یه بار که از آرایشگاه برگشتم خونه، بابام یه کم نگاه کرد و بعد رو به خواهرم گفت: «سمانه به نظرت موهاش بد نشده؟ به نظر من که زشت شده، اون قبلی خیلی قشنگتر بود.»
(کلن خانوادهی ما اهمیت زیادی به بالا بردن اعتماد به نفس بچههاشون میدن و خیلی مراقبن که بچه ها آسیب روحی نبینن 🥴
گفتم قربونت برم که انقدر بیتعارف نظرت رو میگی، اصلا من عاشق همین رک بودنتم 🤭)
من در گذشته بارها و بارها تحث تاثیر نظرات دیگران قرار گرفتم و خیلی کارها رو انجام دادم یا انجام ندادم که مسیر من نبودن،
خیلی وقتها نسبت به خودم و مسیری که رفتم احساس بدی پیدا کردم،
خیلی وقتها به خودم اومدم و دیدم که وقت و انرژیم رو صرف جلب رضایت دیگران کردم.
من از اون آدمهایی بودم که خیلی دیر فهمیدم که مهم نیست چقدر تلاش میکنی؛ هیچوقت نمیتونی هیچکس رو راضی نگه داری.
دیر فهمیدم که تنها چیزی که مهمه رضایت درونی خودته.
اطرافیان خیر و صلاح ما رو میخوان اما اونها در درون ما نیستن و نمیدونن چه چیزی واقعا برای ما مناسبه. من فرصتِ خودم رو برای زیستن در اختیار دارم و این تنها فرصت منه و من در مقابلش مسئولم. باید اون رو به طریقی که برای من مناسبه صرف کنم نه به طریقی که دیگران فکر میکنن برای من مناسبه.
الان مدتهاست که در مقابل نظرات دیگران پوستم در حد کرگدن سفته. بحث هم نمیکنم، فقط لبخند میزنم و در نهایت، کاری که برای خودم مناسب میدونم رو انجام میدم و در عین حال، نتیجهاش هر چی که باشه، چه خوب و چه بد،
«مسئولیتش رو تمام و کمال به عهده میگیرم»
(قسمت مهم ماجرا همین آخری است که گفتم)