روزانهنگاری – شنبه یکام مرداد ۱۴۰۱
پنبه خانم صبح آماده شد، لباس قشنگهایش را پوشید، گوشواره و انگشتر انداخت و رفت دیدن آن یکی خواهرش. عاشقِ بیرون رفتن و گشت و گذار است و من عاشق این اخلاقش هستم. آزاد و رهاست. برای گشت و گذار نه تعلل میکند و نه سخت میگیرد. حتی اگر بخواهد به سفری چند روزه برود چند دست لباس میگذارد در یک ساک کوچک و حرکت میکند. حتی یادم میآید که یک بار میخواست برای چند روز به سفر برود اما تا لحظات آخر هنوز هیچ وسیلهای برنداشته بود. من وسایلش را برایش مهیا کردم. اصلا سخت نمیگیرد. در هر موقعیتی که قرار میگیرد به سادگی با آن موقعیت هماهنگ میشود و همیشه هم به او خوش میگذرد.
من اصلا شبیه او نیستم، من کاملا شبیه پدر هستم. درست مثل پدر همه چیز را سخت میگیرم. برای هر سفری از چند روز قبل برنامهریزی میکنم و کلی وسیله برمیدارم. ذهنم درگیر قوانین ساخته و پرداختهی خودش است. مادر مثل آب روان است؛ جاری در تمام لحظات. بهترین همسفر است. با هر چیزی موافق است و کنار میآید. به هیچ گشت و گذار و مسافرتی هم نه نمیگوید.
پدر اما بسیار سختگیر است، هیچ کجا نمیرود، اگر هم برود اصلا راحت نیست. همه چیز...