روزانهنگاری – سهشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۱
صبحانه نخورده به سمت کرج حرکت کردیم. قرار است صبحانه را کرج بخوریم و به کارگاه برویم. چندین سری کار هست که باید تا پایان هفته آمادهی بیرون رفتن باشند.
در مسیر یک بنز بسیار قدیمی را با یک تریلی میبردند که روی پلاکش نوشته شده بود: «تاریخی». واقعا هم که تاریخی بود و بسیار زیبا.
صبحانه را پیش پدر و مادر خوردیم. از قبل به پدر گفته بودم برایم تخممرغ آبپز کند. دلم میخواهد باشید و ببینید که پدرم چطور تخممرغ آبپز میکند. شرط میبندم که ناسا با این دقت فضاپیما به فضا نمیفرستد که پدر من تخممرغها را آبپز میکند. ساعت ۱۲ شب تخممرغها را از یخچال بیرون میگذارد تا همدما با محیط شوند. ساعت ۳ صبح بیدار میشود و آنها را میشوید. ساعت ۵ صبح قابلمه را پر از آب میکند (در حدی که میشود یک شانه تخممرغ در آن آبپز کرد) و تخممرغها را داخل آب میگذارد با یک حرارت بسیار ملایم. تخممرغهای بیچاره تا ساعت ۷ صبح در آب هستند و زجرکش میشوند. ساعت ۷ صبح آنها را با دستمال کاغذی خشک میکند. یک تکه دستمال هم میگذارد کف یک کاسه و تخممرغهای پخته را روی دستمال میگذارد تا کاملا خشک شوند.
پدرم در مورد تمام کارهایش همینقدر...