مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

تمام شوقم را خرج نوشتن می‌کنم

پودر کیک وانیل-کاکائو در خانه‌ی پدر مانده بود، آوردم درستش کردم تا خراب نشود. یادم آمد که هر هفته یک کیک جدید درست می‌کردم؛ یک بار کیک اسفنجی با خامه‌کشی حرفه‌ای، یک‌بار کیکی با بافت و طعمی کاملن جدید،‌ یک بار بدون شکر،… کیک‌های اسفنجی‌ام مثل ابر سبک بودند، کیک‌های آلبالو شهوت‌انگیز و کیک‌های هویج […]

,

قصه که غصه ندارد

گل‌های خشکیده‌ی مراسم را جمع کردیم و ته‌مانده‌ها را جارو زدیم. همیشه همه چیز برمی‌گردد به حالت عادی،‌ انگارنه‌انگار که اتفاقی افتاده است؛ آدم‌‌ها، سفرها، خریدها، جشن و سرورها،‌ زندگی برمی‌گردد به عادی‌ترین حالت ممکن. زندگی گرایش عجیبی به برگشتن به مسیر خود دارد، به پشت سر گذاشتن هر کس و هر چیزی که رفته […]

,

پول‌های آدم ویژگی‌های غالب او را دارند

وقتی چیزی می‌خرم یا به هر نحوی به کسی پولی می‌دهم می‌کوشم یادم بماند که بگویم: «انشالله براتون پربرکت باشه.» واقعن دلم می‌خواهد پولی که از من دریافت می‌شود تبدیل به برکت در زندگی گیرنده شود. این ایده را از کتاب «پول شاد» گرفته‌ام. اینکه پول را با شادی و قلب باز خرج کنم تا […]

, ,

مرا به معجزه باورمند کرده‌ای

روز نازنینم را با شلغم و دمنوش شروع کردم. روزهایی که با کروسان و قهوه شروع می‌شدند اوضاعشان آن بود، وای به حال روزهایی که با شلغم و دمنوش شروع می‌شوند. (خدای خوبم، شوخی می‌کنم، من راضی‌ام به هر دو تایشان و به هر چیزی که از شما برسد.) من از ذات درونی‌ام فرسنگ‌ها فاصله […]

باور نکن که طبیعی باشد

پدر و مادری را می‌شناسم که دغدغه‌ی حال حاضر زندگی‌شان نریدن بچه است (کلمه‌ی بهتری برایش سراغ ندارم، اگر از نریدن خوشتان نیاید باید بگویم عن نمی‌کند که به نظرم همان اولی بهتر است.) بچه نمی‌ریند، نه اینکه یبوست داشته باشد یا عنی در کار نباشد، در واقع بچه از عمل ریدن می‌ترسد و جلوی […]

,

دکان را بسته‌ام

یک دکان واقعی؛ هم الکتریکی است و هم فتوکپی. ملغمه‌ای از به‌هم‌ریختگی ‌و ترویج عقیده. روی شیشه‌اش کاغذی چسبانده: «خدمات کپی برای دختران دانش‌آموز با حجاب چادر رایگان است.» این روزها احتمال اینکه کسی هم دانش‌آموز باشد و هم چادری چند درصد است؟ ریسک زیادی نکرده، البته به قدر امکاناتش کوشیده مروج عقیده‌اش باشد. چقدر […]

,

تقابل نگرش‌ها و احساسات

همواره تصور می‌کردم که نگرش‌‌ام تعیین‌کننده‌ی احساساتم است و در صورت لزوم تغییردهنده‌ی آن‌ها، بنابراین می‌کوشیدم نگرش‌ام را مدیریت کنم. تلاش می‌کردم نگاهم به هر اتفاق یا هر فکر به‌گونه‌ای باشد که احساس دلخواهم را ایجاد نماید، یا دست‌کم احساسات نامطلوبم را بهبود دهد. حالا اما دریافته‌ام احساساتی هستند که سمت‌و‌سوی نگرش‌هایت را تعیین می‌کنند […]

,

دوست اجتماعی چه کوفتی است؟

یک وقتی یک جایی پیاده‌روی می‌کردم. آقایی مسافت زیادی را دور زد و از ماشین‌اش پیاده شد تا پیشنهادش را مطرح کند، پس از رد پیشنهاد، به‌زعم خودم مسافت زیادی را پیاده‌روی کردم و به نظرم سر از جای دیگری از شهر درآوردم. سرم پایین بود و به سرعت ایده‌ای که در ذهنم شکل گرفته […]

, ,

تن‌فروشی به چالش‌ها

نمی‌دانم چه شد که زندگی‌ام را تبدیل به کلافی پیچیده کردم؟ هر چه می‌اندیشم می‌بینم من آدم این پیچیدگی نبودم هرگز، پس چه شد که کارم به بازکردن این کلاف سردرگم رسید که حالا هر طرف سر می‌چرخانم چیزی هست که باید درستش کنم تا برگردد به حالت قبل. آدمیزاد خیلی اوقات با زندگی‌اش کاری […]

خلوت‌گزینی با کلمات

چشم‌چرانی می‌کنم میان کتاب‌ها به دنبال کلمات خوب‌منظری که دلم بخواهد خلوتی با آنها داشته باشم و شبی را با آنها سر کنم. کلماتی که هوسم را برانگیخته کنند و مرا وادارند که دست ببرم به قلم. کلمات شهوت‌انگیزی که انگیزه‌‌های خفته‌ام را بیدار کنند. کلماتی که عشق پیری را در درونم بجنبانند و کاری […]