روزانهنگاری – دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱
امروز اولین روز در خانهی جدید ما بود و البته همزمان آخرین روز در خانهی قدیممان هم بود اما به صورت معکوس. یعنی اول، اولین روز در خانهی جدید اتفاق افتاد و بعد آخرین روز در خانهی قدیم. اصولا به این شکل است که اول آخرین روزِ بودن در مکان قدیمی اتفاق میافتد و بعد اولین روزِ بودن در مکان جدید اما برای ما این یک جریان معکوس بود 🤭
دیشب برای اولین بار در خانهی جدید اقامت کردیم و اولین صبحمان را در این خانه از خواب بیدار شدیم. تخت دقیقا کنار پنجره است. صبح که چشم باز کردم شاهد طلوع زیبای خورشید از تولید به مصرف بودم؛ یعنی درست وقتی که از پس رشته کوههای البرز سر بر میآورد و نور طلایی و زیبایش را روی خیابان و ساختمانها و درختان پراکنده میکند.
بلند شدم و به سمت دیگر خانه رفتم و دیدم که همین نور زیبا در طرف دیگر خانه هم هست. ما اینجا به کوه نزدیکیم، آدم احساس میکند که به طبیعت نزدیکتر است و این برای من بسیار لذتبخش است. انگار که پرندهها هم اینجا سرحالترند و زیباتر میخوانند.
من در این خانه احساس غریبگی ندارم، احساس میکنم که یک جور دیرآشنایی خاصی با این خانه دارم، انگار...