ماشین روی پل بود، همان لحظه که نشستم داخل، دیدم یک ماشینِ شاسی‌بلندِ حسابی (ماشین‌‌ها را در همین حد می‌شناسم) صاف آمد پشت سرم ایستاد. با خودم گفتم عجب آدم بی‌ملاحظه‌ای، مگر ندیدی من سوار شدم، پس حتمن می‌خواهم حرکت کنم. همان موقع در آینه دیدم پیرمرد همسایه که بسیار رنجور است و در عین‌حال بسیار باملاحظه و خوش‌برخورد و فهمیده به سختی از ماشین پیاده می‌شود.

من هم پیاده شدم تا در را برایش باز کنم. زن و مرد همسایه غالب اوقات تنها هستند؛ هر چند ماه یک‌بار پسرشان سری به آن‌ها می‌زند اما تمام کارها را مرد خانه خودش انجام می‌دهد؛ از خریدکردن تا هر کار دیگری. همسرش به مراتب از او سرحال‌تر است اما هرگز ندیده‌ام پا را از خانه بیرون بگذارد با اینکه بسیار خوش‌مشرب و خوش‌انرژی است.

فکر می‌کردم ماشینی که او را رسانده حتمن آشنایشان است،‌ اما مرد جوان گفت او را یک جایی دیده که منتظر ماشین بوده و سوارش کرده. گفتم من هر چقدر اصرار می‌کنم که برای جایی رفتن مرا خبر کنند آنقدر ملاحظه‌کارند که نمی‌خواهند زحمتی برای کسی داشته باشند. مرد جوان گفت ممنون که به فکر هستید، خیرش را یک جایی می‌بینید و خداحافظی کردیم.

راستش برایم واقعن عجیب بود؛ خیلی‌ وقت‌ها می‌شود که خانم‌ها را به ویژه اگر بار سنگینی دستشان باشد یا در سربالایی باشند برسانم اما حقیقتن فکر نمی‌کردم مردها هم ممکن است چنین کاری کنند، آن هم یک مرد جوان، مخصوصن اگر ظاهرن اوضاع مالی مناسبی هم داشته باشد. همیشه تصورم این بوده که آن‌ها به چنین موقعیت‌هایی اهمیت چندانی نمی‌دهند یا دنبال کارهای خودشان هستند. واقعن این مزخرفات از کجا چنین پررنگ در ذهن ما نقش می‌بندند؟ چه می‌شود که این تصورات را پیدا می‌کنیم؟ چرا مردها نباید چنین دغدغه‌هایی داشته باشند؟

به نظرم این حتی نشان‌دهنده‌ی پول سالمی است که در زندگی آن‌ها جریان دارد، چون پول سالم انسان را گرفتار دغدغه‌ها و مشغله‌های بیهوده نمی‌کند و به او فرصت می‌دهد تا اطرافش را ببیند.


دریافته‌ام که احساسات آدم‌ها برایم مهم است؛ هرقدر هم که بخواهم ادای چیز دیگری را دربیاورم اما نمی‌توانم از کنار احساسات آدم‌ها بی‌تفاوت عبور کنم.

جلوی یک مغازه پارک کردم، در ذهنم بود که از صاحب مغازه بپرسم بودن ماشینم آنجا مزاحمشان هست یا نه،‌ هنوز در ماشین بودم که صدایی گنگ نظرم را جلب کرد، انگار که همان لحظه یکی از همکارانشان از راه رسیده و ناراحت بود از اینکه جای پارکش را حفظ نکرده بودند. من پیاده شدم و از آن آقا که جلوتر توقف کرده بود عذرخواهی کردم و گفتم اگر بخواهد جابه‌جا می‌شوم که او قبول نکرد و گفت اشکالی ندارد.

خیلی زیاد می‌بینم یا می‌شنوم که در چنین موقعیت‌هایی آدم‌ها حق را به خودشان می‌دهند و در درون و بیرون با افراد درگیر می‌شوند یا تصور می‌کنند کار آن‌ها درست و رفتار طرف مقابل نادرست است. من هم گاهی چنین آدمی بوده‌ام اما انصافن اغلب اوقات حس و حال آدم‌ها را در نظر دارم و می‌دانم که ناراحت‌کردن دیگران یا اهمیت‌ندادن به احساس آن‌ها هیچ خیری در پی ندارد. ناسلامتی آدم هستیم، چرا نمی‌توانیم هوای همدیگر را داشته باشیم یا چرا به غرورمان برمی‌خورد اگر حق را به فرد دیگری بدهیم یا دست‌کم او را هم در نظر بگیریم؟

تجربه کرده‌ام که همیشه برد با کسی است که به فکر برنده‌شدن در آن لحظه نیست.

 

الهی شکرت…

راستش هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که بخواهم در مورد چنین موضوعی بنویسم؛ همیشه تصور می‌کردم قرار است آدم مهمی بشوم و سوژه‌هایی که در موردشان می‌نویسم حتمن چیزهای خاص و دهان‌پر‌کنی خواهند بود. اما مثل اکثر آدم‌ها با آنچه تصور می‌کردم قرار است بشوم کیلومترها فاصله دارم و دغدغه‌هایم از همین قبیل دغدغه‌های دم‌دستی و روزمره هستند.

به هر حال فعلن تنها انگیزه‌ام این است که شاید به درد کسی بخورد.


راستش من هیچ‌وقت متوجه نشده بودم که پشت لاستیک طوسی‌رنگ ماشین لباس‌شویی ممکن است جرم بگیرد. منظورم دقیقن پشت پشت است، جایی که وقتی آن را بلند می‌کنید می‌توانید بدنه‌ی ماشین لباس‌شویی (رنگ سفید یا سربی یا هر رنگی که ماشین دارد) را ببینید.

لاستیک ماشین لباس‌شویی یک بخش عریض دارد که همیشه جلوی چشم است و آنجا آب باقی می‌ماند، یک قسمت باریک هم دارد که پشت بخش عریض قرار دارد. این دو بخش با هم کل لاستیک را تشکیل می‌دهند. حالا اگر این لاستیک کاملن از جایش خارج شود چیزی که باقی می‌ماند بدنه‌ی ماشین لباس‌شویی است.

حساس‌ترین بخش ماشین هم همین لاستیک جلو در است که به دلیل باقی‌ ماندن رطوبت یا جرم گرفتن ممکن است پوسیده و پاره شود. مادامی که این لاستیک حفظ شود ماشین لباس‌شویی شما در سلامت کامل به کار خود ادامه می‌دهد. بنابراین برای جلوگیری از ایجاد هزینه‌ی اضافی و یا تلنبار شدن لباس‌ها و اجبار به شستن‌ آن‌ها با دست، لازم است که از این لاستیک مراقبت کنید.

من که این روضه‌ها را می‌خوانم خودم فقط آن بخش عریض و جلوی چشم را خشک می‌کردم و هیچ‌وقت به سراغ بخش‌‌های دیگر نرفته بودم. زمانی متوجه‌ی آن‌ها شدم که جرمی چند ساله دور حلقه‌ی لاستیک ایجاد شده بود.

چاره‌‌ای به جز دست به کار شدن و پاکسازی نداشتم. خیلی سر و کله زدم و نتیجه‌اش چیزیست که اینجا می‌نویسم:

اول با یک کاسه آب گرم و مایع ظرفشویی که در آن ترکیب شده به سراغ جرم‌ها بروید، می‌توانید از یک مسواک نسبتن نرم و یا یک اسکاچ استفاده کنید. لاستیک را جلو بکشید و پشت آن را تمیز کنید. اگر مثل من جرم چند ساله دارید احتمالن مدتی درگیر تمیز کردنش خواهید شد. حوصله کنید و هر چقدر که می‌توانید جرم‌ها را به این روش پاک کنید. مایع ظرفشویی قدرت پاک‌کنندگی بالایی دارد. سراغ جرم‌گیر نروید که هم اوضاع را بدتر می‌کند و هم به ماشین آسیب می‌زند. حتی برخی جرم‌گیرها مثل قرص ماشین ظرفشویی مخصوص تمیز کردن ماشین لباس‌شویی هستند. کاملن از آن‌ها پرهیز کنید چون بوی بسیار بدی ایجاد می‌کنند.

وقتی موفق شدید تا حدی جرم‌ها را از بین ببرید دو قاشق غذاخوری جوش شیرین را در یک استکان آب حل کنید و این مخلوط را در محلی که پودر ماشین را می‌ریزید بریزید. (احتمالن آخرین خانه‌ی سمت چپ که همیشه پودر یا مایع لباس‌شویی را آنجا می‌ریزید.)

سپس دو استکان سرکه‌ی سفید را مستقیمن داخل مخزن (لگن) ماشین لباس‌شویی بریزید.

برنامه‌ی شستشو را روی حالتی قرار دهید که به شما دمای ۹۰ درجه‌ی سانتی‌گراد را بدهد. (دمای کمتر فایده ندارد، من امتحان کرده‌ام، شما اعتماد کنید.) حالت خشک‌کن را هم قطع کنید، فقط شستشو و آب‌کشی.

سپس دکمه‌ی شروع را بزنید و اجازه دهید ماشین کار کند تا زمان به پایان برسد.

پس از اتمام کار خواهید دید که جرم‌ها‌ی باقیمانده همگی از بین رفته و بوی بد ماشین لباس‌شویی هم کامل از بین رفته است.

