فرزند خودشان است و از آن مراقبت می کنند.

اصولا جوجه ی این پرنده ها زودتر از سایر جوجه ها سر از تخم بیرون می آورد چرا که مادرانشان عملیات گرم کردن تخم را از داخل بدن خود شروع کرده اند. این جوجه ها بر طبق غریزه، زمانی که سر از تخم بیرون می آورند یا سایر تخم ها را از لانه بیرون می اندازند و یا منتظر می شوند تا بقیه جوجه ها  به دنیا بیابند و سپس آن ها را یکی یکی می کشند تا پرندگان متوجه فریبی که خورده اند نشوند و تمام توجه خود را معطوف به همان یک جوجه کنند. خوب البته از آن مادران چنین فرزندانی هم انتظار می رود.

در بین انسان ها گونه های پیشرفته ای از این فریب کاری و فرار از مسئولیت وجود دارد. انسان ها بچه دار می شوند و به سادگی فرزندان خود را به پدر و مادرشان می سپارند و خودشان به سر کار یا مسافرت یا مهمانی می روند. دیگر حتی نیازی به این همه نقشه کشیدن و فعالیت هم نیست. در واقع این را حق مسلم خود می دانند.

این افراد نفهمیده اند که وقتی تصمیم میگیری مادر شوی یعنی پذیرفته ای که حداقل تا چند سال نباید سر کار بروی،‌ وقتی تصمیم میگیری که پدر شوی و نمی توانی فرزندت را همراه خود به مسافرت ببری یعنی نباید به آن مسافرت بروی. وقتی تصمیم می گیرید که پدر و مادر شوید یعنی پذیرفته اید که مسئولیت فرزندتان تمام و کمال با شماست و نه با هیچ کس دیگری. اگر این را درک نکرده اید و یا نمی توانید بپذیرید یعنی شما هنوز آمادگی لازم برای پدر یا مادر شدن را ندارید. پس لطفا به جای بچه دار شدن به کارهایی که نکرده اید بپردازید و انقدر نگران دیر شدن نباشید. نگران انسانی باشید که قرار است پدر و مادری بی مسئولیت داشته باشد، نگران تربیت انسانی باشید که قرار است دست به دست شود.

بله، بچه بالاخره بزرگ می شود و اگر افکار و باورهای درستی داشته باشد بالاخره مسیرش را پیدا می کند اما شما باید در مقابل این بی فکری حداقل به خودتان پاسخگو باشید.

ما بچه كه بوديم علاقه ي خيلي زيادي به شهربازي داشتيم. يه شهربازي تو تهران بود به اسم ميني سيتي كه به خاطر اتفاق بدي كه اون سال واسه يكي از وسيله ها افتاده بود و يه عده اي اونجا مرده بودن و مشتري هاشو از دست داده بود پيشنهاد هاي غير قابل رد كردن گذاشته بود.

مثلا اينكه يه ورودي مختصري ميدادي و بعد همه ي وسيله ها تا شب مجاني بود. ما هم كه ميخواستيم ورودي ای كه داديم واسشون حلال باشه هر وسيله رو دو هزار بار سوار ميشديم.

شهربازي تهران، پارك ارم، شهربازي چمران كرج، و گاهي شهربازي هايي كه توو شهرهاي ديگه به تورمون ميخورد همه رو كاملا آباد كرديم. اما هميشه يه قانون داشتيم؛ بايد خطرناكترين وسيله هارو در خطرناك ترين موقعيتِ اون وسيله سوار مي شديم. چون خودمون رو خفن و خبره ي شهربازي مي دونستيم و برامون افت داشت كه وسيله هاي معمولي سوار شيم.

توو تمام اين مدت مادر من بدون اينكه مخالفت يا ممانعتي بكنه اون پايين مي ايستاد و شاهد خل و چل بازيهاي ما بود. الان كه فكر ميكنم ميگم چطور ممكنه آدم بتونه دلش رو انقدر بزرگ كنه كه با وجود تمام ِ خطرهايي كه وجود داره اجازه بده بچه ها چنين تجربه هايي داشته باشن. اگه خودم بودم فكر نمي كنم دل و جرات چنين ريسكي رو مي داشتم. اما فقط اينطوريه كه بچه ها ياد ميگيرن و چقدر سخته مسئول بودن ??