روزانه‌نگاری – جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱

حالا که کمی از نوشتن جا مانده‌ام تصمیم گرفتم ماجراهای این چند روز را با هم بنویسم. در واقع فقط یک گزارش نویسی کنم خالی از هر گونه فکر و احساسی فقط برای اینکه بعدا یادم بماند این چند روز چه اتفاقاتی افتاده است. سه‌شنبه روز شلوغ اما خوبی بود. صبح با مراسم کله‌پاچه خورانِ دسته جمعی شروع شد. حدودا ۲۵ نفر خانم بودیم که از قبل جایی را رزرو کرده بودیم. دور هم صبحانه خوردیم که بسیار لذتبخش بود. من بعد از صبحانه برای خرید کردن رفتم که تقریبا تا ساعت ۲ طول کشید. بعد از آن هم تمام مدت مشغول کار کردن بودم چون شب مهمان داشتیم. مهمانی هم به خوبی برگزار شد البته همه کمی خسته بودند از فشردگی کارها در این روزها اما به هر حال انجام شد. تا دیروقت با مسافر کوچک بازی می‌کردم. او واقعا هدایت‌کننده‌ی خوبی است. کلن بچه‌ای دوست‌داشتنی است که حرف گوش می‌کند و اصلا دردسرساز و اذیت‌کن نیست. تمام چهارشنبه را از صبح خیلی زود پای کامپیتر بودم و کارم تا عصر طول کشید. دیگر واقعا خسته و ناتوان بودم. دوش گرفتم و زود به رختخواب رفتم هرچند که چندان هم زود خوابم نبرد. کلن در به خواب رفتن مشکل دارم. آدمی نیستم...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۴ مهر ۱۴۰۱

امروز فقط می‌نویستم که بگویم پروژه‌ی روزانه‌نگاری‌ام سه ماهه شده است. با خودم فکر می‌کردم که اگر من خانه‌ای در دل طبیعت داشتم و هر روز با صدای پرنده‌ها بیدار می‌شدم و در طبیعت قدم می‌زدم،‌ نوشتن کار سختی نبود. اما اینکه بتوانی تا زانو در زندگی باشی، آن هم وقت‌هایی که زندگی اینطور پرتلاطم است و با این حال هر روز بنویسی قاعدتا کار ساده‌ای نیست. متعهد ماندن به مسیری که برای خودت تعیین می‌کنی خیلی وقت‌ها طاقت‌فرساست. درجا زدن و ادامه ندادن ساده‌ترین انتخاب است. اما من آدم انتخاب‌های ساده نیستم. من به هر چالشی که برای خودم تعیین می‌کنم کاملا متعهد باقی می‌مانم تا زمانی که احساس کنم به نقطه‌ای که می‌خواستم رسیده‌ام و برداشتم را از آن چالش داشته‌ام. اگر به خودمان متعهد نباشیم به چه کسی می‌توانیم متعهد باشیم؟من آدم احساساتی‌ای هستم، به ویژه در حوزه‌ی روابط انسانی؛ کوچکترین حرکات و حرف‌ها و رفتارها احساسات مرا عمیقا تحریک می‌کنند. بر خلاف آنچه که تلاش کرده‌ام از خودم در تمام عمر نشان دهم که مثلا من آدمی کاملا منطقی و عقل‌گرا هستم اما در واقع احساساتم فرمانروای اصلی سرزمین وجودم بوده‌اند. البته دیگر آنقدر بزرگ شده‌ام که بفهمم این نه تنها بد نیست بلکه هر چقدر احساساتمان قویتر باشند...

ادامه مطلب

جنگ داخلی

تمام جنگ‌های عالم جنگ‌های داخلی‌اند... هیچ جنگی خارجی نیست. آدم‌ها با خودشان می‌جنگند؛ با آن بخش از خودشان که نمی‌توانند بپذیرند بخشی از آنهاست و جنگ‌ها تنها زمانی پایان می‌یابند که آدم‌ها تا سنگرهای «پذیرش» عقب‌ نشینی کنند.

ادامه مطلب