شاید بگویید ماشین شما اصلن بوی بد نمی‌دهد که بخواهید آن را از بین ببرید. اگر جرم قدیمی داشته باشید و این جرم‌ها را پاک کنید تازه آن موقع متوجه‌ی بوی افتضاحی که بلند می‌شود و دیگر هیچ‌ جوری نمی‌شود از شرش خلاص شد خواهید شد.

 


اگر به کارتان آمد برایم بنویسید تا کمتر احساس کنم که زندگی‌ام سوخت شده است.

الهی شکرت…

دیشب حتی یک دقیقه هم نخوابیدم و تمام امروز بدون پلک زدن در حال فعالیت بودم. تا جایی که یادم می‌آید هرگز چنین تجربه‌ای از نخوابیدن نداشته‌ام؛ منظورم این است که در بدترین شرایط بی‌خوابی بالاخره یک ربع یا نیم ساعت یا یک‌ ساعت خوابم برده است، اما دیشب به معنای واقعی حتی یک دقیقه نخوابیدم.

من چهار سال بی‌خوابی را تجربه‌ کردم تا اینکه یاد گرفتم چطور به خواب بروم و از آن زمان تا کنون (که بیشتر از هشت سال می‌شود) پیش نیامده بود که گرفتار بی‌خوابی طولانی مدت شوم اما الان سه ماه است که کاملن بی‌خواب شده‌ام. به هر روشی که می‌دانم روی آورده‌ام؛ مدیتیشن، هیپنوتراپی، تکرار مانترا، کتاب خواندن، چای بابونه، حذف کافئین هنگام عصر اما باز هم بی‌خوابی تقریبن هر شب گریبانم را می‌گیرد.

قرص خواب؟ هرگز… حتی بعد از چهار سال نخوابیدن حاضر نشدم دارو مصرف کنم. چرا انسان باید برای رفع طبیعی‌ترین نیاز بدنش وابسته به دارو باشد؟

می‌دانم علت بی‌خوابی چیست، در آن چهار سال هم می‌دانستم. آن موقع اما اصلن بدنم را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم چگونه می‌شود بدن را آسوده و آرام کرد و ذهن را ساکت نمود تا هر دو وارد دنیای خواب شوند. حالا این چیزها را بهتر از قبل می‌دانم اما موانع خوابیدنم هم قد کشیده‌اند و بزرگتر از روش‌‌هایی که من بلد بودم شده‌اند.

در ابزارهای الکترونیکی برگشتن به تنظیمات کارخانه کار ساده‌ای است، به قدر فشردن یک دکمه زحمت دارد. اما وقتی آدمیزاد از تنظیمات کارخانه خارج می‌شود برگشتن به این تنظیمات اصلن کار ساده‌ای نیست، ممکن است حتی به قدر یک عمر زمان و انرژی نیاز باشد تا انسان برگردد به نقطه‌ی صفر.

از کج‌بختی آدمیزاد،‌ خارج شدن از تنظیمات آنقدر ظریف و آرام اتفاق می‌افتد که تقریبن تا وقتی کار از کار نگذشته باشد انسان متوجه‌ی این ناتنظیمی نمی‌شود. زمانی می‌فهمد که از مسیر برگشت کیلومترها فاصله گرفته است. انگار که هر بار فقط یک درجه منحرف شود و بعد از مدتی ۱۸۰ درجه منحرف شده باشد بی‌آنکه این خروج از مسیر را درک کرده باشد. به همین سبب انسان باید دائم خودش را بر اساس تنظیمات اولیه بسنجد تا به محض انحراف از آن آگاه شود.

هر چه امشب نوشته‌ام تمامن در خواب نوشته شده است،‌ بنابراین می‌توانید زیاد آن‌ها را جدی نگیرید.

الهی شکرت…

وقتی قرار باشد آزادنویسی کنم واقعن آزادانه انجامش می‌دهم؛ جملاتی که سر و ته ندارند و هیچ هدفی را دنبال نمی‌کنند. نمی‌گذارم دستم از کاغذ فاصله بگیرد چون ذهن به دنبال همان یک فاصله‌ی کوچک است تا خودش را میان تو و قلم جای دهد و ردپای خودش را آنجا بگذارد. ذهن نمی‌گذارد تو به سراغ اتاق‌های تاریک درونت بروی، دلش می‌خواهد همان حوالیِ روشن همیشگی پرسه بزنی.

بنابراین آنچه ذهن می‌نویسد عاقل و موجه است اما راهگشا نیست، یا بهتر است بگویم فرصت کشورگشایی به تو نمی‌دهد، نمی‌گذارد قلمروی درونت را وسیع‌تر کنی.

مثلن در آزادنویسی چیزهایی شبیه این نوشته می‌شوند:

«ماتم زده بر صورت حیران این لحظه‌‌های پوشیده از نگاه غم‌بار و حسرت‌زده‌ی او که دیگر در روزهای واپسین عمرش به سر می‌بَرَد و حسرتی ندارد به جز لحظه‌‌هایی که فرسوده شدند بی‌آنکه زیسته شوند و خودش در میان آنها با نگاهی مغموم و سری کاملن سپرده به باد.»


«صیادهای شیاد که صیدهایشان را به دور از چشم‌های مراقب می‌فروشند به اندک چیزی که هیچ چیز نیست و آنها روزی در همین حوالی صید خواهند شد توسط شیادترین صیادها.»


«طنازی نازکانه‌ی عشق بر وجود عظیم او همچون حباب کوچکی که هنوز نترکیده است منشوری شده بود از رنگ‌های نابی که جای دیگری قابل رویت نبودند و این رنگ‌های دل او بود.»


«شانه‌های فراخ شاهین در پروازی شبانه و پر شرر بر سرزمین شاهین‌های دلیر که شاید دیر زمانی دیگر شاپرک‌ها هم به آن هجرت نکنند این چنین شرورانه و شبیخون زده است به دل شاد ما.»


گاهی هم می‌بینی که سر و ته دارند اما نه سر و ته معمول و شاید بشود گفت به‌درد‌بخور:

«بگذار این غم مرا ببلعد و تفاله‌ام را تف کند روی موزائیک‌های بی‌وقارِ این پیاده‌روهایی که پیاده‌ای نمی‌تواند از آنها برود از بس که باریکند.»


«می‌چرخیدند آن حلقه‌های سُربی در هوای دلگیر این باغ‌های تا گلو در خواب فرورفته و من هیچ قصد بیدارشدن نداشتم.»

گاهی هم این مدلی که مثلن منطقی به نظر می‌رسد اما منطقی در حوزه‌ی خودش دارد:

«چاقوی ضامن‌‌دار تضمین می‌کند که بیهوده و بی‌دلیل کسی را نمی‌کشد اما تضمین نمی‌کند که نمی‌کشد، چون در آن‌صورت باید قبول کند که چاقو نیست.»

چیزی که بسیار کمک می‌کند نگاه کردن به کلمات است. اگر بخواهی به ذهنت متکی باشی کلمه کم خواهی آورد و در‌ آنصورت چیز دندان‌گیری نوشته نمی‌شود؛ یک چیزی که خودت را سر ذوق بیاورد و چندی بعد که می‌خوانی بگویی «یعنی این را من نوشتم؟»

بنابراین کلمات لازمند،‌ کلمات مثل مواد اولیه‌ی پخت غذا هستند که بدون آن‌ها غذایی در کار نخواهد بود. هر قدر هم که آشپز توانمندی باشی نیاز به مواد اولیه داری تا غذایی فراهم کنی، هر چه این مواد متنوع‌تر و تازه‌تر باشند غذای بهتری خواهی داشت. اگر مواد اولیه کهنه شده باشند (یعنی کلمات دست‌فرسود و تکراری) یا تنوع کمتری داشته باشند غذایی که پخته می‌شود کیفیت پایین‌تری خواهد داشت.

من اگر بخواهم بنشینم به آزادانه نوشتن حتمن دو نفر را با خودم به جلسه خواهم برد، منظورم دو نویسنده است که تصادفی از میان کتاب‌ها انتخابشان می‌کنم. جالب اینجاست که وقتی در یک جلسه‌ی آزادنویسی با کتابی همراه می‌شوی و آن را ورق می‌زنی در پایان جلسه کاملن می‌فهمی که آن نویسنده چقدر کلمه در بساط دارد؛ بعضی‌ها کلمات محدود و ساده‌ای دارند و برخی دیگر دستشان پر است از انواع کلمات جان‌دار و تر و تازه.

اگر بخواهم صادق باشم دقیقن نمی‌دانم که از آزادنویسی چه چیزی نصیبم خواهد شد، فقط فکر می‌کنم چیزی شبیه به یادگیری یک زبان جدید است؛ وقتی می‌خواهی زبان تازه‌ای بیاموزی باید هدفت فکر کردن به آن زبان تازه باشد، اگر قرار باشد به زبان مبدأ فکر کنی و به زبان مقصد صحبت کنی خواهی دید که هرگز به روان‌بودن نخواهی رسید چون همواره فاصله‌ای خواهد بود میان ذهن تو و کلامت که در آن فاصله ذهن در حال ترجمه کردن از زبان مبدأ به زبان مقصد است. در نوشتن هم همین‌طور است؛ اگر بتوانی آنچه در ناخودآگاهت می‌گذرد را با همان سرعت و همانقدر بی‌واسطه بنویسی آن‌وقت انگار که زبان درونت را یاد‌گرفته‌ای، در آن‌صورت برای نوشتن باقی چیزها هم معطل نخواهی ماند.

