سفر به انزلی
دو ماهی میشد که با خانواده برای یک سفر کوتاه به شمال گفتگو میکردیم. در واقع دلمان میخواست همراه پدر و مادر به مسافرت برویم. آخرین باری که خانوادگی مسافرت رفته بودیم مربوط به خیلی خیلی سال پیش میشد، شاید زمانی که ما دانشجو بودیم. پدر من آدم اهل سفری نیست، کاملا برعکس مادرم که از هر مسافرتی استقبال میکند.
هر هفته که دور هم جمع میشدیم میگفتیم چهارم بهمن ماه برویم مسافرت. پدرم یک روز میگفت میآیم و هفتهی بعد پشیمان میشد. اما ما همچنان به سفر فکر میکردیم بدون اینکه هیچ برنامهی مشخصی برای آن داشته باشیم. تا اینکه یک روز در کارگاه ساناز تماس گرفت و گفت شرکتشان ویلای خوبی در شهرک ساحلی انزلی دارد که برای یکم تا چهارم بهمن ماه آزاد است و میتوانیم به آنجا برویم.
با خودمان فکر کردیم بیدلیل نیست که دقیقا حوالی همان تاریخی که ما مدنظر داشتیم میشود به انزلی سفر کرد. من سریعا با بقیه مشورت کردم و ویلا را رزرو کردیم.
من داوطلب شدم که در این سفر نقش «تصمیمگیرنده» را داشته باشم؛ به این معنی که هر حرفی من بزنم همه باید قبول کنند و کسی مخالفت نکند. اصولا در سفرهای دستهجمعی هر کس یک حرفی میزند و به نتیجه...