روزانهنگاری – دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۱
آنقدر این چند روزی که خانه بودهام تمیز کاری کردهام که دیگر رمق ندارم. مخصوصا روزهایی که میخواهم خانه را ترک کنم تمام مدت در حال تمیزکاری و جمع و جور کردن هستم. اما خسته و ناراحت نیستم چون دارم خودم را برای تغییر آماده میکنم و این خوشحالم میکند. به خواهرم میگویم من یک جوری دارم سهم خودم را در این مورد انجام میدهم که خدا را در رودربایستی گذاشتهام. الان خدا با خودش میگوید: «بابا این فرشها رو هم تمیز کرده، دیگه اصلا راه نداره. باید هر جوری هست این اتفاق بیفته» 😄
هر چه فکر میکنم که امروز چه کار کردم فقط تصویر جرمگیر و اسپری تمیزکننده و ماشین لباسشویی و اینها در نظرم میآید.
واقعا از صبح تا الان که حوالی ۸ شب است همین چند دقیقه است که نشستهام (البته به جز برای نهار)، الان هم برای این است که کار مشتری را قبل از رفتن انجام دهم. حالا هم که نشستهام پرده را صاف و مرتب میکنم. بیماریِ مرتب کردن گرفتهام؛ وسواس نظم. البته که کاملا مطمئنم که من در این خانه این رفتارهای عجیب و غریب را در مورد تمیز کردن دارم. البته هر جایی باشم مرتب کردن را خواهم داشت اما تمیز کردن افراطی...