این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
ما ایرانیها گزارهی ثابتی داریم که هر سال اواخر شهریورماه یا اوایل مهرماه آن را به کار میبریم: «امسال هوا زود سرد کرده.» سپس دو روز از منعقدشدن این گزاره نگذشته است که هوا از تابستان هم گرمتر میشود و دستکم به مدت یک ماه به تباهکردن شعور و شخصیت ما ادامه میدهد. اما ما […]
بخشهایی از یک فیلم احتمالن کرهای را دیدم؛ یک پزشک توانسته بود به امکان پیوندزدن سر یک نفر به بدن یک نفر دیگر دست یابد (که البته تا آن روز فقط روی سگها امتحانش کرده بود). از قضا شخصیتی در فیلم گرفتار سرطان شد، به طوریکه دو هفته بیشتر تا پایان عمرش نمانده بود. خیلی […]
ویدئوی خندهداری دیدهام که ظاهرن بخشی از یک سریال قدیمی است (من آنقدر پرتم که تازه دیدم)، در آن آقای نصرالله رادش با آقای نادر سلیمانی در نقشی که داشتند صحبت میکردند. مکالمه اینطور بود (از آقا فاکتور میگیرم): رادش: «میتونم یه نخ سیگار بکشم؟» سلیمانی: «مگه شما سیگار میکشین؟» رادش: «اینکه همیشه بکشم؟ نه […]
آخ که چقدر آدم دلش میخواهد عمری را به بطالت بگذراند، شما را نمیدانم اما من که واقعن دلم میخواهد. بیخود نیست که عضو گروه تنبلان سرخوشم. کاش عمری را به آدم میدانند صرفن جهت بطالتگردی. رویش برچسب میزدند «عمرِ باطله» و میگفتند وارد این زندگی شو و تمامش را عمرکُشی کن. آنوقت آدم باقی […]
رفته بودم عطاری، قبل از من آقایی در حال خرید کردن بود، وقتی او از جلوی پیشخوان کنار رفت متوجهی مرد میانسالی (حدودن ۷۰ ساله) شدم که روی صندلی کنار فروشندهی جوان نشسته بود و منتظر بود تا اقلام مورد نظرش فراهم شوند. مرد میانسال از فروشندهی جوان پرسید «اون آقا چی گرفت؟» فروشنده گفت […]
آدمیزاد قوههای زیادی دارد؛ قوهی بینایی، شنوایی، ادراک، تخیل، تجسم، … اما به نظرم مهمترین و البته کمتر دیدهشدهترین قوهاش قوهی «گیرایی» است. بیشتر آدمها مثل تفلون نگیرند؛ شوخیها را نمیگیرند، نکتهها و درسها را نمیگیرند، رابطه را نمیگیرند، موقعیتها را نمیگیرند (خودم جزء همین بیشتر آدمها هستم.) به نظرم اگر دانشمندان همهی کارها را […]
حتمن دیدهاید که گوشیها سیستم «تصحیح خودکار» دارند و میتوانند کلماتی که اشتباه نوشته میشوند را اصلاح نمایند. این سیستم در گوشی من فعال بود، یک بار برای یک نفر نوشتم «ما تنگش نمیکنیم.» (منظورم تنگ کردن سایز لباس بود.) این را به سرعت نوشتم و ارسال کردم. بعدن که پیامم را دیدم چیزی که […]
اگر یک روز بیدار شدی و احساس کردی غم عالم روی دلت نشسته است، بگیر بخواب… بیکاری بیدار میشی که از این چیزها حس کنی؟
– میشه سَرتُ از آخورِ ما بیاری بیرون بفهمیم چه گهی داریم میخوریم؟ – خیال کردی خیلی مهمی؟ – اتفاقن نظر منم همینه، من اصن مهم نیستم، یه کم سرتُ بچرخونی خیلی مهمتر از من میبینی. – شایدم تو سرت تو آخور منه. – این دهمین آخوریه که من عوض کردم، اما همیشه سر و […]
به اندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آن که ننمود و بود اگر کوتهیْ پای چوبین مبند که در چشم طفلان نمایی بلند منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد به چیز زر اندودگان را به آتش برند پدید آید آنگه که مس یا زرند کسانی که فعلت پسندیدهاند هنوز از […]
تازگی فیلم سوراخ کردن گوش دختری هشتساله را دیدم؛ مادرش دستش را گرفته بود و سعی میکرد به او آرامش بدهد، خانمی که قرار بود کار را انجام دهد میگفت هر وقت که تو بخواهی انجامش میدهیم، به من اعتماد کن، اول آرام شروع میکنم و بعد سریع تمامش میکنم و توضیح میداد که بستهبندی […]
قدیمیها زندگی را به مراتب سادهتر میگرفتند؛ مثلن خانم فروهر یک جایی میگوید «ای خدا، بازم… دلمُ دارم میبازم، حس میکنم دوباره عاشقِ عاشق هستم.» آنها مکرر عاشق و فارغ میشدند، درحالیکه ما برای یک بار عاشق شدن آنقدر همه چیز را میسنجیم که حوصلهی عشق از ما سر میرود. قدیمیها آنقدر گشادهدل بودند که […]