روزانهنگاری – جمعه ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
نمیدانم چرا تمام پیشبینیهایم در مورد تمیزکاریها اشتباه از کار درمیآیند!! من فکر میکردم ۳ ساعت دیگر در آشپزخانه کار کنم کار تمام است. تمام امروز را در آشپزخانه بودم، یک روز دیگر هم باید به کار در آشپزخانه ادامه دهم تا کار تمام شود. به طور کلی خانه به ۳ روز دیگر کار نیاز دارد تا از نظر من قابل سکونت شود. (امیدوارم این یکی را دیگر اشتباه نگفته باشم)
وقتی از چهارپایه بالا رفتم و نگاهی به بالای کابینتها انداختم میخواستم همانجا وسط آشپزخانه بنشینم و های های گریه کنم. اما خوشبختانه وقتی که داشتم از خانه خارج میشدم قسمت اعظم کار انجام شده بود.
امروز کشف کردم که آقای پروفسور یک چیز دیگر هم در خانه جا گذاشته است. امکان ندارد بتواند حدس بزنید که چه چیزی....
کمی فکر کنید....
تقلب ممنوع....
.
.
.
.
«آبجو»
بله، پروفسور آبجو را بالای کابینتها جاسازی کرده بود اما جا گذاشته بود. کم کم دارد از آقای پروفسور خوشم میآید؛ چیزهای استراتژیکی جا میگذارد. شاید هم عمدا اینها را جا گذاشته تا خاطرهی خوبی از خودش به جا بگذارد 😄 احتمالا این آبجوها را جا گذاشته که یک دعای خیری پشت سرش باشد، اما شورت را نمیدانم کجای دلمان بگذاریم 🥴
از اینکه دیروز گفتم که امروز میخواهم یک چیز...