این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
نقطه ضعف من داستانهای پلیسی است؛ واقعن کنجکاوم که بدانم چه میشود. حتی آبکیترین سناریوهای پلیسیْ ذهن مرا به دنبال خود میکشانند. تازگی چند قسمت از یک سریال پلیسی ایرانی را دنبال کردهام (البته از اواسط). تا اینجا، سریال کاملن پیکربندی یک سریال ترکیهای را دارد که فقط لباس پلیسی-جنایی به آن پوشاندهاند؛ از آن […]
یک نوعی از خستگی هست که برای رفع آن فقط باید تلویزیون را روشن کنی، منظورم تلویزیون واقعی است نه آنجاییکه ماهواره در لباس مبدل خودش را به جای تلویزیون جا میزند. باید یک تلویزیون واقعی را روشن کنی و به ترتیب شبکهها را پایین بیایی. نگران نباش، چون این کار چندان وقتگیر نیست، نهایتن […]
دلت میخواهد خانهای در طبیعت در جایی بکر با منظرهای حیرتانگیز داشته باشی و هر روز از دیدن دشتهایی که منتهی میشوند به کوههای پوشیده از درختان سرسبز و منظرهی بیبدیل سروهای ناز در هر گوشه و کنار و گلهای وحشی و غروبهای افسونگر لذت ببری و در چنین فضایی بنویسی و بخوانی و چای […]
ما ایرانیها گزارهی ثابتی داریم که هر سال اواخر شهریورماه یا اوایل مهرماه آن را به کار میبریم: «امسال هوا زود سرد کرده.» سپس دو روز از منعقدشدن این گزاره نگذشته است که هوا از تابستان هم گرمتر میشود و دستکم به مدت یک ماه به تباهکردن شعور و شخصیت ما ادامه میدهد. اما ما […]
بخشهایی از یک فیلم احتمالن کرهای را دیدم؛ یک پزشک توانسته بود به امکان پیوندزدن سر یک نفر به بدن یک نفر دیگر دست یابد (که البته تا آن روز فقط روی سگها امتحانش کرده بود). از قضا شخصیتی در فیلم گرفتار سرطان شد، به طوریکه دو هفته بیشتر تا پایان عمرش نمانده بود. خیلی […]
ویدئوی خندهداری دیدهام که ظاهرن بخشی از یک سریال قدیمی است (من آنقدر پرتم که تازه دیدم)، در آن آقای نصرالله رادش با آقای نادر سلیمانی در نقشی که داشتند صحبت میکردند. مکالمه اینطور بود (از آقا فاکتور میگیرم): رادش: «میتونم یه نخ سیگار بکشم؟» سلیمانی: «مگه شما سیگار میکشین؟» رادش: «اینکه همیشه بکشم؟ نه […]
آخ که چقدر آدم دلش میخواهد عمری را به بطالت بگذراند، شما را نمیدانم اما من که واقعن دلم میخواهد. بیخود نیست که عضو گروه تنبلان سرخوشم. کاش عمری را به آدم میدانند صرفن جهت بطالتگردی. رویش برچسب میزدند «عمرِ باطله» و میگفتند وارد این زندگی شو و تمامش را عمرکُشی کن. آنوقت آدم باقی […]
رفته بودم عطاری، قبل از من آقایی در حال خرید کردن بود، وقتی او از جلوی پیشخوان کنار رفت متوجهی مرد میانسالی (حدودن ۷۰ ساله) شدم که روی صندلی کنار فروشندهی جوان نشسته بود و منتظر بود تا اقلام مورد نظرش فراهم شوند. مرد میانسال از فروشندهی جوان پرسید «اون آقا چی گرفت؟» فروشنده گفت […]
آدمیزاد قوههای زیادی دارد؛ قوهی بینایی، شنوایی، ادراک، تخیل، تجسم، … اما به نظرم مهمترین و البته کمتر دیدهشدهترین قوهاش قوهی «گیرایی» است. بیشتر آدمها مثل تفلون نگیرند؛ شوخیها را نمیگیرند، نکتهها و درسها را نمیگیرند، رابطه را نمیگیرند، موقعیتها را نمیگیرند (خودم جزء همین بیشتر آدمها هستم.) به نظرم اگر دانشمندان همهی کارها را […]
حتمن دیدهاید که گوشیها سیستم «تصحیح خودکار» دارند و میتوانند کلماتی که اشتباه نوشته میشوند را اصلاح نمایند. این سیستم در گوشی من فعال بود، یک بار برای یک نفر نوشتم «ما تنگش نمیکنیم.» (منظورم تنگ کردن سایز لباس بود.) این را به سرعت نوشتم و ارسال کردم. بعدن که پیامم را دیدم چیزی که […]
اگر یک روز بیدار شدی و احساس کردی غم عالم روی دلت نشسته است، بگیر بخواب… بیکاری بیدار میشی که از این چیزها حس کنی؟
– میشه سَرتُ از آخورِ ما بیاری بیرون بفهمیم چه گهی داریم میخوریم؟ – خیال کردی خیلی مهمی؟ – اتفاقن نظر منم همینه، من اصن مهم نیستم، یه کم سرتُ بچرخونی خیلی مهمتر از من میبینی. – شایدم تو سرت تو آخور منه. – این دهمین آخوریه که من عوض کردم، اما همیشه سر و […]




