روزانهنگاری – یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱
سال گذشته در چنین روزهایی من در حال طی کردن یکی از سختترین گذارهای زندگیام بودم؛ آشفته، سردرگم، خسته، نگران. مدتها بود که لبم به خندهای عمیق باز نشده بود. یادم میآید که آن روزها با خودم زمزمه میکردم:
دیوانه به حال خویش بگذار / کاین مستی ما نه از شراب است
یادم میآید که نوشته بودم:
«حالی که چگونه قرار است خوب شود...نمیدانم ... فقط میدانم که همیشه شده است و همیشه خواهد شد»
دفترهای آن روزها را ورق زدم و دیدم که هر روز از خداوند طلب هدایت کرده بودم و او هم مرا قدم به قدم هدایت نمود. خداوند مرا در مسیرهای جدیدی قرار داد و هر روز و هر لحظه هدایتم کرد. آنقدر برنامهریزیاش دقیق و کامل و درست بود که هر بار که به آن فکر میکنم حیرتزده میشوم.
در طول حدود یک سال و نیم، خداوند تمام آدمهای اشتباهی را از مسیر من خارج کرد. خیلی درد داشت، هنوز هم گاهی دردش به سراغم میآید. اما درد مرا بزرگ کرد. درد از من آدم دیگری ساخت. خیلی چیزها در مورد خودم و دیگران فهمیدم؛ فهمیدم که من نمیتوانم به کسی کمک کنم. فهمیدم که باید کنار بایستم و اجازه دهم آدمها مسیری را که به خاطرش به این دنیا...