اگر علاقمند هستید امتحان کنید و تجربه‌تان را آزادانه همین‌جا بنویسید.

الهی شکرت…

از چهارشنبه‌ (۱۴۰۴/۰۴/۰۴) بدنم وارد تونل بیماری شد (این تاریخ ویژه را چه مبارک گذراندم)؛ ماجرا با یک سردرد‌ الله‌اکبری شروع شد و با یک دل درد بسیار شدید و بالا آوردن ادامه پیدا کرد. سپس درحالیکه دل درد هنوز ادامه داشت بدن‌درد بسیار شدید هم به آن اضافه شد به طوریکه از گردن به پایین به ویژه در ناحیه‌ی کمر درد شدیدی وجود داشت؛ نه می‌توانستم بنشینم، نه بخوابم نه راه بروم.

دردِ بدنم از کمر حرکت کرد و به سرشانه‌ها رسید و بعد به پاها سرایت کرد. سپس وارد مرحله‌ی گلودردی بسیار عجیب و شدید شدم که هیچوقت نظیرش را تجربه نکرده بودم. یک شب حتی قلبم هم درد گرفته بود. انصافن این یکی دیگر برایم بسیار عجیب و تا حدودی هم نگران‌کننده بود چون پیش نمی‌‌آید که قلبم درد بگیرد. تب هم که به عنوان مکانیسم دفاعی بدن، همیشه در پس‌زمینه حضور داشت. دست‌آخر هم به یک آبریزش بینی و سرفه‌ی شدید ختم شد که کماکان ادامه دارد.

اردیبهشت سال گذشته متعهد شدم که دارو نمی‌خورم. گفتم یا می‌میرم یا بدنم راهی برای مقابله با بیماری پیدا می‌کند. از آن زمان تا کنون تجربه‌ی چند سردرد را داشتم. از زمان رفتن مادر هم تجربه‌ی چند دل‌درد شدید را داشتم. اما هیچوقت بیشتر از یک روز درگیر نبودم. تمام این دردها را هم با کیسه‌ی آبگرم رفع و رجوع می‌کردم که انصافن به نظرم از بین‌برنده‌ی تمام دردهای عالم است. حتی می‌تواند مرهمی بر شکست‌‌های عشقی و ورشکستگی‌های مالی هم باشد. برای یکی از دوستانم هم خریدم، او هم این حرف را تایید می‌کند.

در این بیماری هم اگر کیسه‌ی آبگرم نبود من به تنهایی از عهده‌ی مقابله یا دست‌کم صبوری در برابر بیماری برنمی‌آمدم. تقریبن روزی ده عدد یا بیشتر لیمو‌ترش می‌خوردم و آویشن و بابونه و هر علوفه‌ای که داشتم را دم می‌کردم.

لب به قهوه و مشتقاتش نزدم. هر زمان که مریضی یا غمی می‌آید اولین چیزی که از زندگی‌ام حذف می‌شود قهوه است؛ انگار که قهوه فقط همراه خوش‌دلی‌های من است، در غم‌ها و بیماری‌ها نمی‌توانم رویش حساب کنم. میلم به غذا هم نمی‌رفت، روزهای اول کمی مرغ خوردم اما بعد دیگر فقط می‌توانستم سوپ بخورم. غذا هم همیشه از پایین‌ترین اولویت‌های من است، اصلن بدنم منتظر است که به غذا نه بگوید، از بچگی هم همین‌طور بودم. این‌جور وقت‌ها فقط می‌توانم ساده‌ترین چیزها را در کمترین حد بخورم.

از زمان گرفتگی بینی از قوری نِتی هم استفاده می‌کردم و بینی‌ام را با آب‌نمک ولرم شستشو ‌می‌دادم.

انصافن تلاش کردم که خودم را نیندازم و نگذارم بدنم بیش از حد وارد فضای بیماری شود؛ دو بار تا مزار رانندگی کردم، پدرم را دکتر بردم، چند بار به پدر سر زدم و کمکش کردم، خانه را تمیز کردم (که بعدش احساس کردم مریض‌تر شدم)، یک روز هم مسیری را پیاده رفتم که مثلن هوای تازه به سرم بخورد اما موقع برگشت دیدم که نمی‌توانم برگردم؛ خواستم تپسی بگیرم اینترنت وصل نمی‌شد. خوشبختانه تپسی گزینه‌ی درخواست تلفنی داشت که کارم را راه انداخت.

این وضعیت درحالی بود که باید تعهداتم را در مقابل مشتری‌هایی که به دلیل قطع بودن اینترنت نتوانسته بودم کارهایشان را پیش ببرم انجام می‌دادم. مجبور بودم تا دیروقت بیدار بمانم چون اینترنت اصلن همراهی نمی‌کرد و فیلترشکن‌ها هم که به جای شکستن فیلترها کمر مرا شکسته بودند.

همه می‌گفتند احمقی، برو دکتر، مریضی در بدنت می‌ماند، گلویت چرک کرده، چرک می‌ریزد در بدنت و از این حرف‌ها. من به بدنم می‌گفتم عزیزم؛ یا این پایان من و تو است یا تو می‌توانی از عهده‌اش بربیایی. اما اگر بتوانی بسیار قوی‌تر می‌شوی، واکسینه می‌شوی. می‌گفتم بدن عزیزم من دیگر هرگز به دوران اسارت دارو برنمی‌گردم.

(من تمام عمر در اسارت دارو بودم؛ آدمی بودم که با هر اشاره‌ای دارو می‌خورْد، نمی‌گذاشتم حتی نشانه‌های درد پیدا شود، همه جور دارویی هم داشتم و اکثر داروها را می‌شناختم. اما از جایی به بعد این اسارت واقعن برایم آزارنده شده بود؛ از فکر اینکه درد یا بیماری به سراغم بیاید و دارو نداشته باشم وحشت‌زده می‌شدم. می‌گفتم اگر من جایی بروم و آنجا دارو نباشد باید چه کار کنم؟ یک جایی به خودم آمدم و گفتم من می‌خواهم به این اسارت پایان دهم، به هر قیمتی که برایم تمام شود، شاید حتی مرگم را نزدیک‌تر کند اما حتی به این قیمت باز هم می‌خواهم از اسارتش رها شوم. اولین باری که بعد از تعهدم دچار سردرد بسیار شدیدی شدم گفتم خدایا من متعهد می‌مانم تو مسیر را به من نشان بده. خداوند در هر بار آمدن درد به راهکارهای تازه‌‌ای هدایتم کرد و من دیگر دارو نخوردم. البته بگویم که وقتی دستم سوخت چون شدت جراحت زیاد بود ویتامین E و کولاژن خوردم اما قرص و دارو جهت رفع هیچ درد یا آثاری از هیچ  نوع بیماری نخوردم. به نظر خودم همین تعهد باعث شد که گرفتار هیچ ویروسی حتی سرماخوردگی نشدم، با وجودیکه در کارگاه بیشتر از تعداد آدم‌ها ویروس وجود داشت.)

این بار مدت زمان خروج درد و بیماری از تنم بسیار طولانی‌‌تر از حد انتظارم بود و شکلِ درد دائم تغییر می‌کرد (این یکی حتمن ویروس بود) به ویژه وقتی قلبم درد گرفت عجیب شده بود. اما به هر حال خداوند یاری کرد تا به تعهدم پایبند بمانم.

حالا هم نمی‌دانم که آخر و عاقبت این تعهد به کجا می‌رسد،‌ چه بسا که واقعن مرگِ تنم را تسریع کند اما این تعهد در مقابل ندای بدنم شکل گرفت که نیازش را فریاد می‌زد.

بنابراین می‌کوشم به بدنم اعتماد کنم و پشتش بایستم و برایش صبور باشم تا این بدن قوی که به داروخانه‌ای چندین میلیون ساله دسترسی دارد بتواند راه مناسب جهت مقابله با بیماری‌ها را پیدا کند.

الهی شکرت…

 

پی‌نوشت:

این یادداشت به هیچ‌عنوان توصیه‌ای برای کسی ندارد و صرفن یک تجربه‌ی شخصی است. بدن هر فرد متفاوت است و نیازهایش باید به شکل خاص خودش برطرف شوند. بنابراین اگر کسی دارویی مصرف می‌کند نباید آن را خودسرانه قطع کند.

مواجهه‌ی من با یک فرهنگ کاملن نوشتاری شانزده سال پیش بود؛ زمانی که در یک شرکت چندملیتی مشغول به کار شدم. در آنجا حیرت‌زده بودم از اینکه ساده‌ترین مکالمات روزمره در قالب ایمیل ردو‌بدل می‌شوند و ایمیل‌ها باید در مدت بیست‌و‌چهار ساعت خوانده شده و پاسخ داده شوند؛ حتی اگر پاسخ در این حد بود که ایمیل شما را دریافت کردم و به آن رسیدگی خواهم کرد. در طول چند سال، آرشیوی حیاتی از ایمیل‌ها ایجاد شده بود که من مکرر از آنها نسخه‌ی پشتیبان تهیه می‌کردم چرا که مستنداتِ کاری ما محسوب می‌شدند.

ما موظف بودیم برای هر کاری که انجام می‌دادیم (حتی ساده‌ترین کارها) دستورالعمل تهیه کنیم و این دستورالعمل‌ها را در اختیار هر فردی که استخدام می‌شد قرار دهیم. همه‌ی امور در قالب پروژه تعریف می‌شدند و در هر پروژه زمان شروع و پایان، فرد مسئول و تمامی اقداماتِ لازم کاملن مکتوب می‌شدند. حتی فعالیت‌هایی که هر فرد در طول هر ساعت از یک روز کاری انجام می‌داد به دقت مکتوب می‌شدند.

