روزانه‌نگاری – پنجشنبه سی‌ام تیر ۱۴۰۱

۲۴ ساعت در روزه بودم. سخت نبود، راحت گذشت. آنقدر وب‌سایت را بروزرسانی کرده‌ام که احساس می‌کنم روحِ سایت با اسلحه‌ی پر منتظر است که یک بار دیگر وارد شوم تا سوراخ سوراخم کند. البته حق هم دارد، من هم تقریبا همین کار را با او کرده‌ام 🥴 اما هر روز که می‌گذرد بیشتر و بیشتر دوستش دارم، انگار که انرژی‌اش روز به روز مثبت‌تر می‌شود. پنبه خانم دو ساعت کامل روبرویم نشسته بود و تمام ماجراهای چند روزی که خانه‌ی خواهرش بود را با جزئیات کامل برایم تعریف می‌کرد. حتی تمام حرف‌هایی که رد و بدل شده بود و حتی اتفاقاتی که در چند نسل قبل افتاده بود را هم برایم بازگو کرد. من در حالیکه یک چشمم به مانیتور بود با چشم دیگر پنبه خانم را نگاه می‌کردم و هر از گاهی کلماتی از این قبیل می‌گفتم «اوو... آهان... نه بابا... خب؟... عجب... آره...» با اینکه خسته و کمی هم گرسنه بودم اما چون ماشین بود تصمیم گرفتم بروم فروشگاه و خریدهای مادر خانم را انجام دهم. فروشگاه هم عجیب و غریب شلوغ و به هم ریخته بود و کارها به کندی انجام می‌شد. مدت زمان زیادی در صف صندوق گذشت. بعد از آنجا با خاله خانم رفتیم دم دستگاه ATM که یک...

ادامه مطلب

روزانه نگاری – پنجشنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۱

۴۶ ساعت را در روزه گذراندم. آستانه‌ی تحمل بدنم دقیقا ۴۶ ساعت بود. باورم نمی‌شود؛ کاری که تا همین چند وقت پیش فکر‌ می‌کردم برای دو ساعت هم نمی‌توانم انجام دهم الان برای دو روز انجام داده‌ام. احساس می کنم بر نقطه ضعف بزرگی غلبه کرده‌ام و از این بابت خوشحالم. البته که دو تا اشتباه کردم در این دو روز؛ اول اینکه مکمل منیزیم را فراموش کرده بودم، باید هر شب می‌خوردم. دوماً اینکه باید همراه آب نمک می‌خوردم تا تعادل الکترولیت بدنم حفظ شود. اگر این کارها را کرده بودم می‌توانستم مدت زمان بیشتری در روزه بمانم. اما اشکال ندارد، در حال تجربه کردنم. حداقلش این است که خودم را در یک شرایط کاملا جدید تجربه کردم تا یک قدم به شناخت خودم و بدنم نزدیکتر شوم و این برایم بسیار لذتبخش است. یک پروژه‌ی عکاسی داشتم که حتما باید امروز انجام می‌شد. تمام طول روز در حال عکاسی کردن بودم. وزن لنز و دوربین من تقریبا دو کیلوگرم است. تصور کنید که بعد از دو روز روزه‌داری یک وزنه‌ی دو کیلویی را ساعت‌ها روی دست بگیری و بنشینی و بلند شوی و از چهارپایه بالا بروی. در نوع خودش ستم به حساب می‌آید. امیدوارم حداقل عکس‌ها خوب شده باشند. تا...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – چهارشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۱

