روزانهنگاری – پنجشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۱
مثلا قرار بود یک ساعت زودتر صبحانه بخورم؛ روزهداری به ۱۷ ساعت رسید.
دیشب تا دیروقت بیدار بودم و مینوشتم. صبح هم که چشم باز کردم کلمات در سرم میچرخیدند. نوشتههایی که دوست دارند متولد شوند هرگز بیخیال آدم نمیشوند. وقتی که ذهن انسانْ آبستنِ جملاتی میشود باید آنها را به دنیا بیاورد؛ نه میتوان از راههای پیشگیری از بارداری استفاده کرد و نه میتوان آنها را سِقْط کرد. باید اجازه دهی متولد شوند.
از خانه بیرون رفتم و به چند کار رسیدگی کردم. وقتی برگشتم ظهر بود. خانهی پنبه خانم به نظافت نیاز داشت. یک چیزی خوردم و دست به کار شدم. من از نظافت کردن بیزارم. هیچوقت از آن دسته خانمهایی نبودم که از پروسهی نظافت کردن لذت میبرند، کلن من به کارهای خانه علاقهای ندارم و در این کارها آدم بسیار تنبلی هم هستم. اما در عین حال وسواس نظم و تمیزی دارم؛ یعنی اگر فضایی کثیف و نامنظم باشد ذهن من به هم میریزد و هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم.
مجموع این ویژگیها باعث شده است که من در طول زمان به راهکارهایی برای نظافت کردن برسم که هم جنبهی تمیزیطلب روحم را ارضا کنند و هم جنبهی تنبل وجودم را. نتیجهی تجربیاتم را در کتابچهای جمعآوری کردم و...