هر کدام از این موارد در نرم‌افزارهای مخصوص خودشان انجام می‌شدند به‌ طوریکه در هر لحظه می‌شد با یک گزارش‌گیری ساده تمام روندها را مورد بررسی قرار داد.

همین فرهنگ نوشتاری سبب شده بود که نیاز ما به صحبت کردن با همکارانمان به حداقل برسد و با وجود هزاران کیلومتر فاصله، هر کس وظایف خودش را بداند و به آنها عمل کند. جلساتی هم که هر هفته به صورت آنلاین برگزار می‌شدند در واقع در خصوص بررسی چشم‌اندازهای آینده و رشد و توسعه بودند نه در خصوص امور جاری.

در مقابلش مواجهه‌ی من با فرهنگ گفتاری زمانی به اوج خودش رسید که یک کسب‌وکار خانوادگی را راه‌اندازی کردیم. من به وضوح تفاوت‌ها را می‌دیدم؛ اینکه ما همه‌ی روندها را به صورت گفتاری مدیریت می‌کردیم و همین امر سبب ایجاد سوءتفاهم و همینطور پیچیده‌ شدن امور می‌‌شد. علیرغم تلاش‌هایی که در خصوص مکتوب کردن انجام می‌دادیم اما در عمل از ایجاد روند‌های واقعن مکتوب ناتوان بودیم.

من همواره این مقایسه را در ذهنم انجام می‌دادم اما متوجه‌ی دلیل تفاوت‌ها نمی‌شدم. وقتی کتاب «فرهنگ گفتاری» از دکتر «حمید یگانه» را خواندم دلیل اصلی برایم روشن شد. در بخش‌هایی از کتاب حرصم درمی‌آمد و می‌گفتم ما چرا انقدر حرف می‌زنیم، حرف زدن واقعن همه چیز را پیچیده‌ می‌کند و جلوی ایجاد شفافیت را می‌گیرد.

این کتاب از منظر کاملن تازه‌ای به موانع و مسائل موجود در کشورمان می‌نگرد که ترکیب آن با تجربه‌ی ملموسم درهای تازه‌ای را به روی اندیشه‌ام گشوده است و بخش‌هایی را در درونم غلغلک داده که اصلن گمان نمی‌کردم زمانی بخواهم به آن‌ها جدی‌تر بیندیشم. تا ببینیم که چطور پیش می‌رود.

الهی شکرت…

وقتی که می خواهند دندان های کسی را ارتودنسی کنند بِراکِت ها را برای مدتی طولانی در دهانش می گذارند و هر بار کمی سفت ترشان می کنند، تا چند روز از درد می میری بعد کم کم دندانها به جای جدید خود خو می گیرند و درد از بین می رود. این روند را تا دو سال ادامه می دهند. بعد لثه هایت را جراحی می کنند، چون رشته های درون لثه که دندانها را در جای خود نگه داشته اند تمایل دارند که به جای قبلی باز گردند. این رشته ها را پاره می کنند تا در جای جدید دوباره شکل بگیرند. تازه بعد از آن، دو سال دیگر هم از پلاک دیگری استفاده می کنند تا محل جدید دندانها تثبیت شود.

به این ترتیب با تحمل مشقت زیاد، دندانهایی خواهی داشت که مرتب و سر جای خودشان هستند.

وقتی که می خواهی باورهای غلط خود را تبدیل به باورهای درست کنی قضیه دقیقا به همین شکل است؛ باید هر بار پیچِ  باورهای جدید را کمی در مغزت سفت تر کنی، خیلی درد خواهی کشید تا اوضاع بهتر شود،‌ این روند را باید مدت ها ادامه دهی. مجبور می شوی رشته هایی را که این باورها را در مغزت نگه داشته اند پاره کنی تا این رشته ها با باورهای جدید دوباره شکل بگیرند.

تازه بعد از آن باید مدت زیادی را صرف تثبیت کردن شکل جدید ِ فکر کردنت کنی تا اینکه در نهایت با تحمل مشقت زیاد صاحب باورهای درستی شوی که می توانند نتایج مد نظرت را در زندگی ات ایجاد نمایند.

اما این مشقت از آنهاییست که به تحمل کردنش می ارزد.

من این مقاله را قبلا برای وب سایت دیگری نوشته بودم، اما تصمیم گرفتم که آن را بازنویسی کرده و در وب سایت خودم هم منتشر نمایم. چون فکر می کنم که برای افراد زیادی مفید خواهد بود. لطفا توجه کنید که در اینجا منظور از دورکاری،‌ کارمند تمام وقت بودن است و نه کار کردن به صورت پروژه ای. این دو مورد کاملا با هم متفاوت هستند.

این مقاله در واقع تجربه ی شخصی من از کار کردن به روش دورکاری است و امیدوارم که بتواند مفید باشد.


 

این روزها راهکارهای مجازی ِ بسیار زیادی برای برقراری ارتباط با سایرین و انجام کارها به صورت اینترنتی به وجود آمده است و همین مساله باعث شده است که افراد زیادی جذب ایده ی دورکاری (یا کار کردن از راه دور) شوند، به خصوص در مورد مشاغلی که ارتباط مستقیم با کامپیوتر دارند و در واقع از طریق کامپیوتر انجام می شوند؛ به عنوان مثال طراحی و ساخت وب سایت، ساخت اپلیکیشن،‌ نرم افزار نویسی، طراحی گرافیکی و بسیاری کارهای دیگر.

شرکت ها هم اصولا از این ایده استقبال می نمایند چون اولا تصور می کنند که در هزینه هایشان صرفه جویی خواهد شد و به علاوه فکر می کنند که به این ترتیب از تمام پتانسیل افراد استفاده می شود، به این دلیل که افراد زمان زیادی را در مسیر رفت و آمد و یا به دلایل دیگر به هدر نمی دهند و در واقع می توانند تمام تمرکزشان را روی کار بگذارند.

قبل از اینکه بخواهم در مورد دورکاری توضیح بدهم اول در مورد خودم بگویم که من به مدت پنج سال با یک شرکت چند ملیتی (کارمندان شرکت از کشورهای مختلف به ویژه آمریکای شمالی و ایران بودند) به صورت دورکاری همکاری داشتم. در سه سال اول کار، من و همکارانی که در ایران حضور داشتند فقط به صورت ماهیانه در یک جلسه حاضر می شدیم و در مورد مسائل مختلف از جمله کارهایی که در آن مدت انجام شده بود، مسئولیت های فعلی و آتی خودمان و سایرین، پیشرفت ها،‌ مشکلات و خلاصه هر مساله ی دیگری که وجود داشت صحبت می کردیم. ارتباطمان با همکاران خارجی هم که به صورت آنلاین و یا از طریق ایمیل بود.

در دو سال آخر، هر کدام از همکاران ایرانی باید دو روز در هفته را در دفتر تهران حاضر می شدند و در واقع از آنجا کار می کردند. جلسات هم از ماهیانه به هفتگی یا دو هفته یک بار تغییر کرده بود. هر تیم با افراد خودش جلسه ی حضوری برگزار می کرد و کل گروه هم با هم به صورت آنلاین جلسه داشتیم.

روزهایی که از خانه کار می کردیم،‌ از طریق نرم افزاهای Instant Messaging مثل اسکایپ و ooVoo و همین طور از طریق تلفن و ایمیل با هم در ارتباط بودیم. ایمیل ها بخش بسیار مهمی از چرخه ی کار ما بودند. بیشترین ارتباط ما با همکاران خارجی و همینطور تمام ارتباطاتمان با مشتریان از طریق ایمیل بود. خارجی ها بسیار به ایمیل اهمیت می دهند و تقریبا نود درصد کارهایشان را از طریق ایمیل انجام می دهند. بنابراین ایمیل ها باید ظرف حداکثر ۲۴ ساعت پاسخ داده می شدند.

برای مدیریت کردن وظایف و پروژه ها هم از نرم افزارهای تحت وب استفاده می کردیم. (مثلا اینکه چه کسی مسئول چه کاریست، کار تا کدام مرحله انجام شده است، آخرین مهلت انجامش چه زمانی است و مسائلی از این قبیل). برای مدیریت کردن ساعت های کاری هم از یک نرم افزار دیگر استفاده می کردیم تا بفهمیم هر فرد در روز چند ساعت کار کرده است.

از آنجاییکه اساس کار شرکت بر دورکاری بود بنابراین همه  چیز واقعا از راه دور انجام می شد،‌ یعنی یک دورکاری ِ واقعی.

 

چهره ی زیبای دورکاری

اوایل اینطور به نظر می رسد که دورکاری یک روش بسیار جذاب برای کار کردن است. آدم می تواند در خانه ی خودش با یک لباس خیلی راحت بنشیند، لیوان چایش را کنارش بگذارد، در ایده آل ترین شرایط کار کند و پول بسازد در حالیکه هیچ هزینه ای را صرف رفت و آمد و یا غذا خوردن بیرون از خانه نکرده است.