  من هنوز در روزه هستم؛ تا الان ۳۶ ساعت گذشته است. الان احساس بی‌حالی دارم اما تعادل بدنم هنوز برقرار است. به خوبی می‌دانم آستانه‌ی تحمل بدنم کجاست و از آنجا عبور نمی‌کنم. فرق گرسنگی و بی‌حالی و عدم تعادل را کاملا می‌دانم چون قبلا تمام اینها را تجربه کرده‌ام. به جد توصیه می‌کنم که هیچکس بدون طی کردنِ تکامل بدنش وارد چنین برنامه‌ای نشود چون به هیچ وجه در تحمل کسی که بدنش آمادگی لازم را ندارد نیست. من تکاملم را کاملا طی کرده‌ام و رفتار بدنم را می‌شناسم. در طی این ۳۶ ساعت دو یا سه بار گرسنه شدم که تحمل گرسنگی اصلا برایم سخت نیست و البته زیاد هم طول نکشید. اعصابم تحریک نشد و در مجموع خوب بودم. تمام امروز را کارگاه بودم. بودن در کارگاه از یک طرف خوب بود، چون من را مشغول به کاری نگه می‌داشت و فکرم را از روزه‌داری منحرف می‌کرد اما از طرف دیگر چون تمام مدت کار فیزیکی بود توانم را بیشتر کاهش داد. به هر حال الان که می‌نویسم دوش گرفته‌ام و در کل خوبم. هوای این روزهای کارگاه به خاطر روشن بودن مداومِ اتوها و کولر آبی و گرمای هوا کاملا شرجی است و آدم را یاد تابستان‌های شمال می‌اندازد. یک...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – یکشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۱

امروز فقط ۱۳ ساعت در روزه بودم. گفته بودم که تا دو روز هوای خودم را دارم 😃 تمام صبح و ظهر و عصر را پای کامپیوتر گذراندم. امروزْ روزِ پیاده‌روی طولانی من بود. عصر که هوا کمی خنک‌تر شد شیرقهوه را خوردم و برای یک پیاده‌روی طولانی بیرون زدم. در همان چند قدم اول آنقدر ناخن پایم دردناک بود که می‌خواستم همانجا ابراز پشیمانی کنم و برگردم، اما از آنجاییکه برگشتن و نشدن و نرفتن و اینها در کار ما نیست دو ساعت بعدی را درحالیکه چیزی مثل سوزن در پایم فرو می‌رفت و تا مغز استخوانم تیر می‌کشید ادامه دادم که یک وقت خدایی نکرده کوتاه نیامده باشم. وقتی به خانه آمدم دیدم ناخنم خون آمده. بیخود نبود که انقدر درد داشت. هفته‌ی پیش در استخر یک خانمی به خانم دیگری می‌گفت من بیست سال است که هر هفته استخر می‌آیم. چشم‌هایم گرد شدند، بیست سال؟؟!!!! چطور می‌توانی بیست سال یک روند ثابت را حفظ کنی؟ کسانی را می‌شناسم که همین مدت زمان است که هر روز پیاده‌روی می‌کنند. یعنی در تمام این سالها هیچ ورزش یا فعالیت دیگری انجام نداده‌اند به جز پیاده‌روی. وقتی به چنین اعداد و ارقامی فکر می‌کنم مغزم داغ می‌کند؛ بیست سال یک کار را انجام دادن برای...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱

به محض اینکه چشم باز کردم و صفحات صبحگاهی‌ام را نوشتم بلافاصله پای کامپیوتر رفتم و مطالبی را به سایت اضافه کردم. تنها کاری که شوق را در من زنده می‌کند و باعث می‌شود که شب به خاطرش دیر بخوابم و صبح به خاطرش زود بیدار شوم بدون اینکه هیچ درآمدی از آن داشته باشم همین نوشتن است. یک روزی این سوال‌ را از خودم پرسیدم که «چه کاری هست که اگر هیچ پولی از آن به دست نیاوری باز هم انجامش می‌دهی و در واقع نمی‌توانی که انجامش ندهی؟» همان لحظه از دهانم پرید که «نوشتن». واقعا هیچوقت تا قبل از آن به این موضوع فکر نکرده بودم. سالها بود که دفتر پشت دفتر روزانه‌نویسی می‌کردم حتی وقتی که در سفر بودم یا در مورد موضوعات مختلف هر چه به ذهنم می‌رسید می‌نوشتم؛ زیر دوش، در حال پیاده‌روی، و در هر حال دیگری همیشه در ذهنم می‌نویسم بدون اینکه هیچ درآمدی از آن داشته باشم. من نمی‌توانم ننویسم. اصلا نمی‌دانم این مسیر من را به کجا می‌برد فقط می‌دانم که نمی‌توانم نروم. فکر می‌کنم هر کسی اگر به این سوال پاسخ دهد می‌تواند بفهمد چه مسیری مسیرِ علاقمندی واقعی اوست. امروز داشتم به یک موضوعی فکر می‌کردم در مورد باورهای مالی؛ بعضی افراد...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱

صبح درخانه‌ی پنبه خانم چشم باز کردم. چند لحظه‌ای زمان برد تا فهمیدم که کجا هستم و چرا هستم. وقتی زیاد جابه‌جا می‌شوی یا گاهی که سفر می‌روی، روز اول که بیدار می‌شوی نمی‌دانی کجا هستی. اتفاق جالبیست. چقدر ذهن انسان سریع عادت می‌کند به یک روند؛ به یک جای ثابت بودن، کارهای ثابتی را انجام دادن. به محض اینکه تغییری اتفاق می‌افتد اطلاعات ذهن به هم می‌ریزد. من از عادت بیزارم؛ از اینکه خودم و یا دیگران به چیزی در من عادت کنند. به طور مکرر در رفتارهایم، سبک زندگی‌ام، عادت‌هایم، ظاهرم و هر چیزی که به من مربوط می‌شود تغییر ایجاد می‌کنم. مرگ است برای من یک عمر یک جور بودن. ذهنم هم موظف است که با تغییرات من همراه شود و وارد فاز عادت نشود. صبحانه بعد از ۱۶ ساعت روزه‌داری. استخری که در نظر گرفته بودم به تلفن‌هایشان پاسخ نمی‌دادند. سانس‌ها را در وب‌سایتشان خواندم و صبح با مادر به آنجا رفتیم. خانمی که مسئول گیشه بود گفت سانس خانم‌ها از ۱۹ تا ۲۳. گفتم کجای دنیا سانس خانم‌ها شب است و سانس آقایان صبح؟! ظاهرا از آخرین بروزرسانی وب‌سایتشان چند سال می‌گذرد. روی شیشه نوشته بود سونا خراب است،‌ داریم تعمیر می‌کنیم و چند مورد شبیه این. یعنی در دو...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱

همینکه پنجره را باز کردم کبوترْ بچه پر زد و رفت روی پشت بام روبرو نشست. تو دیگر چرا می‌ترسی؟! تو که همینجا به دنیا آمده و بزرگ شده‌ای. غریزه عجب قدرتی دارد. قویترین نیرو در جهان نیروی غریزه است. عقل و منطق و شعور و فرهنگ و تمدن و این‌ها هیچ‌اند وقتی که پای غریزه در میان است. در مورد انسان هم دقیقا همینطور است. اگر بخواهی در موقعیتی بر خلاف غریزه‌ات عمل کنی باید خیلی هشیار و آگاه و توانمند باشی. میلیونها سال تکامل هنوز نتوانسته چیزی را جایگزین نیروی قدرتمند غریزه کند. نیم ساعت بعد دوباره پر زد و برگشت روی نرده‌ها. باورم نمی‌شود که این همان کبوتر دیروز است. در عرض فقط یک روز به طرز باورنکردنی تکامل داشته؛ نه فقط به لحاظ رشد فیزیکی بلکه عملکرد و رفتارهایش هم کاملا رشد داشته‌اند. دیگر پایش سُر نمی‌خورد روی نرده. به خاک گلدان نوک می‌زند و این یعنی دیگر خودش می‌تواند غذا بخورد. اصلا همینکه غریره‌اش غالب شده است به توانمندیهایش یعنی بزرگ شده است. درست است که پرواز کردنش هنوز دقت و قدرت کافی را ندارد اما به طور قابل ملاحظه‌ای رشد داشته و احتمالا همین روزها لانه را ترک خواهد کرد. جل‌الخالق..... ناخن‌های بلندِ پاهایم در پیاده‌روی...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱

کبوترْ بچه تمرینِ پرواز می‌کند؛ از لانه‌اش می‌پرد روی نرده‌ها و با قدم‌های لرزان راه می‌رود در حالیکه پایش دائما سُر می‌خورد و به زحمت خودش را روی نرده‌ها نگه می‌دارد. به سرعت دور خودش می‌چرخد، نمی‌دانم این برای مطمئن شدن از امنیت اطرافش است یا جزئی از تمرین حفظ تعادل است. صدایش هنوز به بلوغ نرسیده، روی سرش هم هنوز به جای پَر، کُرک‌های زرد رنگ نازک دارد. فکر می‌کنم با این قد و قواره‌اش هنوز از دهان مادرش غذا می‌خورد. این را از سر و صدای خاصی که موقع غذا خوردن راه می‌اندازد می‌فهمم. صدای انواع و اقسام پرنده‌ها به گوش می‌رسد که خبر از شروع یک روز جدید می‌دهند. امروز ده صفحه بی‌وقفه نوشته‌ام. موضوعات زیادی ذهنم را مشغول کرده‌اند که باید در موردشان بنویسم و فکر کنم تا دست از سرم بردارند. همیشه همینطور است؛ فکر کردن و نوشتن تنها راههایی هستند که مرا به نتیجه می‌رسانند و کمک می‌کنند تا به مراحل بعدی بروم. بعد از بیست و چهار ساعت و بیست دقیقه شروع به خوردن می‌کنم؛‌ در ۲۴ ساعت گذشته فقط قهوه، آب و دمنوشِ بدون شیرین‌کننده خورده‌ام. معمولا سعی می‌کنم خوردن را با سالاد یا یک چیز سبک شروع کنم و تا جایی که می‌توانم آهسته...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – جمعه دهم تیر ۱۴۰۱

امروز صبح با دل‌پیچه شروع شد. هنوز از دیشب اوضاع خرابه، باز هم می‌گم که هیچوقت در زندگیم چنین تجربه‌ای نداشتم. وقتی فکر می‌کنم می‌بینم نهایتا به اندازه‌ی یه کاسه‌ی کوچیک آلبالو خورده باشم. قبل از تغییر سبک زندگیم به مراتب بیشتر از اینها میوه می‌خوردم. ظاهراً بدنم در وضعیتی نیست که تحمل حجم زیاد میوه‌ها رو داشته باشه. فعلا باید مدارا کنم با شرایط جدید. اما احساس می‌کنم بدنم پاکسازی شده. در ذهنم تصمیم به ۲۴ ساعت روزه‌داری دارم. امیدوارم که شرایط دیروز و امروزم این توان رو بهم بده. کلن جمعه‌ها رو به عنوان روز روزه‌داری تعیین کردم توی ذهنم و امیدوارم که ذهن و بدنم با من همکاری کنن. تمام امروز داشتم به موضوع خیلی مهمی فکر می‌کردم؛ موضوعی که سالهاست ذهن من رو درگیر خودش کرده اما از دو هفته‌ی پیش و پیرو پیش آمدن یه موضوعی، خیلی در ذهنم پررنگ‌تر شده و حالا امروز با شنیدن حرف‌های آدمی که خیلی قبولش دارم تمام روز رو در موردش فکر کردم. موضوعی که بهش فکر می‌کردم مساله‌ی «درستکاریه»؛ من در تمام زندگیم توسط نزدیکترین افراد، شماتت شدم و برچسب‌های خیلی زیادی به من زده شد فقط به این دلیل که من همیشه می‌گفتم فلان کار درست نیست، فلان روش درست...

ادامه مطلب