مطالب توسط مریم کاشانکی

فکر و درد

فکری که بخشی‌ست از یک روایت ِ بزرگتر تلاش می‌کند بیرون بجهد از مغز آدمی که بخشی‌ست از یک روح بزرگتر گرفتار در مکانی که بخشی‌ست از یک جهنم بزرگتر و دردی را به دوش می‌کشد که بخشی‌ست از یک تراژدی بزرگتر و فکر آرزو می‌کند که ایکاش بخشی بود از یک روایت کوچک در […]

رقص دستانت

کدام ترانه را می‌سرائی در رقص دستانت که اینگونه بی‌تاب می‌شوم؟ چه می‌شود اگر بیایی و بمانی و برقصند دستانت تا ابد و بروم آن سوی آنچه بی‌تابی‌اش می‌نامم و برود از دلم هرچه دلتنگی است و بگیرم آرام در مأمن نگاهت و بمیرم بمیرم برای یک لحظه تماشای رقص دستانت….  

میلاد تو

چه آرام و بی‌خبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. نامش را نمی‌دانستم اما پیامش زیباتر بود از هرچه زیبایی که می‌شناختم. این همه را تنها یک چیز ممکن می‌کرد؛ میلاد تو که تولد عشق […]

قرارم با تو بهار بود

همان روز، همان جا، همان وعده‌ی دل‌انگیز قرارم با تو بهار بود که بهانه‌ای شود شاید به قرار گرفتن این دل بی‌قرار بهار که نه، بهانه‌ام تو بودی که شانه‌ات تمام قرارم است و عشقت تمام بهارم

من متعلق نبودم به این زندگی

زمان در ذهنم دگرگون شده، آشفته شده، زمان که نه، ذهنم آشفته شده. آخرین بار که برایت نوشتم شاید نه خیلی دور باشد اما بر من بسیار گذشته. بر من ِ تنها که نه بر ما گذشته. این بار نمی خواهم برای تو بنویسم، دلم می خواهد برای خودم بنویسم اما تو بخوانی که این […]

تا چه اندازه باورهایت را باور داری؟

تا چه اندازه باورهایت را باور داری؟ باور کن که هر آنچه به آن باور داری ممکن است در یک لحظه و در نهایت ناباوری فرو ریزد آن هم با رفتن نابهنگام کسی که شاید فقط یک بار دیده باشی‌اش، شاید هم اصلا ندیده باشی‌اش. می‌خواهی باور کن می‌خواهی نکن، اما ممکن است تو آن […]

عشق پدرانه و مادرانه

در هر جنبه‌ای از زندگی، در مقابل هر آدمی و در هر شرایطی، احساسی که بی‌دلیل شکل بگیرد و بی‌دریغ ادامه یابد نامش می‌شود حماقت. یعنی اگر شما محبتی بی‌دریغ به فردی داشته باشید، به طوریکه آن فرد هر رفتاری داشته باشد شما هنوز دوستش داشته باشید و نتوانید از محبت خود کم کنید شما […]