تازه مجبور نیست چند ساعت زودتر از خواب بیدار شود و در سرما و گرما بیرون برود، با هر نوع آدمی در خیابان یا مترو سر و کله بزند، ‌اوضاع وخیم مترو و تاکسی و اتوبوس و ترافیک را تحمل کند. حتی لازم نیست لباس خاصی بپوشد و یا هزینه ی زیادی را برای لباس و چیزهایی از این قبیل صرف کند. بلکه می تواند لباس راحتی را که دوست دارد بپوشد و دستپخت مادر یا همسرش را میل کند. تازه می تواند ساعت های بسیار بیشتری را هم در کنار خانواده اش بگذراند.

همه ی اینها در وهله ی اول درست به نظر می رسند. انگار که نمی شود هیچ ایرادی به این روش کاری گرفت، واقعا چه چیزی بهتر از این. در واقع در یکی دو سال اول هیچ کدام از معایب دورکاری به چشم افراد نمی آید اما با گذشت زمان اوضاع تغییر می کند.

 

معایب  دورکاری

۱- برای افرادی که بیرون از خانه کار می کنند، خانه محل آسایش و امنیت است. جایی که فرد برای مدتی از استرس های فضای بیرون و محیط کار دور می شود. در خانه بودن باعث می شود انسان آرامش یافته و انرژی کافی برای برگشتن به محیط کار را به دست بیاورد. اما برای افرادی که به صورت دورکاری کار می کنند، خانه در واقع به همان منبع اصلی استرس و عدم آسایش تبدیل می شود. جایی که فرد در آن تمام تنش های یک روز کاری را تجربه می کند. جایی که با همکاران، مدیران و مشتریان سر و کله می زند.

زمانی که یک روز کاری تمام می شود هیچ امیدی برای رفتن به خانه و آرامش گرفتن وجود ندارد. یک «دورکار» محکوم است که در محیط  استرس زا باقی بماند و تنش های یک روز کاری را در تمام طول شبانه روز با خودش حمل کند.

خانه دیگر برای چنین فردی یک محل دوست داشتنی نخواهد بود، بلکه تبدیل به فضایی می شود که به تدریج از آن متنفر خواهد شد و همیشه سعی می کند که راهی برای فرار کردن از خانه پیدا کند، اما در عین حال مجبور به تحمل کردن است. در ضمن بعد از یک روز کاری آدم آنقدر خسته است که حتی نمی تواند برای چند ساعت از خانه بیرون برود تا روحیه اش عوض شود.

آخر هفته ها هم آنقدر کوتاه است که نمی شود یک وقت گذرانی کامل را بیرون از خانه داشت، یعنی بسیاری از اوقات آخر هفته ها هم اغلب در خانه می گذرد و همین موضوع باعث می شود که رفته رفته حالت های روحی بسیار نامناسبی در درون فرد شکل بگیرد،‌ در واقع اضطراب و استرس در عمق وجود انسان پا می گیرد و آهسته آهسته کل وجود انسان را در برمی گیرد.

۲- از طرف دیگر، برای یک دورکار تعاملات اجتماعی کامل از بین می روند، درست است که شما با همکاران در ارتباط هستید اما این ارتباطات واقعی نیستند. کم کم فرد از نظر مناسبات اجتماعی دچار کمبود می شود. مثل این است که انسان چند سال وارد اجتماع واقعی نشده باشد و فقط با افراد بسیار نزدیک خانواده اش در ارتباط بوده باشد. به طور قطع از نظر روحی آسیب می بیند.

۳- عیب بسیار بزرگ دیگر این روش کاری،‌ این است که درست است که خانه محل کار شماست،‌ اما برای سایر اعضای خانواده خانه هنوز همان خانه است. جایی که می خواهند در آن آسایش و راحتی داشته باشند. دوست دارند موزیک گوش کنند، با تلفن صحبت کنند، مهمان دعوت کنند. بنابراین اصلا درک نمی کنند که چرا خانه باید ساکت باشد.

اینجا دو حالت پیش می آید؛ یا شما باید آنها را درک کنید و با صرف انرژی بسیار زیاد سعی کنید که بر روی کارتان تمرکز کنید در حالیکه افراد خانواده دائما رفت و آمد میکنند و انواع و اقسام اصوات را تولید می کنند، حتی دائم با شما صحبت می کنند که در اینصورت بعد از یک مدت از نظر فیزیکی و روحی بسیار فرسوده خواهید شد، یا اینکه باید دائما با افراد خانواده کلنجار بروید و آنها را مجبور کنید که خودشان را با شرایط شما هماهنگ کنند که در اینصورت همواره جنگ اعصاب خواهید داشت. (ابدا فکر نکنید که اتاق جدا داشتن می تواند کمک زیادی به شما نماید).

همین عدم تمرکز باعث می شود که شما نتوانید در مدت هشت ساعت کاری به طور مفید کار کنید و همیشه مجبور خواهید شد که بیشتر از زمان تعیین شده به کار کردن ادامه دهید تا کم کاری خود را جبران نمایید.

۴- یکی دیگر از ایرادهای اصلی این روش این است که مرز بین ساعات کاری و غیر کاری به تدریج بسیار باریک شده و برای اکثر افراد تقریبا این مرز از بین می رود. به این معنی که مدیران وظایف زیادی را در ساعات غیر کاری به افراد محول می کنند، یکی از دلایلش این است که افراد تمام دیتاهای مورد نیاز را در خانه همراه خودشان دارند در حالیکه در روش سنتی وقتی که افراد محل کار خود را ترک می کنند عملا ساعت کاری به پایان می رسد و هیچ کدام از مدیران توقع ندارند که افراد بخشی از کار را در خانه انجام دهند. در ضمن در روش دورکاری چیزی به اسم خانه و محل کار وجود ندارد، اینها در واقع یکی هستند. اما در روش سنتی بسیار کم پیش می آید که کسی خارج از ساعت کاری با شما تماس بگیرد چون در روش سنتی خانه حرمت خاص خودش را دارد.

۵- ایراد دیگر این روش این است که حل کردن مشکلات به خاطر دور بودن از همکاران،‌ مشمول صرف زمان بسیار بیشتری خواهد شد. وقتی شما با سایر همکاران خود در یک اتاق نشسته اید، پاسخ ِ بسیاری از سوالات خود را می توانید به سرعت و به طور کاملا مفهوم دریافت نمایید،‌ در حالیکه وقتی می خواهید مشکلات را از طریق ایمیل، چت و یا حتی تلفن برطرف نمایید نیاز به صرف زمان بسیار بیشتری دارید. در این میان سوءتفاهم های بسیار زیادی نیز به وجود می آید که باعث می شود کارها به درستی و به موقع انجام نشوند.

۶- در ضمن مدیریت کردن افراد و وظایف بسیار مشکل خواهد بود. درست است که نرم افزاهای زیادی وجود دارند که به مدیران در این رابطه کمک می نمایند اما مشکلات مدیریتی در این روش بسیار بیشتر از چیزی خواهد بود که می توانید تصور نمایید.

۷- «مشکلات بیمه ای» به دلیل عدم حضور افراد در محل و همینطور مشکل «هزینه های مخفی» از مشکلات دیگر این روش کاری به شمار می آید. اصولا در این روش شرکت ها نمی توانند شما را بیمه کنند و با اینکه شرکت ها ادعا می کنند که هزینه های تلفن و اینترنت شما را پرداخت می نمایند و یا اینکه کامپیوتر در اختیار شما قرار می دهند، اما در واقع این پرداخت ها هرگز با هزینه های واقعی شما هماهنگی نخواهند داشت.

 

اگه هنوز هم می خواهید دورکاری کنید چگونه می توانید شرایط را برای خودتان بهتر نمایید؟

اگر با وجود تمام معایبی که من شخصا با تمام وجود حسشان کرده ام و در اینجا ذکر کردم هنوز هم می خواهید که به صورت دورکاری کار کنید به این موارد توجه نمایید:

۱- حتما در همان ابتدای کار تمام قواعد و مقررات را در نظر بگیرید و حد و مزرها را مشخص کنید.

۲- قرارداد محکمی ببندید.

۳- مطمئن شوید که شرکت، کامپیوتر و تمام لوازم مورد نیاز را در اختیار شما قرار می دهد، نه اینکه شما از کامپیوتر شخصی خودتان استفاده کنید.

۴- از پرداخت هزینه های تلفن و اینترنت مطمئن شوید.

۵- در مورد شرایط بیمه ای به توافق درست برسید.

۶- از همان روز اول مرز بین ساعات کاری و غیر کاری را برای همکارانتان مشخص نمایید.

۷- سعی کنید در منزل اتاق جداگانه ای داشته باشید و از همان ابتدا به همه نشان دهید که مشغول کار کردن هستید و این کار جدی است. حتی به نظر من در اتاق را قفل نمایید.

۸- حتما حداقل یک روز در هفته را بیرون از خانه بگذرانید و اجازه ندهید که خانه مفهوم واقعی خودش را برای شما از دست بدهد.

توجه کنید که کارمند تمام وقت بودن به روش دورکاری با کار کردن به صورت پروژه ای بسیار متفاوت است. کار پروژه ای شامل هیچ نوع قوانین و مقرراتی نمی شود و صرفا هدف این است که پروژه در زمان تعیین شده و به درستی انجام شود. بنابراین بخش بسیار زیادی از مشکلات ِ یک دورکاری واقعی را نخواهد داشت.

