روزانهنگاری – یکشنبه ۸ آبان ۱۴۰۱
هنوز نتوانستهام تمام نورهایی که در ساعات مختلف روز مهمان خانهی ما میشوند را رصد کنم. نور کم رمق و مورب پاییز از هر پنجرهای به نحوی داخل میشود و یک جایی جا خوش میکند. اما من هنوز یک روز کامل را در خانه نگذراندهام که به نورها خوشامد بگویم و مسیرشان را دنبال کنم. فقط هر از گاهی شاهد حضور آنها در گوشهای از خانه بودهام و لبخندی زدهام و رفتهام.
امروز هم دوباره باید بیرون میرفتم. این بار تنها به ادارهی آب که یک جورهایی در سمت دیگر شهر قرار دارد رفتم و بالاخره پروندهی مادر را گرفتم. در مسیر دو سری کپی از آن تهیه کردم و دو بسته قرص سرماخوردگی و استامینوفن هم گرفتم و برگشتم خانه و به مادر گزارش کار دادم. متوجه شدم که چند صفحهی دیگر هم هستند که باید کپی کنم. واقعا چه کاری در این جهان آزاردهندهتر از دوبارهکاری است؟! به نظر من هیچ کاری. حاضرم صد هزار کار را انجام دهم اما یک کار واحد را دوباره انجام ندهم. برای کپی گرفتن بیرون رفتم و در مسیر با وکیل تماس گرفتم و برای ساعت ۴ قرار گذاشتم و مادر را هم مطلع کردم.
به خانه که رسیدم دوش گرفتم و حدود بیست...