, ,

روزانه نگاری – پنجشنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۱

۴۶ ساعت را در روزه گذراندم. آستانه‌ی تحمل بدنم دقیقا ۴۶ ساعت بود. باورم نمی‌شود؛ کاری که تا همین چند وقت پیش فکر‌ می‌کردم برای دو ساعت هم نمی‌توانم انجام دهم الان برای دو روز انجام داده‌ام. احساس می کنم بر نقطه ضعف بزرگی غلبه کرده‌ام و از این بابت خوشحالم.

البته که دو تا اشتباه کردم در این دو روز؛ اول اینکه مکمل منیزیم را فراموش کرده بودم، باید هر شب می‌خوردم. دوماً اینکه باید همراه آب نمک می‌خوردم تا تعادل الکترولیت بدنم حفظ شود. اگر این کارها را کرده بودم می‌توانستم مدت زمان بیشتری در روزه بمانم.

اما اشکال ندارد، در حال تجربه کردنم. حداقلش این است که خودم را در یک شرایط کاملا جدید تجربه کردم تا یک قدم به شناخت خودم و بدنم نزدیکتر شوم و این برایم بسیار لذتبخش است.

یک پروژه‌ی عکاسی داشتم که حتما باید امروز انجام می‌شد. تمام طول روز در حال عکاسی کردن بودم. وزن لنز و دوربین من تقریبا دو کیلوگرم است. تصور کنید که بعد از دو روز روزه‌داری یک وزنه‌ی دو کیلویی را ساعت‌ها روی دست بگیری و بنشینی و بلند شوی و از چهارپایه بالا بروی. در نوع خودش ستم به حساب می‌آید. امیدوارم حداقل عکس‌ها خوب شده باشند. تا عکس‌ها را در کامپیوتر نبینم نمی‌توانم مطمئن باشم.

امشب قرار است برویم کنسرت آن هم با بلیط‌های مجانی. تصور کنید کنسرتِ مسیح و آرش اِی پی باشد، در هتل اسپیناس پالاس هم باشد، بلیط هم مجانی باشد. ترکیب از این بهتر هم ممکن است؟!

البته که من ترجیح می‌دهم کنسرت خواننده‌ای بروم که شعرهایش را بلدم؛ مثلا سیاوش قمیشی. واقعا امیدوارم این امکان برایم فراهم شود که در کنسرتش حضور داشته باشم.

اما به هر حال بلیط چهارصد و پنجاه هزار تومانی را نمی‌شود ندیده گرفت. یاد «بچه» در «مهمونی» افتادم؛ چهارصد و پنجاه هزار تومان را که دادند، یک ساندویچ ماکارونی هم اگر بدهند آنوقت می‌توانیم بگوییم: «خوبه، کم کم دارم باهات حال می‌کنم» 🤭

تمام روز هر بار که بدنم اعلام گرسنگی کرد یک چیزی خوردم تا به بدنم فشار وارد نشود.

در طول مدت عکاسی به هیچ چیزی نمی‌توانم فکر کنم. اصلا به چشم نمی‌آید اما عکاسی کاری بسیار انرژی‌بر است.

ساعت ۸:۳۰ به سمت محل برگزاری کنسرت حرکت کردیم و به موقع رسیدیم. پارکینگ هم از قبل رزرو شده بود.

سالن کاملا پر بود. یک طبقه همکف و دو طبقه به صورت بالکن کاملا پر بودند. ما ردیف هشتم بودیم که نزدیک بود به استیج. کیفیت صدابرداری و نورپردازی در سالن هم بسیار خوب بود.

راستش ما تا وسط‌های کنسرت نمی‌دانستیم کدام مسیح است و کدام آرش، تا اینکه یکی از خواننده‌ها گفت ممنون از تهیه‌ی کننده‌ی عزیز من و مسیح. گفتیم آهان پس این آرش است و آن یکی مسیح.