 

حرف آخر

در نهایت به عنوان فردی که سالهای زیادی را به روش دورکاری واقعی کار کرده است، توصیه ی اکید می کنم که تا حد ممکن این روش کاری را انتخاب نکرده و سعی کنید به روش سنتی کار کنید. مطمئن باشید که بیرون رفتن از خانه در سرما و گرما با صرف هزینه بیشتر و با احتمالِ سر و کله زدن با افراد مختلف به معایب این روش می ارزد. دورکاری روح و جسم شما را دچار فرسایش های جبران ناپذیر و یا بسیار سخت جبران پذیر خواهد کرد.

امیدوارم که همه ی افراد کار مورد علاقه ی خود را داشته باشند که به آن عشق بورزند و بیشترین بهره ی مادی و معنوی را از آن کار ببرند.

 

اگر در این مورد سوالی دارید حتما بپرسید.

 

به نظر من قزوین شهر ِ بهترین طعم‌های ایرانه؛ من هر شهری که میرم حتمن غذاهای اون شهر رو امتحان می کنم؛‌ مثلا دنده‌کباب کرمانشاه، بریونی اصفهان، آبگوشت یزد، میرزاقاسمی و باقلا قاتوق و کته کبابی شمال، بُزقورمه‌ی کرمان… همه‌شون بی نظیرن، حرف ندارن، ولی هیچ شهری اینطوری نیست که تمام خوراکی‌هاشون خوشمزه باشه، بلکه هر شهری احتمالن یکی دو تا خوردنی خیلی خوشمزه داره، ولی به جرأت بهتون می‌گم که تمام خوراکی‌ها در قزوین بهترین طعم‌ها رو دارن؛ از انواع شیرینی‌ها و غذاها گرفته تا انواع آش‌ها و چیزهای دیگه. به این دلیل که قزوینی‌ها وسواس خاصی در انتخاب کردن چاشنی‌ها دارن و اینکه سعی می‌کنن همه‌ی مواد رو تا حد ممکن خودشون و به صورت تازه تهیه کنن.

خانم‌های قزوینی ید طولایی در آشپزی و شیرینی‌پزی دارن. من تقریبن نوزده سال قزوین زندگی کردم و تقریبن در تمام رستوران‌ها قیمه‌نثار رو امتحان کردم. (تا اینجا می‌تونم بگم که رستوران‌های آرمانی و کرمانی قیمه‌نثارهای قابل‌قبولی ارائه می‌کنند. البته قابل‌قبول برای کسانی که قیمه‌نثار خونگی رو نخورده باشند. رستوران نمونه کمتر قابل‌قبوله از دید من اما بدک نیست.)

اون زمان که در رستوران می‌‌خوردم فکر می‌کردم که چقدر این غذا خوشمزه است، اما وقتی قیمه‌نثار رو در منزل و با دستپخت خونگی خوردم تازه فهمیدم که در رستوران‌ها یه خورش معمولی با مقداری خلال پسته و بادوم (به قول قزوینی‌ها آجیل) خورده بودم. چون این غذا قلق‌های خاصی داره که در رستوران‌ها رعایت نمی‌شه، اما در خونه به شکل اصیلش پخته می‌شه.

من دستور تهیه‌ی این غذا رو از یکی از موثق‌ترین منابع ممکن گرفتم، خودم هم بارها به این روش درستش کردم و هرکس که خورده گفته عالیه. شما هم اگر این موارد رو رعایت کنید می‌تونید به یه قیمه نثار واقعی دست پیدا کنید که عطر و طعمش هوش از سر مهمون‌ها می‌بره.

خب دیگه مقدمه‌چینی بس است، برویم سر اصل مطلب 🧐


مواد لازم:

گوشت مغز ران و یا راسته‌ی گوساله: صد گرم به ازای هر نفر و در نهایت مقداری گوشت اضافه‌تر در نظر می‌گیریم. این مقدار اضافه بر حسب تعداد مهمون‌ها می‌تونه چیزی حدود ۲۰۰ الی ۴۰۰ گرم باشه. (گوشت برای این غذا باید به صورت تکه‌های خیلی کوچیک خرد بشه طوری که خوردن گوشت نیازی به نصف کردنش نداشته باشه.)

گلاب دو آتیشه: یک استکان (تاکید می‌کنم که حتمن از گلاب دو آتیشه استفاده کنید، گلاب معمولی فایده نداره.)

خلال پسته: ۱۰۰ گرم

خلال بادام: ۱۰۰ گرم

خلال نارنج: ۱۰۰ گرم (می تونید از عطاری‌ها تهیه کنید)

زرشک: ۱۰۰ گرم

چوب دارچین: ۲ تکه

پودر هل آسیاب‌شده: ۲ قاشق مربا خوری سر خالی برای داخل خورش و مقداری هم برای زمان کشیدن غذا

زعفران (هم به صورت دم‌کرده و هم به صورت پودر)

نمک و فلفل و زردچوبه: به میزان لازم

پیاز: یک عدد بزرگ

رب: سه قاشق غذاخوری

کره: به میزان لازم

پودر دارچین (برای زمان کشیدن غذا)


طرز تهیه:

شب قبل خلال نارنج رو داخل آب سرد بریزید تا خیس بخوره و تا صبح چند بار آبش رو عوض کنید.

از صبح که شروع می‌کنید به درست کردن غذا مثلا برای نهار، خلال بادام رو داخل گلاب خیس کنید. بهتره در ظرفی خیس کنید که بتونید بذاریدش روی حرارت که بعدا دوباره کاری نشه.

زرشک رو هم خیس کنید و حدود ده دقیقه داخل آب نگه دارید و بعد آبکش کنید و اجازه بدید که آبش بره. (زرشک نباید بیشتر از این داخل آب باشه، پس به موقع آبش رو خالی کنید)

پیاز رو نگینی خرد کنید و با دو قاشق روغن سرخ کنید. وقتی پیاز به حد مناسب رسید حرارت رو کم کنید، زردچوبه بزنید و گوشت رو اضافه کنید و تفت بدید. بعد از کمی تفت دادن (در حالی که حرارت ملایم هست) در ظرف رو ببندید و اجازه بدید که گوشت یه مقدار آب بندازه و توی آب خودش یه کم بپزه. مثلا حدود ۱۵ دقیقه. حالا رب رو اضافه کنید و اجازه بدید که رب داخل روغن سرخ بشه و رنگ بندازه.

آب جوش اضافه کنید. توجه داشته باشید که این خورش خیلی آبدار نیست، بنابراین مثل قیمه‌ی معمولی آب رو نمی بندیم توی خورش 😁
در حدی آب بریزید که مثلا دو بند انگشت بالاتر از سطح گوشت باشه. نمی‌خوایم انقدر آب کم باشه که مجبور باشیم بعدا آب اضافه کنیم و خورش بی‌مزه بشه و نمی‌خوایم خیلی زیاد آب داشته باشه.

نکته: خیلی‌ها در همین مرحله نمک رو به خورش اضافه می‌کنن چون اعتقاد دارن که اگر نمک رو بعدا بریزی دیگه خود ِ گوشت‌ها مزه‌دار نمیشن بلکه خورش به طور کلی مزه‌دار میشه. یعنی وقتی گوشت رو می‌خوری خود گوشت بی‌مزه است. اما راستش من تا به حال جرأت نکردم که نمک رو در این مرحله اضافه کنم چون ترسیدم که گوشت سفت بشه. ریسک این قسمت با خودتون. امتحان کنید و اگر مشکلی نبود به من هم بگید 🤭

فلفل اضافه کنید. دو سوم از گلاب دو آتیشه رو دقیقا در همین مرحله به خورش اضافه کنید و یک سوم رو نگه دارید که بعدا اضافه کنیم.

مقداری پودر زعفران اضافه کنید. چوب دارچین رو بندازید. یک قاشق مربا‌خوری پودر هل آسیاب شده رو اضافه کنید.

اگر مثل خانم‌های قزوینی خانم با سلیقه‌ای هستید در فصل نارنج مقداری پوست نارنج تهیه کنید (یعنی خودتون نارنج رو پوست بگیرید و اون قسمت سفیدش رو جدا کنید. نه اینکه خلال کنید همونطوری درشت. این پوست‌ها رو داخل زیپ کیپ توی فریزر نگه دارید). یک تکه پوست نارنج درشت رو در همین مرحله به غذا اضافه کنید که بعدا بتونید از خورش دربیارید.

اگر هم پوست نارنج ندارید از همون خلال نارنج که از شب قبل خیس کردید و چند بار آبش رو عوض کردید به اندازه‌ی یک قاشق غذاخوری سرخالی بردارید و توی خورش بریزید.

اگر کره‌ی محلی دارید یک تکه (حدود ۳۰ گرم) در همین مرحله به خورش اضافه کنید اگر هم ندارید کره‌ی پاستوریزه بریزید.

درش رو ببندید و اجازه بدید که با حرارت بسیار ملایم و ریز ریز بجوشه. یک ساعت و نیم بعد می‌تونید نمک رو اضافه کنید (اگر همون اول اضافه نکرده بودید). دوباره یک ساعت و نیم دیگه اجازه بدید که ریز ریز بجوشه. در این مدت (یعنی در طول یک ساعت و نیم بعدی) یک قاشق مرباخوری پودر هل که باقی مونده بود رو اضافه کنید و همینطور یک سوم استکان گلاب و مقداری دیگه پودر زعفرون.

در واقع می‌خوایم دوباره در انتهای کار مواد اضافه کرده باشیم که عطر و بوی خورش رو تقویت کنیم.

