ماجراهای اسبابکشی – ۲۰ ام تا ۲۴ ام مهر ماه ۱۴۰۱
جابهجایی غولآسای ما روز چهارشنبه بیستم مهر ماه ۱۴۰۱ اتفاق افتاد. این جابهجایی از هر لحاظ غولآسا بود، هم به لحاظ فیزیکی هم به لحاظ روحی و روانی. من شب قبلش بسیار کم خوابیدم، با وجودیکه خیلی خیلی خسته بودم اما بدخواب شده بودم. این چندمین شبی بود که با بدخوابی صبح میشد.
شب را پایین خوابیده بودیم چون دیگر جایی برای خوابیدن نداشتیم. هر دوی ما روز را خیلی زود شروع کردیم. به محض بیدار شدن رفتیم بالا و دست به کار شدیم. من کلی وسیله داشتم که باید در ماشین خودم جا میدادم. احسان هم باید ماشینهای ظرفشویی و لباسشویی و اجاق گاز و یخچال را آمادهی بردن میکرد. من بی سر و صدا و بدون اینکه احسان را درگیر این موضوع کنم بارها و بارها از پلهها بالا و پایین رفتم و وسیلهها را مرتب در ماشینی که از قبل صندلیهایش را خوابانده بودم جا دادم. این ماشین طفلکی تا به حال به اندازهی چندین کامیون برای ما بار جابهجا کرده است.
نیروهایی که قرار بود برای اسبابکشی بیایند به موقع آمدند و شروع کردند به پایین آوردن وسیلهها. تا ماشین از راه برسد خیلی از وسیلهها را آورده بودند پایین توی پیلوت قرار داده بودند. خیلیها را هم...