آفتاب حوالی شش و بیست دقیقه‌ی صبح سر بر آورد و خودش را پهن کرد بر روی آبی که از کانال می‌گذشت. من جایی در وسط پل ایستاده بودم و رقص اولین رگه‌های نور را بر جریان ملایم آب تماشا می‌کردم. سر که برگردانم موج‌های کوچک از سمت دیگر ِ پل به مسیر خود ادامه می‌دادند و من با خود اندیشیدم؛ رفتن تنها راه ِ زنده ماندن است.

آب ِ باریکی هم که باشی در ناپیداترین نقطه‌ی این سرزمین، اگر رفتن و بازنایستادن را بلد باشی عاقبت یک روز به دریا می‌رسی. رفتن و رسیدن جدایی‌ناپذیرند، همانگونه که ایستادن و مردن. اگر بایستی می‌میری؛ مرگی با بوی تند تعفن.

تصمیم بگیر….

چند وقت پیش یه مستند درباره ی سلولهای بنیادی دیدم و اونقدر کف کردم که صابون گلنار هم در این حد کف نمی کنه.

سلولهای بنیادی سلولهایی هستند که هنوز تصمیم نگرفتن به چه بافتی تبدیل بشن و وقتی وارد بدن میشن خودشون به صورت هوشمند نگاه می کنن ببینن در کدوم قسمت از بدن بهشون نیاز هست و میرن همونجا و تبدیل به همون بافت مورد نیاز می شن. مگه داریم؟؟!!!!

یه آقایی که قبلا شناگر و غواص بسیار ماهری بوده، ناگهان دچار بیماری ام اس میشه و برای مدت دو سال به طور کامل فلج بوده، به طوریکه حتی دستش رو به سختی تکون میداده (در بیماری ام اس سیستم ایمنی بدن خودش عامل ایجاد مشکل میشه، یعنی سیستم ایمنی هر بار به قسمتی از بدن حمله می کنه،؛ مثلا نخاع،‌ مغز، چشم و غیره و اون بخش رو از کار میندازه. بنابراین سیستم ایمنی در این بیماری معیوب به حساب میاد).

پزشکان با شیمی درمانی سیستم ایمنی بدن اون آقا رو از کار انداختن و بعد سلولهای بنیادی خودش رو که قبلا در شرایط آزمایشگاهی کِشت کرده بودن بهش تزریق کردن. سلول های بنیادی هم وقتی وارد بدن شدن متوجه شدن که سیستم ایمنی بدن کار نمیکنه، بنابراین رفتن و یه سیستم ایمنی جدید ایجاد کردن که دیگه معیوب نبود. یعنی این سیستم جدید جایگزین سیستم قبلی شد و اون آقا بعد از دو سال تونست دوباره برگرده زیر آب و غواصی کنه. باور کردنی نبود که بیماری ای مثل ام اس اونم با اون شدت با چنین موفقیتی و تا این حد درمان بشه. فوق العاده بود.

ابعاد اِعجاب انگیز خلقت تموم شدنی نیستن و هر روز انسان شاهد جلوه ی جدیدی از قدرت پروردگاره.

خدایا فقط می تونیم بگیم دم شما گرم  ❤

خدای مهربانم به خاطر تک تک نعمت هایی که دارم و ندارم از تو سپاسگزارم.

به خاطر تک تک چیزهایی که به من دادی و یا به خاطر خیر و صلاحم به من ندادی از تو سپاسگزارم.

سپاسگزارم برای عشقی عمیق که در دلهایمان قرار دادی. سپاسگزارم به خاطر نعمت بی همتای سلامتی که به جسم ما بخشیدی. سپاسگزارم به خاطر آرامشی که هر لحظه وارد زندگیمان کردی. سپاسگزارم به خاطر شادی ای که در هر لحظه از این سال تجربه کردیم. سپاسگزارم به خاطر تمام مسیرهای فوق العاده ای که پیش روی ما قرار دادی و به خاطر تمام آدم های فوق العاده ای که با آنها آشنا شدیم.

سپاسگزارم به خاطر تک تک ایده هایی که به ذهنمان رسید. به خاطر هر کلمه ای که به دانش مان و هر ذره ای که به آگاهی مان افزوده شد.

سپاسگزارم به خاطر دلهایی که به لطف تو به دست آوردیم و دل هایی که از گزند ما در امان بودند. سپاسگزارم به خاطر تمام احساسات خوبی که به دل ما وارد کردی و کمک کردی تا ما هم به دل دیگران وارد کنیم.

خدای رزاق، بی نهایت از تو سپاسگزارم به خاطر هر لقمه غذایی که در سفره ی ما قرار دادی و هر چیزی که به لطف رزاقیت تو توانستیم داشته باشیم.

خدای مهربانم سپاسگزارم که هر روز به صورت معجزه ای جدید وارد زندگیمان شدی و هر روز و هر لحظه ما را شگفت زده کردی. خدایا بی نهایت از تو سپاسگزارم که هر چیز را در جای درست آن قرار دادی. سپاسگزارم که در تمام نبردهای زندگی به جای ما مبارزه کردی و ما همواره پیروز بودیم.

سپاسگزارم که ما را قدم به قدم به خواسته هایمان نزدیکتر کردی و در این مسیر تمام بارهای سنگین را حمل کردی. خدایا بی نهایت از تو سپاسگزارم به خاطر تمام درهای رزق و روزی که به روی زندگی ما باز کردی و نعمت هایی که هرگز از ما دریغ نکردی.

خدایا از تو سپاسگزارم به خاطر تک تک سختی هایی که تجربه کردیم که اگر نبودند رشد نمی کردیم.

خدایا از تو سپاسگزارم که عشق شدی در دلهایمان، نور شدی در چشمانمان، شادی شدی در لحظه هایمان، سلامتی شدی در بدنمان، برکت شدی در سفره مان، اطمینان شدی در قلبمان، فکر شدی در ذهنمان، توان شدی در جسممان و مسیر شدی در زندگیمان.

و خدایا از تو سپاسگزارم که ما را لایق ِ تمام این داشته ها دانستی و ایمان دارم که در سال جدید نیز مثل تمام سال های گذشته در لحظه به لحظه ی زندگیمان حضور خواهی داشت.

مرد به حمایت عاطفی نیاز دارد و هر چه سنش بیشتر می شود به حمایت بیشتری نیاز دارد. مرد بر خلاف چیزی که به ما یاد داده اند یک چوب خشک نیست که نیازی به مراقبت و نگهداری نداشته باشد بلکه گیاهی حساس است که باید دائما از آن مراقبت کرد. باید همیشه مراقب غرورش و احساساتش بود. باید هر روز به او گفت که چقدر توانمند است، که چقدر هر کاری که میکند مفید است، که چقدر هر کاری را خوب انجام میدهد. مردها مثل زنها نیستند که بتوانند بدون همراه به مسیر ادامه دهند و خودشان بتوانند حال خودشان را خوب کنند. باید مراقب حال مرد بود.

مردهای اطرافتان را حمایت عاطفی کنید. هر روز به آنها بگویید که چقدر دوست داشتنی هستند، که چقدر حضورشان ارزشمند است،‌ هر روز بهانه ای پیدا کنید برای تعریف کردن از آنها، برای تشویق کردنشان، برای ارزش دادن به آنها و برای خوب کردن حالشان. مرد را نباید تنها رها کرد. من مردی را می شناسم که سالهاست رها شده و هرگز از طرف همسر و فرزندانش حمایت عاطفی دریافت نکرده است و امروز او تبدیل به آدمی شده است که فقط زنده است اما هرگز زندگی نکرده است. امروز او افسرده و بیمار است و هیچ کس نمی داند علتش چیست اما من میدانم. علتش این است که از احساسات و غرور این مرد هرگز مراقبت و نگهداری نشده است.

وقتی شما مرد را مورد حمایت عاطفی قرار می دهید، وقتی از او قدردانی میکنید، وقتی برای هر کار کوچک و بزرگش ارزش قائل می شوید، وقتی غرورش را حفظ میکنید، مرد شاید اصلا نداند که چرا، اما کنار شما حالش خوب است. کنار شما خودش است، از خودش راضی ست، کنار شما سرش بالاست، کنار شما آرامش دارد و به خوبی میداند که این حس ها را فقط در کنار شما تجربه می کند پس هر کاری می کند تا هر چه بیشتر مورد تحسین شما قرار بگیرد و دقیقا از همینجاست که عشق متولد می شود و این عشق زندگیتان را هر روز شیرین تر خواهد کرد. خودتان را از آن محروم نکنید. مرد را ببینید. مرد نیاز دارد که دیده شود شاید حتی بسیار بیشتر از ما.

روح من هميشه بغل دستم ميخوابه، هر چي هم بهش ميگم روح جان پاشو برو چند تا كوچه اونورتر يه ادونچري چيزي، چرا همش چسبيدي به ما؟ به خرجش نميره كه نميره. با كوچكترين صدا و كوچكترين حركتي هم زرت برميگرده مياد تو بدنمون.

روحم يا تنبله يا ترسوئه يا خيلي وابستگي داره به من، اينجوري ميشه كه خواب من خيلي سبُكه و اصلا رويا نميبينم.

خيلي دوست داشتم روحم كمتر وابسته بود، هر وقت من ميخوابيدم پا ميشد مي رفت دنيارو مي گشت، مي رفت وسط شادترين جشن ها مي رقصيد. از اون مهموني هايي كه صدا به صدا نمي رسيد و روحم صداهاي دنياي منو نمي شنيد و با هر صدايي بر نمي گشت.

خبري نيست بابا جان اينجا كه هي نشستي ور ِ دل ما. برو عشق و حال كن جانم، بذار ما هم يه كم عميق تر بخوابيم آخه.  ? ?

روزی می آید که آمدن و نیامدنت چندان تفاوتی به حال خراب ِ من و این خانه نمی کند.

نه من دیگر آن من ِ قبل از رفتنت هستم و نه بهار دیگر به این خانه سر می زند که سر هم اگر بزند نصیبش چیزی جز نشستن پای درد ِ دل شمعدانی ها نخواهد بود.

تا آن روز خدا ميداند كه من ِ خسته، چگونه هر شب ِ وامانده را بي هيچ نشانه اي از آمدنت صبح مي كنم.

عشق را اگر تجربه كرده باشی می‌دانی كه چگونه نرم و آرام ته‌نشين می‌شود در عميق‌ترين و پنهانی‌ترين لايه‌های وجودت و همان عميق‌ترين لايه‌ها با هر تلنگري به لرزه در می‌آيند و هر آن زلزله‌ای چند ريشتري از اعماق وجودت به سطح می‌آيد؛ با هر نگاهي، با هر كلامی و با هر لمسی.

عشق را اگر تجربه كرده باشی می‌دانی كه چگونه ذره‌هايی كه در طولِ سالها در كنار هم قرار می‌گيرند تبديل می‌شوند به عجيب‌ترين و ماندگارترين اتفاق زندگي‌ات.

عشق را اگر تجربه كرده باشی می‌دانی كه نمی‌توانی سرعتش را زياد كنی و نمی‌توانی متوقفش كنی، كه عشق مستقل‌ترين اتفاقِ عالم است، كه عشق می‌داند مسيرش چيست و مقصدش كجاست.

عشق را اگر تجربه کرده باشی می‌دانی که منطقی‌ترین دليلِ به وجود آمدنت همان عاشق‌شدن است.

بگذار عشق تو را دعوت كند به ناب‌ترین لحظه‌های زندگی و غرق شو در لذتی كه به هر ثانيه‌ات می‌بخشد.

بچه که بودیم این معامله ی جوجه رنگی در مقابلِ نونِ خشک و دمپایی پاره به نظرمون خیلی منصفانه میومد. همیشه فکر می کردیم که چقدر این پیشنهاد سخاوتمندانه است. نونِ خشک و دمپایی پاره که به هیچ دردی نمیخورن. در حالیکه در مقابلش جوجه رنگی نصیبت میشه که عشق می کنی از بازی کردن باهاش. من خودم چندین بار این معامله رو انجام دادم ولی هر بار جوجه ها به طریقی از بین رفتن. همین طور جوجه اردک ها، و بعد اون لاک پشتِ، همه ی ماهی های شبِ عید، خرگوش ها و ….

یه روایتی می گه کارِ خوبیه این کار چون حداقل چند تا از این موجودات عمرِ کوتاهشون رو خوشبخت تر از بقیه سپری خواهند کرد. یا مثلِ فیلمِ “شیندلرز لیست” هر تعدادی که میشه رو باید نجات داد. نه می تونم با اطمینان رد کنم و نه تایید، فقط به دلیلی نامعلوم دست و دلم با این روایت ها هماهنگ نمیشه. هنوز هم نمی دونم معامله کردن بر سر ِ “وجود ها” منصفانه است یا نه.

بعضی روابط مثل اثرِ زخمی هستن که سالها روی بدنت بوده و فکر می کردی که دیگه هیچوقت قرار نیست از بین بره و یه روز صبح بیدار میشی و می بینی که نیست. جوری نیست که انگار هیچوقت نبوده. روابط ِ دردناک ِ بی سرانجام.

براي هر زنی فقط و فقط يك مرد وجود دارد كه اگر ديكته‌ی تمامِ كلمات را اشتباه بنويسد و يا تمامِ ضرب‌المثل‌ها را غلط به كار ببرد و يا تمامِ ترانه‌ها را وارونه بخواند، نه تنها ناراحت نمی‌شود و حرص نمی‌خورد و دلش نمی‌خواهد با پا به صورت طرف حمله كند، بلكه هر بار بيشتر و عميق‌تر می‌خندد. (البته با فرضِ اينكه زنِ مذكور خودش ديكته بلد است.)

اگر چنين مردی در زندگی‌ات سراغ داری مطمئن باش كه نمی‌توانی بدونِ او باشي و زندگی كني و خوش باشی. پس به سادگی از او نگذر.