روزانه‌نگاری – شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱

دیروز صبح خسته بیدار شدم و تمام روز خسته بودم. دلیلش به سرماخوردگی‌ام برمی‌گشت. خواهر احسان «آزمایشگاه همکار» دارد. آزمایشگاه همکار به آزمایشگاهی گفته می‌شود که با اداره‌ی استاندارد برای بررسی استاندارد بودن کالاهای تولید شده همکاری می‌کند. اداره‌ی استاندارد نمونه‌ای از هر کالایی که تولید می‌شود را برای آزمایشگاه همکارش ارسال می‌کند و بر اساس نتایج آزمایش‌هایی که انجام می‌شوند آن کالا را تایید یا رد می‌کند. جمعه صبح بعد از چند سال، سری به آزمایشگاه زدیم که برای من یک جورهایی تجدید خاطره بود. آزمایشگاه تغییرات زیادی کرده بود و تعداد بسیار زیادی دستگاه به آن اضافه شده بود. یک ساعت بعد دستِ پر با تعداد زیادی کنسرو تن ماهی و ذرت و رب و خیارشور و چیزهای دیگر از آزمایشگاه بیرون آمدیم و راهی کرج شدیم. وقتی رسیدیم همه بودند. من واقعا به زحمت می‌توانستم بنشینم. دست آخر روی مبل دراز کشیدم و در عالمی میان خواب و بیداری سیر می‌کردم. یادم می‌آید که پدر از خاطراتش در کافه‌های حوالی منطقه‌ی گمرک تهران صحبت می‌کرد؛ از اینکه در این کافه‌ها شکستن لوستر‌ها و به هم ریختن کافه یک جور قانون نانوشته بوده که هر شب اتفاق می‌افتاده. ا گر عامل اصلی گیر می‌افتاده باید خسارت را پرداخت می‌کرده. در غیراینصورت تمام میزها...

ادامه مطلب