دریغ از یک خط آهنگ که بتوانیم با خواننده‌های جوان همراهی کنیم. اما مردمْ تمام آهنگ‌ها را بلد بودند. هر کنسرتی که می‌روی مردم تمام آهنگ‌ها را بلدند. ظاهراً فقط ما هستیم که در زمان سیاوش قمیشی گیر کرده‌ایم.

من در چند سال گذشته خیلی خیلی کم موزیک گوش کرده‌ام. چون به جایش هر فرصتی که بوده به فایل‌ها و کتابهای صوتی گوش داده‌ام. البته که نمی‌خواهم بلد نبودم را توجیه کنم، به هر حال این خواننده‌های جوان از سن و سال من دورند.

نوازنده‌های خوبی گروه را همراهی می‌کردند. نوازنده‌ی ساکسیفون به تنهایی کل گروه را حریف بود. درامر آقای میانسالی بود که کارش را خیلی خوب بلد بود. درام جزء سازهای بسیار مورد علاقه‌ی من است.

یک جایی هم چند نوازنده‌ی خانم آمدند و با یکی از آهنگ‌ها همراهی کردند؛ چنگ، ویولون، ویولون سل و کُنترباس. من تا به حال ساز کنترباس را از نزدیک ندیده بودم و اصلا هم نمی‌دانستم که بدون آرشه و با دست هم نواخته می‌شود. بسیار بزرگ بود و نوازنده ایستاده این ساز را می‌نواخت. البته که ظاهرا با آرشه هم نواخته می‌شود اما چیزی که من امشب دیدم بدون آرشه نواخته می‌شد.

به نظر من چنگ سازی کاملا زنانه است؛ نحوه‌ی حرکت کردن انگشتانْ روی تارهای چنگ حالتی کاملا ظریف و زنانه دارد. شاید تنها سازی باشد که این حالت را دارد. هیچ ساز دیگری به ذهنم نمی‌رسد که جنسیت نوازنده‌اش فرقی داشته باشد. اما واقعا به نظرم چنگْ سازی نیست که یک مرد بتواند بنوازد.

اما بهترین قسمت‌های اجرا برای من تک‌نوازی‌های گیتار الکتریک و گیتار بیس بود؛ از بس که من عاشق نت‌های کشیده و با نفوذ گیتار الکتریک و نت‌های بَم و پرقدرت گیتار بیس هستم. فقط نمی‌دانم چرا خودم به سراغ گیتار کلاسیک رفتم!!!

آن وقت‌ها اصلا فرق این‌ها را نمی‌دانستم. چند سال بعد وقتی که عضو یک گروه موسیقی شدم با این سازها از نزدیک آشنا شدم. الان اگر می‌خواستم انتخاب کنم، الکتریک را انتخاب می‌کردم. البته که منظورم بین گیتارهاست، وگرنه الان اگر واقعا بخواهم انتخاب کنم حتما به سراغ سازهای کوبه‌ای می‌روم نه سازهای تاری. احساس می‌کنم فقط سازهای کوبه‌ای می‌توانند انرژی درونی من را تخلیه کنند. یک بار هم اقدام کردم برای شروع ساز تنبک اما اولویت‌های دیگری وجود داشت که مجبور شدم این پروژه را رها کنم. اما فکر می‌کنم که حتما یک زمانی ساز جدیدی را شروع خواهم کرد. متاسفانه من هیچوقت به سازهای ایرانی علاقمند نشدم؛ چون درون من نیاز به ضرب‌آهنگ‌‌های قوی‌تر، ریتم‌های سریع‌تر و صداهایی حجیم‌تر دارد که سازهای ایرانی با توجه به ظرافت‌هایی که دارند نمی‌توانند پاسخگوی این نیازها باشند.

ساعت از یک گذشته است اما در جاده‌ی چالوس قدم به قدم بلال‌ فروش‌ها و گردو فروش‌ها، که روشنایی یک چراغ بساطشان را روشن کرده است، نشسته‌اند لب جدول، قلیان می‌کشند و منتظر مشتری هستند. تمام اغذیه فروشی‌ها باز هستند و تعداد زیادی از مردم در آنها مشغول خوردنند.

الهی شکرت…

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *