سال ٩٩ كه داشت شروع ميشد روي يه تيكه كاغذ نوشتم: «امسال بهترین سال زندگی من است» و چسبوندم به در يخچال تا همیشه جلوي چشمم باشه و باور کنید […]
دوم فروردین نود و هشت ساعت دو ظهر حرکت کردیم، از سمنان گذشتیم، شب را در دامغان صبح کردیم. فردا صبح از مسیر جندق به سمت کویر مصر حرکت کردیم، […]
اُلگا آمده بود پیشم و با آن لهجه ی قشنگش حرف می زد، دقیق یادم نمی آید درباره ی چه حرف می زدیم اما افعال و کلمات خاص خودش مثل […]
زن است دیگر؛ گاهی بی هوا می خندد به خاطره ای از اعماق ذهنش گاهی دلش می خواهد بزند زیر گریه ای بی دلیل گاهی با پوشیدن لباسی نو لبریز […]
دخترانمان را زره پوشيده و كلاهخود بر سر به ميدانهای جنگ عليه مردان نفرستيم؛ به آنها نگوييم كه گربه را بايد دم حجله بكشی وگرنه چنين و چنان میشود، نگوييم […]
همان زمان كه تو به فكر برداشتنِ موهای اضافه از زير ابروهايت هستی يك نفر عزيز از دست میدهد و آني ديگر جايتان جا به جا میشود. يكی از همان […]
ماه بلند و کشدار شهریور بالاخره به آخر رسید. دو تا عزیز از دست دادیم؛ علی رغم تمام دعاها، گریه ها، نوشتن ها و نذر و نیازها باز هم از […]
عجب روز خوبیه امروز، یه روز عالی، هوا عالیه؛ تمیز و خنک. با اینکه ساعت نزدیک هشته اما هنوز سکوت کاملی همه جا برقراره، هم توی کوچه، هم سمت حیاط […]
اگر بچه ای می داشتم به او می گفتم که همین جا هم مي شود عاشق زندگی شد؛ یعنی باید بتوانی همین جا که هستی، در همین گیر و دارها […]
خیلی وقت پیش یه گوشهی بالکن یه لونهی مصنوعی درست کردم به این امید که یه روزی یه پرندهای اون رو تبدیل به خونهی خودش کنه. بالاخره بعد از یه […]
خوشم می آید وقتی كه روزها با تاریخ ها هماهنگ می شوند؛ وقتی دوشنبه می شود دوم، سه شنبه سوم، چهارشنبه چهارم، پنجشنبه پنجم… به جمعه که برسد نظم به […]
سر عقب، سينه جلو، قدم هاي محكم و مطمئن و در عین حال با طمأنینه و بدونِ عجله. این اعتماد به نفس از کجا میاد؟ از اونجاییکه به توانمندی های […]