این خورش به دست کم سه ساعت زمان نیاز داره تا کاملا جا بیفته و حرارت باید خیلی ملایم باشه. من نیم ساعت تا چهل دقیقه هم بیشتر زمان در نظر می گیرم که خیالم راحت باشه.

برنج رو آبکش کنید (کمی زنده تر از همیشه چون برای این غذا برنج باید دون‌تر باشه) و دم کنید.

کار اصلی از اینجا شروع میشه. حدود بیست دقیقه قبل از اینکه بخواید نهار رو سرو کنید باید شروع به کار کنید و مخلفات رو آماده کنید. همه ی مواد باید گرم نگه داشته بشن تا زمان سرو کردن. این قسمت، قسمت سخت ماجراست اما یه بار که انجام بدید دستتون میاد.

زرشک رو به همراه دو قاشق غذاخوری گلاب، یک الی دو قاشق غذاخوری شکر (بسته به میزان ترشی زرشک شما و طعمی که می پسندید)، مقداری کره، مقداری روغن و مقداری پودر زعفرون روی حرارت قرار بدید و کمی تفت بدید. وقتی آماده شد مقداری هم زعفران دم کرده بهش اضافه کنید. می تونید این زرشک که آماده شده رو روی قابلمه‌ی برنج بذارید تا گرم باقی بمونه.

توی یه قابلمه‌ی کوچیک کمی آب بریزید و بذارید به جوش بیاد. وقتی جوشید خلال نارنج رو از آبی که قبلا داخلش بوده خارج کنید و داخل این آب در حال جوشیدن بریزید و زمان بذارید روی ۳ دقیقه. توجه داشته باشید که نباید بیشتر از این بشه چون بی مزه میشه. دقیقا راس سه دقیقه آبکش کنید. توی همون قابلمه بهش کره و زعفرون دم کرده اضافه کنید و کمی تفت بدید، شعله پخش کن بذارید با حرارت خیلی خیلی کم که فقط گرم باقی بمونه.

خلال بادام رو روی حرارت بذارید و کمی کره و زعفران دم کرده بهش اضافه کنید و اجازه بدید که داخل گلاب بپزه و گلاب تبخیر بشه (خشک نشه). وقتی به حد مناسب رسید خلال پسته رو بهش اضافه کنید و همون موقع حرارت رو خاموش کنید. پسته نباید روی حرارت بمونه چون به سرعت رنگش تیره می شه.

خب حالا همه‌ی مواد آماده هستن. پس شروع می کنیم به کشیدن غذا. یه مقدار از برنج رو بردارید و به مخلوط زرشک و زعفران که قبلا درست کرده بودید اضافه کنید.

ترجیحا دیس گرد بزرگ که لبه داشته باشه انتخاب کنید. یک لایه برنج می‌ریزیم، یک مقدار از خورش رو روی برنج می‌ریزیم. کمی پودر دارچین، پودر هل و پودر زعفران رو روش می‌پاشیم. دوباره یک لایه برنج و خورش و همین مواد که عرض کردم. لایه‌ی پایانی باید برنج باشه. (حتما روی لایه‌ی پایانی هم پودرهایی که گفتم رو اضافه کنید.) مقداری از آب خورش رو هم روی تمام قسمت ها با ملاقه بریزید. مخصوصا کناره‌های برنج که معمولا خورش کمتر بهشون می‌رسه.

در آخرین مرحله نوبت می‌رسه به ریختن آجیل روی غذا. موادی که آماده کرده بودیم رو به روش دلخواه روی غذا می‌ریزیم و تزئین می‌کنیم. کاملا اختیاریه، هر طور که دوست دارید موارد رو روی برنج بریزید. اما شکل اصیلش این مدلیه که من ریختم.

اگر از آب خورش اضافه اومده داخل کاسه بریزید و بیارید سر سفره، چون بعضی‌ها دوست دارن آب خورش بیشتر باشه و این غذا کلن پر آب نیست. قیمه نثار همراه با سبزی خوردن سرو میشه اما من چون عاشق ماست-خیار هستم همیشه ماست-خیار هم می‌ذارم همراهش.

خب، به همین سادگی به همین خوشمزگی ☺️

تنها قسمت سخت قیمه نثار همین مرحله‌ی کشیدن غذا هست،‌ وگرنه درست کردن خورش که دیدید هیچ کاری نداشت.

امیدوارم که درست کنید و لذت ببرید. نظراتتون رو برام بنویسید و عکس‌هاتون رو برام بفرستید تا منم لذتش رو ببرم. (شما فقط رنگ پسته رو ببین، با آدم حرف می زنه خداییش 😁 )

نکته: به نظر میاد که خیلی زعفرون داره استفاده می شه، ولی اینطوری نیست، هر دفعه یه مقدار خیلی کم نیاز هست. به هر حال زعفرون هرچه بیشتر بهتر 🤪 )

 

تجربه‌ی شخصی من از درمان جوش صورت را اینجا بخوانید:

تجربه‌ی من از درمان آکنه یا همان جوش صورت – درمان قطعی با روآکوتان

توجه: دوستان عزیزم لطفا سوالتتون رو در گروه همفکری بنویسید. اونجا من و سایر دوستان پاسخگو خواهیم بود. متشکرم.

 

در این مقاله تلاش می‌کنم تجربه‌های مثبت سایر افراد را از درمان آکنه به هر روشی که برای آن‌ها موثر بوده جمع‌آوری نمایم و در اختیار خوانندگان قرار دهم تا با خواندن این نتایج مثبت همه‌ی افرادی که با آکنه درگیر هستند اولا به درمان امیدوار شوند و دوما بتوانند به راهکارهای مناسبی جهت درمان موثرتر دست یابند.

دوستان عزیزم باید به درمان باور داشته باشید، باید باور کنید که آکنه از بین خواهد رفت. اگر همیشه نگران جوش‌ها باشید هیچوقت دست از سر شما بر نمی‌دارند. در درمان هر نوع بیماری و مشکلی، باور به بهبودی مهمترین عاملی است که به بیمار کمک می‌کند. همه‌ی ما افرادی را دیده‌ایم که گرفتار بیماری‌های سخت بودند (مثلا سرطان) یا ناچار به انجام عمل‌های جراحی سنگین بودند اما چون باور داشتند که خوب می‌شوند خوب هم شدند. شاید این مقایسه خنده‌دار به نظر برسد اما حقیقت دارد. باور کنید که شما قرار نیست دیگر جوش بزنید و نگرانی‌ها را کنار بگذارید. در زندگی مسائل بسیاری مهمتری وجود دارد. خودتان را سرگرم آن مسائل کنید. سعی کنید کمتر جلوی آینه بروید و پوستتان را به حال خودش رها کنید. من دقیقا همین کار را کردم.

از صمیم قلب امیدوارم که مشکل آکنه برای تک تک شما یک بار برای همشه ریشه‌کن شود و دیگر هرگز نگران آن نباشید.

نفیسه:

سلام
نفیسه هستم 20 سالمه و از سن 18 سالگی درگیر جوش بودم ، خب حالا میخوام براتون از تجربیاتم بنویسم که چجوری تونستم این جوشا رو از بین ببرم .
انواع جوش ها روی صورت من بود از جوشای سر سیاهو سر سفید گرفته تا ندول و کیستی!!
همه ی راه های سنتی رو امتحان کردم یا کلا جواب نمیگرفتم یا موقتا خوب میشدم تصمیم گرفتم برم دکتر کلا دوست نداشتم قرص بخورم ولی مجبور بودم جوش ها همه ی اعتماد به نفس و زیبایی منو گرفته بودن ، خیلی برام سخت بود با اون جوشا وارد اجتماع بشم از حرفای دیگران خیلی اذیت میشدم به مدت دو ماه انتی بیوتیک مصرف کردم تتراسیکلین و داکسیو … جوش هام به شدت مقاوم شده بوده قصد رفتنم نداشت تا اینکه دکتر بهم گفت باید “راکوتان” مصرف کنم ، دکترم گفت این قرصو به عنوان اخرین درمان برای جوش بکار میبرن منم خوشحال رفتم خریدمو بدبختیام انگار تازه داشت شروع میشد ، هر کسی که میفهمید قراره راکوتان بخورم تا جایی که توان میداشت بهم انرژی منفی میداد حرفایی مثل نخور کبدت کلا از بین میره ، نازا میشی ، کلیه هات داغون میشن و …
هر روز با ترسو استرس قرصو میخوردم همیشه جلوی آینه بودم جوشامو دستکاری میکردم حساس شده بودم بیرون نمیرفتم گریه میکردم خیلییییییی زیاد افسرده شده بودم ، تا اینکه توی یکی از سایتا با یک گروهی اشنا شدم که همشون درگیر جوش بودنو راکوتان میخوردن خیلی حس خوبی بود اخه یه جایی بودم که همه حرف منو میفهمیدن و یک مشکلو داشتیم ، اونجا با کسایی اشنا شدم که تمام اون روزای سختو گذرونده بودنو با جونو دل کمک میکردن من فهمیدم شروع راکوتان با بیرون ریزی همراهه یعنی وقتی شروع میکنید این قرصو به خوردن جوشای بیشتری میزنید حالا نسبت به سیستم بدن هر کسی این بیرون ریزی شدتش و طولانی بودنش متفاوته امکان داره یکی اصلا نداشته باشه یکی یک ماه و یکیم تا 3 ماه این کاملا طبیعیه ، در حین مصرف راکوتان باید سعی کنید غذاهایی که ویتامین آ خیلی بالایی دارن استفاده نکین مثلا جیگر ، هویچ و … البته تمام مواد غذایی که مصرف میکنین ویتامین آ رو دارن ولی چون مقدارش خیلی کمه مصرفش مشکلی نداره ، نکته خیلی مهمیم که باید بهش توجه داشته باشید آب خوردنه آب خیلی خیلی زیاد بنوشید حداقل روزی یک لیتر ، آینه هاتونو بشکنید صورتتونو دستکاری نکنید حساسیت بیشتر روی جوش باعث بدتر شدن اونا میشه ، راکوتان تا 80 درصد کسایی رو که جوش دارن درمان میکنه اون 20 درصد دیگ اگه عود کنه بخاطر جوش های هورمونیه استرسو از خودتون دور کنید وایمان داشته باشید که خوب میشید .

عهدیه:

سلام،من ۲۳ سالمه الان تقریبا ۶ سالی از درمانم میگذره،و خدارو شکر دیگه اون جوشای چرکی و گنده که دردم داشتو نمیزنم،حدود دوسال تحت درمان بودم زیر نظر پزشک و هر دوماه یکبار ازمایش میدادم رواکوتان مصرف میکردم،از هیچ صابون یا کرمی استفاده نکردم،فقط رواکوتان مینوشت برام دکترم،خدارو شکر پوستم صاف شده،کسی باور نمیکنه من قبلا اون همه جوش داشتم که بیرون میرفتم پسرا بهم میگفتن جوش یا البالو روصورتت،،
اصن نترسین هیچ عوارضی نداشت برامن فقط یکم هزینش بالاس،اگه قراره وسط راه ول کنید اصن نریدباید دوره درمانو زیر نظر پزشکتون کامل کنید،فقط همون دوسال خشکی شدید لبو پوستو داشتم که همش چرب میکردم،ضد افتابی که دکترم برام نوشت مصرف میکنم،از کرم پودرم استفاده نمیکنم،صورتمم با اب میشورم همیشه..
ولی قطعا مطمئن باشیدکه نتیجه میگیرید

نرگس:

سلام . من هم خیلی جوش میزدم . ۱۷ سالمه الان
وضع صورتم خیلی افتضاح بوووود خیلی . اما الان حدودا چندین ماهه روآکوتان مصرف میکنم . به لطف خدا دیگه جوش نمیزنم . جوش های من بزرگ و متورم بودن . و من خجالت میکشیدم خیلی. خدارو شکر واقعا . امیدوارم مشکل بقیم حل بشه ان شاءالله

مهشاد:

سلام
من هم از سن ۱۳ تا ۱۶ سالگی جوش های بسیار بدی داشتم بزرگ و چرکی و صورتم حتی یه جای خالی از جوش نداشت مصرف راکوتان رو شروع کردم و به مدت یکسال مصرف کردم تا اونجایی که یادمه پایان مصرفم آذر ۹۵ بود و به بهبودی کامل رسیدم خداروشکر یعنی تاثیرش فوق العاده بود و پوستمو صاف صاف صاف کرد ولی الان خیلیییی میترسم و همش استرس دارم که نکنه بعد از چند سال برگرده و این فکر خیلی اذیتم میکنه

فری:
سلام من ۲۷ سالمه بعد از رینوپلاستی ایم یعنی دو سال قبل آکنه های افتضاحی می زدم یه دوره پاکسازی کبد از ترکیب دارچین و زعفرون گل گاو زبون به شکل دمنوش شبانه و صبح عرق کاسنی خوردم آکنه کمتر شد مواد غذایی سرخ شده فست فود روغن بازاری قطع کردم فقط با روغن کنجد غذاهامو درست کردم کاملا به وضوح آکنه هام رفتن ولی چون سرکار می رم نتونستم بیشتر از سه ماه ادامه بدم ولی خدارو شکر جای جوش و اکنه ام کمتر شد با اینکه پاکسازی ادامه ندادم در حال حاضر سه دوره ال دی خوردم و شب قبل خواب دمنوش بابونه می خورم این روشم خوب جواب داده واسم واسه درمان آکنه مهمترین چیز کاهش استرس دنبال کردن به ورزش به طور روتین و اینکه روزانه مدفوع خفن کنی طوری مدفوع تو دستگاه گوارش نمونه درمان یبوست و پاکسازی کبد با زردچوبه خار مریم گل قاصدک گل گاو زبون گل بنفشه هست از همه مهمتر حذف کرم پودر و پنکک پرایمر از زندگی تون فقط ضدافتاب بی رنگ مینرال سان سیف و اردن و اس وی ار و درموبای ولی این رنگیه استفاده کنی _از محصولات شوینده پوست چرب و اکنه ای دوری کنی چون پوست چربتر می کنن _روغن هسته انگور به عنوان آبرسان استفاده می کنم بعد هر فیس واش استفاده می کنم عالیه معجزه می کنه محاله باعث جوش بشه _هفته ای یه بار از ماسک ماست آرد جو پرک و زردچوبه می زنم خداروشکر الان دیگه جوشای افتصاح نمی زنم الان درگیر جای جوشم با این روشا داره کمرنگ تر میشه

آنیتا

سلام مریم جون. انیتام چند وقت پیش اینجا کامنت گذاشتم که قراره شروع کنم مصرف راکوتان رو. الان دقیقا سه ماهه که از شروع درمانم میگذره و من دوست داشتم که اینجا از تجربه های این سه ماهم بنویسم.
خب اول از تاثیرات مثبتش بگم بعد از عوارضش. دقیقا از روز اول تا الان ک سه ماه میشه فقط یه جوش بزرگ و چرکی داشتم که دو هفته ای طول کشید تا خوب شد غیر ازون هیچییییی. و ازین بابت واقعا خوشحالم چون تصورم این بود ک منم اولش بشدت جوش میزنم ولی کاملا برعکس شد?و حتی جوشهای سرسیاه رو بینیمم که هیچ جوره خوب نمیشد الان دیگه هیچ خبری ازشون نیست??
خب حالااز عوارضش براتون بگم.برای من فقطو فقط خشکی بود که اونم فقط خشکی داخل بینیم اذیتم کرد چون نتونستم مرطوب نگهش دارم و چندبار خون دماغ شدم بخاطرش. ولی خشکی صورت و لبهامو به خوبی تونستم مهار کنم??
اول اینکه از مرطوب کننده Cetaphil استفاده کردم که دراصل هم مرطوب کننده س هم ضدافتاب. و شوینده ی صورتمم از همین مارک گرفتم که اونم عالیه اصلا پوستتونو خشک نمیکنه بر خلاف خیلی از شوینده ها و ژل ها و در کل مخصوص پوست خشک ساخته شده.
و ی چیز دیگم هست ک پیشنهاد میکنم کسایی که درحال مصرف این قرص هستن ازش غافل نشن. یعنی نگم براتوووون. انقد که عاللللیه??روغن نارگیل عشق من?من بعد از دوبار مصرف تاثیرشو ب وضوح دیدم. انقد صورتمو نرم و لطیف کرده ک همش میخوام دست بکشم به صورتم?
نحوه ی استفاده ش اینجوریه که مثلا وقتی میخواین ارایشتونو پاک کنین قبل ازینکه صورتتونو خیس کنین یه مقدار ازین روغنو ماساژ بدین رو پوستتون. دو دقیقه کافیه. بعد با یه پد تمیز اروم بکشین رو بپوستتون تا روغنو پاک کنه. بعدشم با شوینده ی صورتتون بشورین صورتتونو تا کاملا روغن پاک بشه. بعدم تا پوستتون مرطوبه از مرطوب کنندتون استفاده کنین تا جذبش بیشترو بهتر باشه.
و دیگه واسه لبم دکترم ی چیزی شبیه وازلین داد بهم ولی خودمم باز از بالم لب نارگیل استفاده میکنم?اصن انقد عاشق نارگیل شدم میخوام ی درختشو بیارم تو بالکنمون بکارم???
اینا محصولاتی بود ک من تو این دوره ازشون استفاده کردم و اگه اینجا حتی یه نفرم بتونم از خشکی نجات بدم خوشحال میشم

حسنا

سلام من27 سالمه از سن 16 سالگی شروع به جوش زدن کردم جوری که هیچ روزی نبود که صبح پاشم و یک یا چند جوش جدید سورپرایزم نکنن!

هر نوع درمانی رو هم امتحان کردم و همه جور آزمایشی میدادم ولی هیچ دلیلی براشون پیدا نمیشد. حتی 7 سال پیش رواکوتان رو امتحان کردم و 2 ماه مصرف کردم ولی چون تاثیری توی بهبودیم احساس نمیکردم و فقط عوارضشو میدیدم رهاش کردم. تا اینکه پارسال تصمیم گرفتم هر جوری هست جوشامو ریشه کن کنم و تحت نظر پزشکم بازم مصرف رواکوتان رو شروع کردم و روزی یه دونه مصرف میکنم. تا 4 ماه بعد از شروع قرصهام من هنوز جوش میزدم ولی به مرور از بین رفتن و خداروشکر جای جوشامم زیاد نموند. من الان ماه 11م مصرف قرصم هستم و الان چند ماهه که هیچ جوشی نزدم و امیدوارم که دیگه هیچوقت اون همه جوش به صورتم برنمیگردن. شمام هیچوقت زود ناامید نشین و طبق دستور پزشکتون درمانتون رو تا آخر ادامه بدین.🌸🌸🌸